دسته
دانلود
ديگر وبلاگهاي نويسنده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 93760
تعداد نوشته ها : 100
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
GraphistThem265

انتخابات نهم در پيش روست

انتخابات مهم در پيش روست

 

فرق دارد انتخابات اين دفه

 نيست اوضاع اين دفه آنقدر سه!

 

نامزدهايي رديف از چپ به راست

توي چشم‌انداز آرا شماست

 

انتخاباتي هواي تازه دار

 انتخاباتي در و دروازه دار

 

انتخاباتي پر از سازندگي

آنقدر تا روز و شب از اون بگي!

 

رايتان نزد خدا مشكور باد

از شمايان چپ‌زدن‌ها دور باد!

 

راست بايد بود در قول و عمل

ورنه مي‌افتيد ناگه در هچل

 

اسب را آرام هي كردن خوش است

جاده را از راست طي كردن خوش است

 

هر طرف مي‌آيد آوازي به گوش

شهر‌ها پر مي‌شود از جنب و جوش

 

اي وطن مي‌سازمت با علم و فن

 هست اين در راس تبليغات من

 

من موافق با وفاق ملي‌ام

 من خودم يك اتفاق ملي‌ام

 

دولت عشقم ولي مستعجلم

چيزهاي خوب مي‌خواهد دلم

 

زير پاتان فرش‌هاي دستباف

ريخت خواهم بعد از اين بي‌اختلاف!

 

گرچه من قالي نمي‌بافم ولي

 مي‌نشينم‌گاه روي صندلي

 

وضع تبليغات خيلي جالب است

 غالبا در يك حدود و قالب است

 

نامزد‌ها را بسنج از هر طرف

بعد در يك حوزه وايسا توي صف!

 

هر چه اوضاع دلارت هم بده

راي خود را مفت از چنگت مده

 

صد تراول آن هم از نوع صدي

گر به تو دادند از دستش ندي

 

گرچه مانند وطن ذي قيمت است

در حقيقت راي تو بي‌قيمت است!

 

هيچ شهري بي‌در و دروازه نيست

 قيمت راي تو را اندازه نيست

 

اي فداي راي تو صندوق من

راي تو زيبا‌ترين معشوق من

 

منبع: مجموعه طنز «نزديك تهِ خيار»/ نشر سوره مهر

1390/8/18 12

خبر: باز هم برق كنسرت رفت و شجريان "مرغ سحر" را نخواند

 

به گزارش مجله موسيقي، در دومين شب كنسرت همايون شجريان و گروه همنوازان حصار كه بدون تاخير و با تشويق فراوان ۲۰۰۰ نفر حاضرين شروع شد پس از ۵ دقيقه ناگهان برق تمام سالن قطع شد طوري كه حتي چشم ، چشم را نمي ديد و تشويق پياپي تماشاگران و صداي گريه كودكان موجب تنش و هيجان در سالن شده بود. ظاهراً كنتور برق و سيمها در حياط پشت سن سوخته بودند و يا آتش گرفته بودند كه بعد از ۲۰ دقيقه با تلاش سخت تيم برق سالن مجدداً وصل گرديد . اما دليل بروز اين مشكل و اينكه از قبل قابل پيشگيري بود يا نه سوالي بود كه بي پاسخ ماند. سال گذشته هم در كنسرت شهريور ماه همايون شجريان و گروه دستان در تالار وزارت كشور در دو شب پياپي قطع برق اتفاق افتاد و استاد شجريان آن را «شيطنت» خواند

 

 

 

نامه سر گشاده مرغ سحربه همايون شجريان!

 

سلام آقاي شجريان.من همان مرغ سحري هستم كه ملك الشعراي بهار سال 1306 به جان رضا خان بي رحم انداخت تا با آه شرر بارم ،اين قفس را برشكنم وزير و زبر كنم كه كردم!ديگر نمي دانم اين ملت ايران چه از جان من مي خواهند كه هر جا كم مي آورند مرا صدا مي كنند!البته من از اين كه شما و استاد شجريان به من افتخار مي داديد و سالها در كنسرت هايتان اسمي از من مي برديد مدت ها ست كه از خوشحالي بال بال مي زنم! اما از آنجايي كه اين روزها ديگر هيچ خبري از ظلم ظالم وجورصياد نيست ومن هم كاري جز ناله كردن بلد نيستم خصوصا دراين روزها كه نوبهار است وگل به بار است و ابر چشمم ژاله بار است دوست دارم كه اين آخرعمري بي هيچ حاشيه اي گوشه ديوان ملك الشعرا استراحت كنم تا خبر مرگم بيايد !باوركنيد كه ديگر نمي شود توقع زيادي از يك مرغ سحر هشتاد و سه ساله داشت، گيريم دو هزار تا آدم «بي دل و بي زبان » هم  اسم مرا صدا كنند ،خودم  و خودتان را عشق است .باور كنيد من طاقت ديدن قطعي برق دركنسرت شما را ندارم!

 

ارادت مندهميشگي شما

 

مرغ سحر

 

----------------------------------------------------------------------

 

در پاسخ به نامه سر گشاده مرغ سحربه همايون شجريان!

 

دوست عزيزم مرغ سحر!

 

من همان  كنتور برقي هستم كه وسط كنسرت همايون با كمك تعدادي سيم دست به اقدامات شيطنت آميز زدم !و سر انجام با دخالت مسئولين سالن بعد از سال ها خدمت خالصانه از كا ر بركنا ر شدم! بايد عرض كنم كه ديروز يكي از همين سيم ها نامه سرگشاده شما را در سايتي خبري ديد و از  خوشحالي انقدر جرقه زد كه قلبش از حركت ايستاد و كارش به بهشت زهرا كشيد!

 

نمي دانم چه چيز شما را طي اين هشتاد و سه سال انقدر مغرور كرده  اما باوركنيد در اين مملكت هيچ كس چشم ديدنتان را  ندارد اين مردمي هم كه ادعاي دوستي مي كنند و شما را سر پيري به اين كنسرت يا آن كنسرت مي كشاننداگر خداي نكرده گرفتار شويد يا تب كنيد اصلا فرآموش مي كنند مرغ سحر كه بود!

 

پس بياييد اين آخر عمري سر راحت زمين بگذاريد!استاد و همايون هم با من!مي دانم كه به راحتي راضي به بازنشستگي شما نمي شوند اما ما كنتور ها هم كار خودمان را خوب بلديم!

 

خدمتگذار شما

 

كنتور برق

 

چاپ شده در روزنامه بهار مورخ ۱۹ فروردين سال 1389

مجموعه آثاري از سركار خانم نسيم عرب اميري

 

1390/8/14 11

حكايت آن پسر عباس قلي خان كه از راه اختلاس هاي كلان عاقبت به خير شد را در ادامه مطلب بخوانيد.

«داشت عباس قلي خان پسري»

 پسر ناخلف و خيره سري

پسري تخس و شرور و بدنام

 باعث شرم تمام اقوام

از همان بچه گي اش بد لج بود

 طينتش باطل و دستش كج بود

«بس كه بود اين پسره خيره و بد»

 جيب بابا-ننه را هم  مي زد

خانه را يكسره غارت مي كرد

 وقت و بي وقت شرارت مي كرد

نه سر ظهر نه شب منزل بود

 دايماً توي خيابان ول بود

هرچه را باب پسندش مي ديد

 توي يك چشم زدن مي دزديد

بس كه جرمش بد و سنگين شده بود

 قسمتش ناله و نفرين شده بود

تا كه آخر زد و در دام افتاد

 تشت رسوايي اش از بام افتاد

چشمش افتاد به مامور پليس

 از عرق گشت سراپايش خيس!

چيده شد بال وپرش در زندان

 «اي پسر جان من اين قصه بخوان»

بعد يك دوره كارآموزي

 پيش داش اكبر و اصغر قوزي

توبه كرد از دله دزدي كردن

 گفت:«ديگر دله دزدي قدغن

گر برون آيم از اين خارستان

 بنده كاري بكنم كارستان»

با زبان بازي و با حرافي

 كلك و حقه و مهمل بافي

دزد ديروزي ما شد خوش نام

 صاحب منزلت و پست و مقام

پسر قصه ما شد آن پشت

 آدمي محترم و دانه درشت

الغرض آن پسر قند عسل

كارها مي كند آن پشت وپَسَل!

بخت يارش شد و بارش شد بار

 نفسي مي كشد اين گوشه كنار

كشتي اش مي برد از هند به رُم

 از نخ و قرقره تا بمب اتم

صاحب حرمت روز افزون است

 از كرامات خودش ممنون است

شعري از سكار خانم نسيم عرب اميري

1390/8/14 11

مي شود چاپ در جرآيد روز

عكس و شرح حوادث جان سوز

 

سوژه هاشان ز بس كه تكراري است

مايه ي زجر و مردم آزاري است

 

غير بعضي كه داغ و پربارند

همه اجزاي ثابتي دارند

 

قاتل و سارق و جنايت كار

تلفات و شكايت و اقرار

 

همه اين واژه ها كه خوش فرم اند

پي اخفاي ريشه ي جرم اند

 

شده مانند داستان عملاً

اين خبر ها و سوژه ها ،مثلاً:

 

قصه ي قتل دختري ساده

كه به مردي شرور دل داده

 

روزي از بخت و قرعه ي فالش

آدمي رذل  كرده دنبالش

 

گفته:«خواهر!اجازه است؟! سلام

بنده هستم غلام تان:شهرام

 

پسر مرتضي جواهر ساز

سي و يك ساله، بچه ي اهواز

 

عاشق بي قرارتان هستم

الغرض خواستگارتان هستم

 

رفته ديگر اراده ام از دست

عشق تان بي اراده ام كرده است

 

ته بن بست ،كوچه سوّم

آخرين خانه،واحد دوّم،

 

زنگ يك: خانه ي محقّر ماست

مادرم چشم انتظار شماست!»

 

بعد از اين حرف هاي افسون ساز

ناگهان نيش دخترك شده باز

 

رفته با پاي خود به دام بلا

داده بر باد جان و مال  و طلا

 

فقر و تبعيض بس كه حاد شده

قصّه هايي چنين زياد شده

 

قصه ي خواستگار قلابي

كشت و كشتار داخل لابي

 

قتل و فحشا و كودك آزاري

اعتياد و كلاه برداري

 

بين اخبار بد شديم پِرِس

بار الها! خودت به داد برس!

 شعري از نسيم عرب اميري

1390/8/13 11

هر كسي مالـش فراوان نيست ، آقازاده نيست

يا به قولي لرد و اعيان نيست،آ قا زاده نيست

پارتي ركـن نخسـت صنف آقا زاده هـاست

هر كه درتاب وتب آن نيست،آقازاده نيست

اخـذ وام چنـد صــد ميليـارد تومانـــي اگـر

از براي هر كه آسان نيست،آقازاده نيست

روي نام وشهرت باباي خود نان مي خورد

هر كسي دنبال عنوان نيست، آقازاده نيست

چون ملاك دينمان ريش است پس هركوسه اي

در وجودش ديـن وايمـان نيست، آقا زاده نيست

سفره ي هركس اگر امروزه در وقت ناهار

مثل عهد بوق الـوان نيست ، آقازاده نيسـت

مثل بابايش كه تنبان خودش را نو نكرد

آنكه فكرچند تنبان نيست، آقـازاده نيست

بخت يار هركه شد، فرزند آقـــا مي شود

آدم بدبخت انسان نيست ،آقـا زاده نيسـت

پشت درب خانه اش جاي نگهبـان گـر كسي

افسروسرهنگ وسروان نيست،آقازاده نيست

توي آن ملكي كه دارد زير ميزي اعتبــــار

آنكه اهل جود واحسان نيست،آقازاده نيست

چون تراول چك كنـد هـر مشكلـي را مرتفـع

هركه درسامسونتش زان نيست،آقازاده نيست

گفت احمد شعر هركس مثل شعـرمـن اگـر

از لحاظ وزن ميزان نيست،آقا زاده نيست

1390/8/13 11

ساقي نصف جهان گفتم كويرلوت شد

 

 

گفت مرد بي ادب حرف سياسي ميزني

 

 

بيستون را تيشه كندوعشق رااصلاح كرد

 

 

با نظامي ها عجب حرف سياسي مي زني

 

 

گفت شيخي روي منبردرنمازت با خدا

 

 

بي نشان وبي لقب حرف سياسي ميزني

 

 

برق رفت و او چراغ نفت سوز از من بخواست

 

 

گفتم اورا نصف شب حرف سياسي مي زني

 

 

درزمان خواستگاري گفت باباي عروس

 

 

مادر مشتي رجب حرف سياسي مي زني

 

 

گفت با اويك وجب كم كن توازشلوار من

 

 

دادپاسخ يك وجب حرف سياسي ميزني

 

 

گفت مغر استخوان را باعصب پيوندزد

 

 

گفتم ازمغز وعصب حرف سياسي ميزني

 

 

دوش زير دوش از من اب پاشيدن بخواست

 

 

گفتمش مثل رطب حرف سياسي مي زني

 

 

گفتم اندر دولت خود اشنايي كن به ما

 

 

گفت بي اصل ونصب حرف سياسي مي زني

 

 

گفت دكترازعقب بايدعمل گردد كسي

 

 

گفتم اورا از عقب حرف سياسي ميزني

 

 

گفت تزريقات با من پاي خودرا شل بگير

 

 

گفتم اورا در مطب حرف سياسي ميزني

 

 

گفت ارش جان حافظ شعررا ضايع مكن

 

 

شب كه در هذيان و تب حرف سياسي ميزني

1390/8/8 21

مطلب پيش روي شما سي و نهمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ عبدالرضا شيخ الاسلامي، وزير كار و رفاه رفته‌اند.

 

 

 

آن تعاونگرِ مرفهِ پر كار، آن حيران گر ملت وقت گفتن آمار،  آن وزير كار و امور اجتماعي پيشين، آنكه توليد كرده مشاغل به وفور، آن رئيس دفتر سابق رئيس جمهور، آن وزير تعاون، كار و رفاه‌اجتماعي، آن داراي دكتراي مهندسي عمران، آن استاندار اسبق هرمزگان، آنكه رشد روزانه كرد در اين سالِ سي، آن دانشجوي نمونة كشوري در گروه فني- مهندسي، آن دستيار ويژه رئيس جمهور در سازماندهي نيروي انساني، آنكه به منتقدان نثار مي‌كرد: «لن تراني»، آن عضو هيات علمي دانشگاه علم و صنعت، آن توليد كنندة دو ميليون شغل به نيم ساعت، آن رئيس گروه مشاوران جوان رئيس جمهور، آن در ميان منتقدين گشته محصور، آن مدعي توليد ۵/۱ ميليون شغل با ريز اسامي، مولانا عبدالرضا شيخ الاسلامي، دامت آمار گفتَنِهو.

 

اهل چالوس مازندران بود و براي رفاه ملت نگران بود و استاد همه چي‌دان بود و آمارهاي او براي اصحاب رسانه فان بود و گذر از هفت خوان برايش آسان بود و طايفه بي‌كاران را شبان بود و كار‌هايش همه كارستان بود و در زمان او همه جا بوستان بود و وزرا را يار گرمابه و گلستان بود و با جريانات داخل كابينه هم داستان بود و كار در ازمنه‌اش فراوان بود.

 

از او كرامات و عجايب بسيار است. نقل است از كودكي همه را سر كار مي‌گذاشت و اين خصلت پسنديده با خود داشت و اين حلاوت هرگز فرو نگذاشت تا آنكه كارش بالا گرفت و در حلقة اكابر جاي گرفت و كمر همت بست سفت، كه اين حالت نگرداند كه هر صاحب حكمتي داند كه: «ترك عادت موجب مرض است.» پس پيوسته در ارايه آمار‌ها علي الخصوص اشتغال، اين طريقت، ادامت داد.

 

نقل است سالي يك بار مي‌خنديد آن همه به ريش منتقدان.

 

آورده‌اند فرموده بود: «وزارت كار مسئول ايجاد شغل در كشور نيست.» مريدي فضول (كه ادام الله فضوله) تا اين شنيد عرض كرد: «يا شيخ چگونه است كه وزارت كار تا زمان وزير سابق متولي ايجاد اشتغال بود ليك امروز نيست؟» مولانا در دم فرمود: «آن زمان آقاي جهرمي ‌بر اساس حس دلسوزي اعلام كرد كه وزارت كار متولي ايجاد اشتغال است و اگر ايشان هم در حال حاضر مسئوليت اين بخش را برعهده داشت، ديگر نمي‌پذيرفت كه متولي اشتغال كشور باشد.» مريدان با شنيدن اين سخن انگشت حيرت به دندان گزيدند و ديگر زبان از سخن بريدند و به اين انديشه فرو رفتند كه با ايجاد سالانه دو ميليون شغل در سال از چه روي مسئوليت اين افتخار را نمي‌پذيرد؟ پس در اين احوالات به زيادت زهد شيخ پي بردند كه تا چه حد اين مرد فروتن است يااللعجب

 

نقل است او در اعلام آمار اشتغال، زبان زد قوم بود و دل مسلمين به شيريني آن شاد مي‌كرد! چنانچه آورده‌اند در حاليكه تنها سه روز قبل، استاندار مازندران آمار شغل ايجاد شده در آن ديار را ۲۳۰۰۰ نفر اعلام كرد، مولانا در اظهار نظري عجيب به اين رقم ۱۲۰۰۰ نفر اضافه كرد و آمار اشتغال زايي در مازندران را بيش از ۳۵۰۰۰ نفر اعلام كرد، كه باعث حيرت و تعجب مريدان، اهالي رسانه و نخبگان ماندران شد. پس در پاسخ به مريدي كه در اين آمار شبه وارد كرده بود، فرمود: «خوب اگر مي‌خواستيم غلو كنيم مي‌گفتيم ۶۵۰۰۰ تا پس ديديد كه نگفتيم» مستدل مردي كه او بود.

 

نقل است مولانا از فصاحت و بلاغت و كياست و فراست هيچ كم نداشت. چنانچه در جايي فرموده بود: «دو دليل اصلي بيكاري آن است كه بيكار‌ها يا كار بلد نيستند يا حال كاركردن ندارند» همچنين استادنا: «ريشه اصلي مشكلات كشور را بيكاري مي‌دانست.» مريدان به زكاوت مي‌دانستند كه اين مشكل را يا استكبار جهاني پديد آورده يا منتقدان اصولگرا و يا يك روزنامه نگار آن طرفي و و يا اصولاً ما اصلاً بي‌كاري نداريم شايد-الله اعلم-

 

عجب مردي بود اين مولانا شيخ الاسلامي. نقل است پارسايي را پرسيد: «هيچت از ما ياد مي‌آيد؟» گفت: «بلي!! هر گه كه بي‌كاري پديد آيدم» پس بر مريدان آشكار گشت كه آن پارسا سالهاست دمي از شيخ شيخ الاسلامي غافل نشده است»

 

1390/8/7 14

 

طنز - اتّفاقات و صحبت ها كم كم دارد از رده بندي 'شگفت انگيز' خارج مي شود و دو تا از اين خبرها فيل را هم دمر مي كند.

 

 

ولي ما مهرورز هستيم و به روي خودمان نمي آوريم. خواندن ادامه مطلب به بيماران قلبي يا كساني كه مهرورزي سرشان نمي شود توصيه نمي گردد:

- رويانيان، مدير سازمان سوخت رساني و رئيس سابق پليس راهنمايي و رانندگي، مدير عامل باشگاه پرسپوليس شد. او جايگزين حبيب كاشاني شد كه محلِّ ماموريتش از آموزش و پرورش به باشگاه پرسپوليس تغيير يافته بود- خبرگزاري ها

هركسي شد مدير، اينطوري

گشته در كلّ شهر ده دوري

پي عكّاس ها كه مي گيرند

عكس با شورت ورزشي؛ فوري

 

 

- صندوق ذخيره ارزي خالي و موجودي آن منفي است- مقامات مسئول

دلخوشي ها و خنده ام فرضي است

نان شب هم كه مي خورم قرضي است

وعده بذل و بخششي گر هست

از حساب ذخيره ارزي است

 

 

- شمقدري: "جشنواره اسكار در حدّ جشنواره فيلم گچساران است... نبايد اينقدر به اسكار اهميت بدهيم"- خبرگزاري ها

(شمقدري معاون سينمايي وزير ارشاد است و سه فيلم بلند حاصل عمر اوست)

ما كاربلدتر از كن و اسكاريم

در عالمِ سينما كفِ بازاريم

اصلا به غريبه ها چرا رو بزنيم؟!

ما كه خودمان شمقدري را داريم

 

 

- يكي از مسئولان ورزش كشور: "كار فرهنگي بايد در راس فعاليت‌هاي فدراسيون‌ها قرار بگيرد".

جامه فرهنگ را در بر بگير

اي جوان! فضل و ادب از سر بگير

بعد از اين بر طبق آيين‌نامه‌ها

زير يك خم را مؤدّب‌تر بگير

 

1390/8/7 14

در زمان كودكي  هروقت املا مي نوشتم

 اشتباها" تيزرا هربار با "طا" مي نوشتم

نقطه ها را هم بدون دقت و قاطي و پاطي

گاه زير خط كرسي ، گاه بـالا مي نوشتـم

تيـز مي شـد طنــز ، امـا جـاي تعليمـم معلــم

چوب مي زد روي انگشتان من تا مي نوشتم

بعد در دفتر براي خنده اش با هـم قطـاران

بنده را بار دگر مي برد و آن را مي نوشتم

خنــده مي كردنــد همكــاران بـه همـراه معلـم

از من و من توي ذهن خويش انشا مي نوشتم:

 تيز يعني خنده هاي ديگران و گريه ي مـن

 اين همان انشاي تلخي بود كانجا مي نوشتم

............

بعــدها آن دفتـــر انشـــاي خــود را بـــاز ديـــدم

كلمه ي موصوف وطنزي راكه بي جا مي نوشتم

فرق تيـز و طنـز را فهميـده بودم در نگارش

 گريه مي كردم وطنز از رسم دنيا مي نوشتم

 طنـز يعنـي گريـه هـاي شاعـر و لبخنــد مردم

 تلخ مي خوردم ولي در وصف حلوا مي نوشتم

 معني آن واژه را آن روز اگر فهميـده بودم

 گفت احمد با خودش امروز آيـا مي نوشتـم؟

 

 

 

 

 

1390/8/6 19

طنز من يك عده اي را نيش زد، شرمنده ام

گاه از پشت وگهـي از پيش زد ، شرمند ه ام

بين قوم و خويش و منسوبيـن، كمي تـا قسمتي

طعنه بر خواهر زن و همريش زد،شرمنده ام

از ميــان خـواهـران همســرم يك عــده را

كم زد ويك عده اي را بيش زد،شرمنده ام

تا بيابـد سوژه در اقصــي نقـاط ايـن جهــان

نيمه شب برپشت بامش ديش زد،شرمنده ام

گاهي از شش تيغـه ها ايراد قانوني گرفت

گاه قانون را به تنگ ريش زد، شرمنده ام

شيرطبعش تا شود افزون،دوسطل ونيم آب

آخـردكان خـود قاطيـش زد ، شـرمنــده ام

گاه برنعل وگهي برميخ وگاهي سنگ وسيـخ

گاهگاهي هم به گرگ و ميش زد،شرمنده ام

بــا قلــم بــر دكـه ي تـزويـــر بــالا بنــــدهــا

صبح وظهروعصروشب آتيش زد،شرمنده ام

چونكه شاه مملكت جـزء خطـوط قـرمـز است

گوشه هايش را به يك درويش زد،شرمنده ام

خود زني هرچند كاري زشت وغير شرعي است

تيغ گاهي طنز من بـر خويـش زد ، شـرمنـد ه ام

تا شود شيرين ، به طنزتلخ خود احمد كمي

تـوي بيت آخـرش كيشميش زد،شـرمند ه ام

1390/8/6 12

پشت قلم ِ اهـل قلـم خــم شــده امروز

اوضاع قروقاتي و درهم شده امروز

با مبلغ ميليارد دلاري كه طرف برد

اين مساله پيچيده ومبهـم شـده امروز

از بانك ندانم كه چطوري ولي انگار

يك مبلغ بسيار كلان كـم شـده امروز

آن طفل اگرنيست ولي جـاي فلانـش

اندازه ي درياي خزر نم شده امروز

يك مهره ي كوچك كه خودش واسطه بوده است

سـاكن بـه فـــلان نقطــه ي عالـــم شـــده امـــروز

از بركت سانســـور ولــي مجــرم اصلــي

برنقطه ي خود خط زده محرم شده امروز

.......

پايان جر وبحث و سرآغاز سكوت است

يك بار دگر چاي وعسل دم شـده امروز

هر كس كه سرش بربدنش كرده زيادي

زيـر لگـدِ عاطفـــه آدم شـــــده امـــروز

تا ختم شود غائله، زين پس بنويسيد :

انجير پسرخاله ي شلغم شده امــروز

آن لكه ي مشكوك كه برخشتكمان بود

تطهير به آب ِ كـُر ِ زم زم شـده امـروز

بنويس و بخندان همـه را احمدِ طناز

هر چند دلت مملو ِ ازغم شده امروز

1390/8/6 11

 

طنز - اخيراً آقاي محمدجواد لاريجاني صحبت كرده‌اند. لذا بر كافّة طنزپردازان اين مرز و بوم فرض است كه صحبت‌هاي ايشان را مطالعه كنند كه هم مُفرّح ذات است و هم مُمِدّ حيات.

 

 

محمدجواد لاريجاني: «احمدي‌نژاد يك كپي اصلي دارد و يك كپي زيراكسي. كپي اصلي همان است كه هست و بايد باشد و همان صورت حزب‌اللهي و طرفدار مكتب اهل بيت، ...، ضدآمريكا و ضداسرائيل كه همان ادبيات گذشته را به كار مي‌برد.»

1- به نظر شما اين‌ گفته رئيس مركز فيزيك نظري ايران و دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه است يا رئيس اتحاديه دفاتر فني تايپ و زيراكس استان تهران؟

2- كپي اصلي را تعريف كرديد. خب پس كپي زيراكسي كدام است؟ مردم بنده خدا از كجا بفهمند دارند نامه‌هايشان را به كپي اصلي رئيس‌جمهور مي‌دهند يا كپي زيراكسي مشارٌاليه؟

3- با اين حساب چند درصد از آراي رياست جمهوري دوره دهم به ايشان تعلق دارد و چنددرصد به كپي زيراكسي‌شان؟

4- آيا اينكه يك كپي اصلي با يك كپي زيراكسي با يك نام واحد در انتخابات شركت كنند، تخلف از قوانين به حساب نمي‌آيد؟

5- اين كپي زيراكسي، زيراكس طولي است يا عرضي؟

6- اساساً مگر محتويات يا نوشتار و تصاوير زيراكسي با اصل آن متفاوت است؟ ما كه هرچه كتاب زيراكسي خريده‌ايم، كاملاً با اصل متن و چاپ‌هاي اوليه مطابقت مي‌كرده است. فقط گاهي چاپ‌هاي بعدي كمي حذف و سانسور داشته، ولي زيراكسي‌ها عين متن اصلي است.

7- تازه يادم آمد. با اين حساب ما با سه احمدي‌نژاد طرفيم. يكي شخص ايشان، يكي كپي اصلي و ديگري كپي زيراكسي. خب حالا كه سه احمدي‌نژاد داريم، بد نيست براي هماهنگي بيشتر، هركدام‌شان بشوند رئيس‌ يكي از قواي سه‌گانه. اگر كمي زحمت بيشتري كشيده شود و 300، 400 كپي از ايشان تهيه شود، داستان نمايندگان مجلس و انتخابات اسفند امسال هم حل مي‌شود. مي‌ماند قضيه مديريت جهان كه آن هم با تكثير بيشتر حل است.

دوچرخه‌ زنان

محمد رويانيان، رئيس ستاد مديريت حمل و نقل سوخت كشور و خيلي‌جاهاي ديگر ازجمله باشگاه پرسپوليس، با اشاره به عزم دولت براي توسعه حمل و نقل پاك از طريق دوچرخه‌سواري، از طراحي دوچرخه ويژه زنان خبر داده است و افزوده كه «اين دوچرخه كه در دست طراحي است، داراي ويژگي‌هاي لازم براي حفاظت زنان و رعايت شئونات لازم خواهد بود.»

1- در شرايط كنوني كه زنان در كنار خانواده و همسرانشان در باغ شخصي‌شان در معرض خطر دزديده شدن و تجاوز قرار دارند، قرار است دور دوچرخه‌ زنان چه چيزي بابت حفاظت و رعايت كشيده شود؟

2- از هر طرف كه به قضيه نگاه مي‌كنم، خطراتي دارد. لذا پيشنهاد مي‌كنم به‌جاي طراحي دوچرخه براي زنان، زناني طراحي كنند كه بتوانند دوچرخه سوار شوند. شايان ذكر است طراحي اين بانوان بايد به گونه‌اي باشد كه اساساً جلب توجه نكنند. يك نمونه كه توليد بشود، قطعاً مي‌توان روي طرح در وسعت ملي حساب كرد و نمونه «زن نمونه ايراني» را براي تكثير به مؤسسه رويان سپرد چون آنجا دقيق است و كپي اصلي و زيراكسي ندارد؛ همه يك مدل هستند. با اين اوضاع مسائل اخلاقي هم حل مي‌شود. چون همه زن‌ها يك‌شكل هستند و كسي با كسي تفاوت ندارد. البته اين همه شباهت مشكلاتي هم در سطح جامعه و خانواده پديد مي‌آورد كه به وقتش آن را هم حل خواهند كرد.

1390/8/4 11

آن عضو هيئت مديرهٔ باشگاه فوتبال سايپا، آن صاحب مدال در بازي‌هاي المپيك و مسابقات ورزشي آسيا، آن حاضر در فيلم تبليغاتي املاك رابينسون در شهر دوبي، آنكه به پيشنهاد تابعيت يونان و تركيه نگفت اوكي! آنكه در برابر وزنه‌هاي سنگين داشت چهره‌اي خندان و منعطف! آن داراي مدال طلاي مسابقات قهرماني جهان در كانادا.

مطلب پيش روي شما سي و هفتمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ حسين رضازاده، وزنه بردار سابق و رئيس فدراسيون وزنه برداري ايران رفته‌اند.

 

آن رييس فدراسيون وزنه برداري ايران، آن موافق تشكيل ليگ وزنه برداري بانوان! آن عضو هيئت مديرهٔ باشگاه فوتبال سايپا، آن صاحب مدال در بازي‌هاي المپيك و مسابقات ورزشي آسيا، آن حاضر در فيلم تبليغاتي املاك رابينسون در شهر دوبي، آنكه به پيشنهاد تابعيت يونان و تركيه نگفت اوكي! آنكه در برابر وزنه‌هاي سنگين داشت چهره‌اي خندان و منعطف! آن داراي مدال طلاي مسابقات قهرماني جهان در كانادا، آن اهدا كنندهٔ لقب قوي‌ترين مرد جهان در عرصهٔ سياست به رييس الوزرا!  آنكه خوشبين بود به موفقيت فرزندش خيلي! آنكه شكسته است ركورد او را بهداد سليمي! آنكه بسيار ساده بود و صميمي! آن داراي مدال المپيك در بيست و دوسالگي، آنكه به رياست فداراسيون رسيد در سي و يك سالگي! آنكه هفتاد كيلو بود در دوازده سالگي! آن عاشق آشِ دوغ و آبگوشتِ خانگي! آن پهلوانِ دل به مديرت داده، مولانا حسين خان رضازاده! كثرالله زور بازوهه!!

 

متولد اردبيل بود، اما ساكن تهران بود و قهرماني از وجناتش نمايان بود و دوستدار اصفهاني و افتخاري و حبيبيان بود و در نوجواني دروازه‌بان تيم فوتبال محله‌شان بود و بازيگر مورد علاقه‌اش مهران غفوريان بود و براي خودش كلي پهلوان بود!

 

درباب پرخوري‌هاي او افسانه‌ها و قصه‌هاي بسياري گفته‌اند كه مولانا خود بر بعضي از آن‌ها مهر تاييد زده است. از جمله اينكه او در بچگي به جاي شير، بيشتر كباب مي‌خورده است! و از اين رو يگانه سنگين وزن خانواده پر جمعيتشان بوده است!

 

از مولانا رضا نقل است كه فرموده بود: «رانندگي را با يك ماشين رنو شروع كردم!» مريدي با شنيدن اين سخن گفت: «بايد چرخ آن رنو را طلا گرفت كه تاب چنين رستمي را آورده است!» مريد ديگري گفت: «از نظر من كه هركاري از مولانا رضا‌زاده برمي آيد!» پيرمردي خوش سخن گفت: «اين حسين، از بچگي ماشين هجده چرخ را به نيت رنو سوار مي‌شد!» شاعري ورزش دوست نيز با شنيدن اين سخن في البداهه سرود:

 

 «بار وزن اين حسين را، گردون نيارد تحمل! چون مي‌تواند كشيدن اين بچه ماشين تن او؟!»

 

از كودكي مولانا نقل است كه روزي ساكت و آرام در گوشه‌اي ايستاده بود. پس عارفي سرگشته و به كلي از دنيا و مافي‌ها برگشته، از او پرسيد: «اينجا چه كار مي‌كني؟!» پس مولانا رضازاده في الفور پاسخ داد: «پس كجا چي كار كنم؟!» گويند آن عارف آينده بين به اطراف خود نگاهي كرد تا به شيوه حكايت كودكي مولانا و پيشگويي عطار، آينده آن شير بچه را پيشگويي كند، اما از بخت بدش هرچه بيشتر گشت، كمتر يافت! پس حالش از اين بي‌مريدي گرفته شد! و رو به مولانا رضازاده كرد و گفت: «چه كنم كه ناگزيرم تا اين پيشگويي مستقيماً به خودت بگويم!‌اي بچه! قدر خويشتن بدان كه در آينده با اشتهاي بسيار غذا خواهي خورد و وزنه‌هاي سنگيني بالاي سر خواهي برد!» گويند مولانا رضازاده از آن پس بسيار قدر خود مي‌دانست!

 

او را گفتند: «يا هركول! قدرت بهتر است يا ثروت؟!» پس در حالي كه چشمانش برق مي‌زد پاسخ داد: «هردوي آنان بهتر است!»

از جمله عجايبي كه از مولانا رضازاده نقل كرده‌اند اين بود كه پس از درخشش و بازگشت از المپيك، در مراسمي رسمي و در نزد دوربين خبرنگاران، شركتي خودروساز، قصد كرد تا ماكسيمايي به او اهدا نمايد. پس آن شركت دست به كار شد و كليد به حسين تحويل داده شد. پس شيخنا چند دوري مقابل دوربين‌ها چرخيد و سپس از درب محوطه بيرون شد. امّا ساعتي گذشت و از مولانا خبري نشد! پس چون با او تماس گرفتند و سراغش گرفتند، پاسخ شنيدند: «من اكنون در راه اردبيلم! شما خود از شركت باني اين كار خير و رضازاده پسند! تشكر كنيد و بگوييد، دست مريزاد! عجب ماشين تميز و برويي است!» مرد رندي كه او بود!  

1390/8/3 11

مسئول نبوده ها، ولي آقا بود

دنبال نجات مردم دنيا بود

دهقان فداكار پس از حفظ ِ قطار

اين بار به فكر يك هواپيما بود!!!

 

حالا شما دهقان فداكار را لخت تصور كنيد وسط باند فرودگاه!

اما پطروس احتمالا مسئول بوده! نه اينكه به هر سوراخي كار داشته!!!

1390/8/3 11

 

طنز - سيد‌عبد‌الجواد موسوي

 

 

 

بين تمام اهل كرم يك درم نماند

بين تمام اهل درم هم كرم نماند (1)

 

فرقي است عمده بين فرادست و زيردست

مثل كسي كه خم شد و آن كس كه خم نماند

 

گفتي چه مانده بر سر سفره ز بيش و كم؟!

بيش و كمش فداي سرت سفره هم نماند

 

سينه‌‌زنان بيرق عدليم تا هنوز

ما سينه مي‌زنيم و ليكن عَلَم نماند

 

با ظلم بالسّويه عدالت شكفته شد

حتي نشان مختصري از ستم نماند

 

از برمه تا كلمبيا آباد شد ولي

پولي براي ساختن شهر بم نماند

 

تا نام چند مفسد اصلي شنيده شد

شاكي سريع غيب شد و متهم نماند

 

يك شب زني ز همسر خود وعده‌ها شنيد

البته آن معامله تا صبح دم نماند

 

اعراب با تمام قوا حمله كرده‌اند

چندان كه در ولايت ما يك عجم نماند

 

اسباب شاعران: قلم و چاي و كاغذ است

كاغذ كم است و چاي گران و قلم نماند

 

گفتم بدو: مفرح ذات است بازدم

گفتا: ولي چه فايده وقتي كه دم نماند

 

از بين شيخ و سيد و مفتي و محتسب

شكر خدا كه هيچ كسي محترم نماند

 

1- درم‌داران عالم را كرم نيست

كرم داران عالم را درم نيست (شيخ‌اجل‌سعدي شيرازي عليه‌الرحمه)

 

1390/8/2 19

 

ساير مطالب - اشاره: محمود سلطاني طنز‌نويس اصفهاني با اين اثر در ششمين جشنواره طنز مكتوب مقام نخست را در رشته نثر از آن خود كرد. داوري اين بخش را يوسفعلي ميرشكاك، سيدعلي ميرفتاح و شهرام شكيبا بر عهده داشتند.

 

 

جناب آقاي م . س

مؤلف و متقاضي محترم چاپ يك جلد كتاب داستان با عنوان: حسن‌آباد چي بود؟ چي شد؟ با سلام و احترام و در پاسخ به درخواست پنج سال پيش جنابعالي مبني بر اجازه چاپ يك جلد كتاب داستان در 220 صفحه و با عنوان «حسن‌آباد چي بود؟ چي شد؟» اعلام مي‌دارد يك صفحه از متن دريافتي توسط اعضاي محترم هيأت‌مميزي كتاب اين وزارت مورد بررسي قرار گرفت كه بدين‌وسيله اعلام نظر هيأت مزبور به شرح زير اعلام مي‌‌گردد:

1 ـ با توجه به خدمات گسترده دولت محترم طي سال‌هاي اخير در روستاهاي كشور در اين داستان لازم است نام روستا از «حسن‌آباد» به «دولت‌آباد» تغيير يابد.

2 ـ در اين داستان بايد مشخص شود كه آيا پيش از وقوع سيل، گناه يا خطايي از مردم روستا سر زده يا اينكه آنان واقعاً گرفتار بلاي طبيعي شده‌اند؟

3 ـ عبارت «مردم روستا براي جبران خرابي‌هاي ناشي از سيل، دست دست در دست يكديگر نهادند» به اين صورت اصلاح گردد كه مردان دست در دست مردان و زنان نيز دست در دست زنان اين كار را كردند. ضمناً توصيه مي‌شود درباره مردم اين روستا توضيح داده شود كه همه مؤمن و ملتزم به رعايت مسائل مذهبي بوده و خودشان حواس‌شان كلاً جمع كار هست.

4 ـ در عبارت «جعفرآقا به مردي كه در راه رسيدن به روستا دچار مشكل شده بود كمك كرد» بايد مشخص شود كه شخص در راه مانده، خودي بوده است، در غير اين صورت موضوع كمك به اين شخص حذف گردد.

5 ـ در همين صفحه و در توضيح عبارت «حاج‌ صادق در برابر ديدگان مردم سيل‌زده به ميان سيلاب رفت تا وسايلي را كه آب با خود مي‌برد از آب بگيرد» كاملاً توضيح داده شود كه اولاً او با لباس كاملاً گشاد رفت وسط آب، ثانياً مشخص شود كه پيش از انجام اين كار، از خانم‌ها خواسته شده بود محل را ترك كنند.

6 ـ در كل داستان، هرجا صحبت از مردم مي‌شود، با صفت شريف و هميشه در صحنه از آنان نام برده شود.

7 ـ عبارت «حاج‌صادق نگاهي به جمعيت انداخت» به صورت: «حاج‌صادق نگاهي به مردان حاضر در جمع انداخت»، اصلاح گردد.

8 ـ در توضيح اين عبارت كه «حاج باقر به مردم قول داد خرابي‌ها به زودي جبران مي‌شود» بايد مشخص شود كه او از طرف چه شخص يا سازماني قول داده است؟ اگر از طرف خود قول داده، اين سؤال مطرح مي‌شود كه او توانايي جبران خسارات وارده را از كجا آورده است؟ نكند جزو كساني است كه نامش در ليست كذايي قرار دارد؟ اگر هم از طرف سازمان‌ها يا مقامات محترم قول داده كه بايد گفت او چنين حقي را نداشته است.

9ـ در عبارت «اين درختان پيش از اين‌كه سيل بيايد همه سبز و شاداب بودند» به جاي واژه سبز، رنگ ديگري منظور گردد.

10 ـ عبارت «من خودم كمك مي‌كنم تا روستا را بازسازي كنيم» كه از قول حاج باقر گفته شده از مصاديق بارز بي‌اعتناي به دولت و كمك‌هاي آن به بازسازي و بهبود روستاهاست. ضمن اينكه همانطور كه قبلاً نيز عنوان گرديد، بايد مشخص شود حاج باقر اگر تمكن مالي دارد، اين مال را از كجا آورده است.»

11ـ در عبارت «لامپ‌هاي سمت راست كوچه سوخته بود» كلمه چپ جايگزين واژه راست گردد.

12 ـ عبارت «صداي اذان از راديو شنيده مي‌شد» به اين ترتيب اصلاح شود كه: نواي ملكوتي و روح‌بخش اذان از رسانه ملي پخش مي‌شد.

13ـ عبارت «يك وانت پيكان از راه رسيد» به صورت يك وانت كه مشخص نبود متعلق به چه كارخانه‌اي است از راه رسيد، اصلاح گردد.

14 ـ كلاً جاي يك شخص روحاني در داستان خالي است. يك شخصيت روحاني براي داستان درنظر گرفته شود كه از اول تا آخر داستان، مردم را هدايت نموده و محور كار بازسازي روستا، ايشان باشد.

15ـ عبارت «حاج‌صادق عادت داشت هر روز بعد از خوردن صبحانه به مزرعه برود» بدين ترتيب اصلاح شود كه: حاج صادق عادت داشت در ماه رمضان پس از خوردن سحري و خواندن نماز صبح و در بقيه ماه‌ها پس از خوردن صبحانه به مزرعه برود.

16ـ به دنبال عبارت «اكبرآقا، سوار بر موتور عازم حسين‌آباد شد» اضافه شود كه وي علاوه بر داشتن كلاه ايمني، در طول راه هم، قوانين و مقررات راهنمايي رانندگي ناجا را كاملاً رعايت كرد.

17 ـ در عبارت «جميله خانم كيسه را از دست خديجه خانم گرفت» به جاي دو اسم مزبور، كلاً زنان روستا با عنوان همسر شوهران يا مادر پسران بزرگتر خود معرفي شوند.

18 ـ به جاي عبارت «جميله خانم هسته‌هاي زردآلو را پس‌داد» نوشته شود: جميله، هسته‌هاي زردآلود را با اشتياق فراوان گرفت و گفت اينها حق مسلم ماست.

19ـ عبارت «مردم روستا كلاً مردم فقيري بودند» به اين صورت اصلاح شود كه: مردم روستا پيش از اجراي قانون هدفمندكردن يارانه‌ها فقير بودند اما بعد از اجراي اين قانون ديگر فقيري در روستا نبود.

20ـ عبارت «كربلايي كاظم گفت قيمت‌ها روز به روز بالا مي‌رود. بهتر است ما هم هر چه نياز داريم همين امروز بخريم، بهتر از فردا است». درمتن اين داستان شائبه‌گراني را به وجود مي‌آورد. اين جمله به اين صورت اصلاح شود كه: حاج كاظم گفت بهتر است هر چه را مي‌خواهيم، ديرتر بخريم.

21ـ در پاراگراف بعدي به جاي خسرو، يك اسم موجه‌تر انتخاب شود. براي انجام اين كار مي‌توانيد از اداره ثبت احوال محل كمك بگيريد.

با توجه به موارد فوق چنانچه مؤلف محترم واقعاً در صدد چاپ و انتشار داستان خود هستند و فكر مي‌كنند عمرشان كفاف اصلاح متن مورد نظر را مي‌دهد، لازم است بقيه داستان را مطابق با نكاتي كه از سوي هيأت محترم مميزي و به شرح فوق اعلام گرديده، اصلاح و تكميل نموده و متن نهايي را حداكثر طي دو روز آينده همراه با مدارك زير براي تجديد مميزي و اعلام‌نظر به اين دفتر تحويل نمايند. بديهي است تأخير در تحويل مدارك خواسته شده به منزله انصراف از دريافت اجازه چاپ تلقي شده و مسئوليتي متوجه اين دفتر نخواهد بود.

مدارك مورد نياز عبارت است:

1ـ تصوير پشت و روي كارت ملي

2 ـ تصوير تمام صفحات شناسنامه متقاضي و اعضاي خانواده

3 ـ چهار قطعه عكس تمام رنگي و تمام رخ كه در ماه جاري گرفته شده باشد

4ـ فهرست كارها و اقدامات فرهنگي قبلي

5 ـ معرفي چهار نفر از چهره‌هاي شاخص فرهنگي كشور به عنوان معرف

6 ـ كروكي محل سكونت

7 ـ لوح فشرده حاوي تصاوير مدارك فوق

 

من‌الله توفيق و اليه التكلان ان‌الله مع الصابرين و الله المستعان

مديركل دفتر مميزي كتاب

 

گيرندگان رونوشت:

ـ دبيرخانه محترم هيأت‌دولت، با تشكر فراوان از خدمات گسترده دولت محترم در روستاها

ـ مقام عالي وزارت

ـ مقام عالي معاونت محترم فرهنگي

ـ مديركل محترم حوزه وزارت

ـ مديركل محترم حراست

ـ مديركل محترم امور مالي براي دستور پرداخت به موقع حق‌الزحمه اعضاي محترم هيأت مميزي

ـ مديركل محترم خدمات براي قراردادن وسيله نقليه در اختيار اعضاي محترم هيأت مميزي

ـ وزارت محترم كشور به لحاظ تغيير نام روستا

ـ سازمان ثبت احوال كشور با توجه به ضرورت تغيير نام و عنوان بعضي شخصيت‌هاي داستان

ـ وزارت نيرو به لحاظ وقوع سيل در روستا

ـ سازمان حج و زيارت به لحاظ حاجي بودن دو نفر از شخصيت‌هاي داستان

ـ جمعيت هلال احمر به لحاظ وقوع سيل در روستا

ـ وزارت‌كشاورزي جهت اطلاع ازچگونگي مصرف هسته‌هاي زردآلو

ـ راهنمايي و رانندگي ناجا با توجه به وجود يك دستگاه وانت و همچنين يك دستگاه موتورسيكلت در داستان

ـ ستاد هدفمندسازي يارانه‌ها

- ستاد مديريت مساجد

ـ سازمان صدا و سيما به لحاظ پخش اذان در داستان

ـ مديران‌عامل شركت‌هاي سازنده خودرو با توجه به وجود يك دستگاه وانت در داستان

ـ وزارت محترم دفاع به لحاظ احتمال ارتباط موضوع

ـ شركت راه‌آهن به لحاظ احتمال نزديك بودن روستا به خط آهن

 

24

 

 

 

 

1390/8/2 19

 

طنز - تكليف كه روشن شود، همه مي‌دانند كه بايد چه‌كار كنند و چه‌كار نكنند. ديروز تكليف چند چيز روشن شده است. لذا حالا معلوم است هركس بايد چه‌كار كند.

 

 

علي مطهري بايد چه‌كار كند؟

نايب‌رئيس مجلس پيشتر گفته بود در اين هفته تكليف سؤال از رئيس‌جمهور را مشخص مي‌كند اما به جاي اين مسئله، تكليف مطهري - سردمدار طرح سؤال - مشخص شد چراكه استعفاي وي اعلام وصول شد تا هفته آينده در دستور كار مجلس قرار گيرد.

لذا علي مطهري بايد از كس ديگري سؤال كند. اگر خيلي سؤالات اساسي‌اي دارد كه حتماً بايد از كسي بپرسد، مي‌تواند از خود من سؤال كند. نهايتش اين است كه هي مطهري از من سؤال مي‌پرسد و من هم عوض جواب، هي سؤالات متعددي از او مي‌پرسم و آخر هم پيشنهاد مي‌كنم به مردم نزديك شود و به آغوش ملت بازگردد. من به آقاي مطهري علاقه دارم و هرچه بگويم، خير اوست. مداركش هم موجود است.

پنجعلي بايد چه‌كار كند؟

سردار رويانيان، مديرعامل شايسته باشگاه پرسپوليس كه سوابق و خدماتش در عرصه ورزش در ساليان گذشته براي همه «اظهرمن‌الشمس» است، گفته است: «به پنجعلي تذكر داده‌ايم كه ديگر مصاحبه نكند.»

لذا پنجعلي و ساير دست‌اندركاران پرسپوليس بايد با دقت دستورات و قانون را رعايت كنند وگرنه توسط عزيزان زحمتكش و سختكوش متوقف شده، اعمال قانون گشته به پاركينگ منتقل است!

مردم بايد چه‌كار كنند؟

هفته‌نامه «سلامت» نوشته است كه «مام‌هاي ضدعرق آلزايمر مي‌آورند.»

بنابراين مردم بايد حواس‌شان باشد كه از اين چيزها استفاده نكنند. البته يك چيزهاي ديگري هم هست كه موجب آلزايمر و فراموشي همگاني مي‌شود كه بنده متأسفانه به خاطر آلزايمر آنها را فراموش كرده‌ام.

خلافكارها بايد چه‌كار كنند؟

آنها آزادند كه هر كاري دل‌شان مي‌خواهد بكنند. خيال‌شان هم تخت و راحت باشد. چون رئيس سازمان زندان‌ها گفته است: زندان‌ها جا ندارند و سازمان زندان‌ها هم پول ندارد.

سازمان زندان‌ها بايد چه‌كار كند؟

با اين اوضاع و احوال سازمان زندان‌ها بايد برود سراغ «گروه اميرمنصور آريا» و از ايشان پول قرض كند. بالاخره هرچه باشد آنها پولدارتر از خيلي جاهاي ديگر هستند. ضمن اينكه پول‌شان صرف خودشان مي‌شود و جاي دوري نمي‌رود.

كانديداها بايد چه كار كنند؟

آنها بايد رأي ندزدند، رأي نخرند، تقلب نكنند و مردانه رفوزه شوند. چراكه آقاتهراني، دبيركل جبهه پايداري گفته است: «اگر واقعاً بنا داريد يك آدم خوبي به مجلس برود، رأي ندزديد، رأي نخريد و تقلب نكنيد. به قول فوتبالي‌ها جر نزنيد. رفوزه شدن مردانه خيلي بهتر از اين است كه آدم دروغكي قبول شود.»

البته قطعاً ايشان اين جملات را براي يك كشور ديگر (احتمالاً افغانستان يا آمريكا) گفته است چون اين بي‌ناموسي‌ها در غياث‌آباد ما سابقه ندارد.

 

1390/8/2 19

سوال:

به ايران گر كه مي آمد اوباما

كجا مي رفت اول؟ گو تو با ما!

 

مهدي استاد احمد:

نمي دانم كجا مي رفت اما

اگر خواهي بپرسم من ز آقا!

 

مولانا بدپيله:

چه خيري بوده از آن بانو با ما

كه بينم حال از شخص اوباما؟!

به جايي بي گمان مي رفت مردك

كه باشد نان و آب او مهيا

گمان كردي كه آيد خواستگاري

به تهران و فشم في الفور، آيا؟!

نه پيش تو قدم رنجه نمايد

نه من كه گشته ام يكپارچه آقا!

نه شيراز و نه كرمان و نه تبريز

كه آنها مهد فرهنگند بابا!

نه شايد هم به بوي نفت آيد

به آبادان و خرمشهر جانا!

به عشق كيك زرد و آب سنگين

نطنز و اصفهان بد نيست گويا

بله، زيباي خفته! اين چنين است

حديث پرزدنت ينگه دنيا!

چو او با ما از اول هم نبوده است

همين شد مقصد داداش اوباما!

وگر پيش تو آيد همچنان كه

عمو نوروز نزد مامي سرما

دماغ او بسوزد زان كه بيند

تو را همواره غرق خواب و رويا

موبايلت گرم زنگ و ويبره اما

خودت در خر و پفي رعد آسا

همه بي خواب گشته از مسيجت

ولي تو ِاندِ جيش و بوس و لالا!

 

جمشيد مقدم:

نماز جمعه مي آمد يقينا

براي گفتن استغفرلا!!

 

رضا الهامي:

اوباما هم شبيه ديگران است

دو پا دارد، دو دست و چشم بينا

اگر رسمي بيايد، ميزباني

كنند از او تمام دولتي ها

اگر هم غيرقانوني بيايد

زند بر دست او دسبند، ناجا!

پس ازآن مي رود زندان قصر و

مي آشامد كمي آب گوارا!

نزن حرف از ورودش خواهر من!

كه زنداني شوي در بند زن ها!

 

فرشته دانش پژوه:

سياست، راست كارم نيست جانا

ولي دانم نمي آد اصلا اينجا

بياد پيشم بهش مي گم كاراتون

تضاد داره با اين حرفاي زيبا!

( اشاره به پيام تبريك اوباما)

 

نسيم عرب اميري:

ولش كن گور باباي اوباما

بگو اول كجايي ارمغانا!؟

چرا وبلاگتان تعطيل گشته

گمانم قهر كرده اي تو با ما!

1390/8/1 10

  البته ما شاعران ميدانيم دولت بي تقصير است

  

 

به من مربوط نيست كه سايت ها چه مي نويسند

 

كه دولت چه مي خواهد از جان مجلس

 

يا مجلس چگونه كنار مي آيد با قوه قضاييه ...

 

به من مربوط نيست كه اختلاس سه هزار ميلياردي يعني چه

 

و اصلا  سه هزارميليارد چقدر است و

 

 پشت ماجرا چه پدرسوخته هايي هستند

 

به من مربوط نيست ديگر

 

كه حكم جلب دارد و

 

آبرو مي برند...

 

پس اي ابر خطاپوش ببار...

 

به من مربوط نيست كه بگويم آقاي "ايكس" كه كمي چاق است

 

كه بود و كجا بود

 

و چه شد كه شد و افتاد

 

يا اقاي "واي" كه شكل مستر فلان بود 

 

يا آقاي "زد" كه لاغر است و مدام قول مي دهد

 

 اصلا كه بوده اند و كجا بودند

 

يا اين كه اين جماعت زيبايي اندام

 

چه ارتباطي با سياست دارند

 

اي كاشكي آقاي "ايگرگ" اين الف بچه ها را نمي آورد...

 

( اين ايگرگ مي تواند آقاي آلبرت انيشتن باشد

 

كه لابد ارتباطي با اختلاس هم دارد)

 

من فقط بايد بنويسم آقاي "ايكس" و "زد"

 

و شما خيال كنيد كه آنها آقاي سنگ پايند  يا آقاي رب گوجه فرنگي

 

وقتي كه قاط مي زند اقتصاد سياسي

 

سياست فرهنگي

 

بايد كه هنگ كند

 

اشعار من

 

و گاه شعر همين مي شود كه مي بيني

 

البته ما شاعران مي دانيم كه حال سياست خوب نيست

 

البته ما دانش آموزان مي دانيم

 

تا وقتي اختلاس حل نشود

 

كيف قاپها تمام نمي شوند

 

البته ما ريزه ميزه ها مي دانيم

 

كه اختلاس ريشه داشت در حرمسراي آقامحمدخان قاجار

 

در سبيل ناصرالدين شاه

 

و ريشه دارد در ويلاهاي كانادا

 

پس ربطي به رييس بانك ملي ندارد

 

كه رفته است دوش آب خنك بگيرد در جايي مثل پپسي

 

البته ما شاعران مي دانيم

 

كه دولت بي تقصير است

 

و مجلس محترم بي تقصير است

 

حتي آقاي "ايگرگ" و "زد" بي تقصيرند

 

گناهكار واقعي نيروي جاذبه زمين  است

 

و من هم بي تقصيرم

 

 اما

 

وقتي كسي معذرت نمي خواهد

 

من عذر مي خواهم از همه

 

مردم عذر مي خواهند از شما

 

ما را ببخشيد آقاي "ايكس"

 

تصدقت بروم آقاي "ايگرگ"

 

شما بي نظيريد آقاي "زد"...

 

 

 

 

1390/8/1 9

توضيح : ازدياد جشنواره هاي ادبي طي يكي دو ماه اخير و اعتراض دوستان شاعر باعث تولد اين شعر شد ...

 

 

باز در جشنواره اي ادبي

 

عده اي بي گناه حذف شدند

 

عده اي سر به زير و بيچاره

 

عده اي بي پناه حذف شدند

 

يك نفر تا كه قه قهه بزند

 

عده اي قاه قاه حذف شدند

 

جلوي چشم عابران و پليس

 

وسط چارراه حذف  شدند

 

سالكان طريق سير و سلوك

 

گوشه ي خانقاه حذف  شدند

 

عده اي را به راه روييدند

 

عده اي رو به راه حذف شدند

 

گفتم : آيينه ! حيرتت از چيست؟

 

گفت آيينه : آه! حذف شدند

 

گوشه ي اوج اصفهان بودند

 

كلا از دستگاه حذف شدند

 

دوستداران سيد الشهدا

 

تشنه و بي سپاه حذف  شدند

 

پاشو كاري بكن لسان الغيب!

 

شاعران بي گناه حذف  شدند

 

داوران مثل ابر سبز شدند

 

شاعران مثل ماه حذف  شدند

 

با مدادي سفيد منتخب و

 

با مدادي سياه حذف شدند

 

اول بامداد اگر بودند

 

آخر شامگاه حذف  شدند

 

فصل برداشت بود باد وزيد

 

عده اي مثل كاه حذف  شدند

 

داوران ! بي خيال قافيه را

 

عده اي ذيصلاح حذف  شدند

 

اول كار نامزد بودند

 

صاف وقت نكاح حذف  شدند!

 

در هياهوي باند بازي ها

 

عده اي بي جناح حذف شدند

 

داوري گفت : دست ما لغزيد

 

از سر اشتباه حذف  شدند

 

داور ديگري به شوخي گفت :

 

از براي مزاح حذف شدند

 

عده اي چون صلاح مي ديدند

 

عده اي بي سلاح حذف  شدند

 

روز محشر سوال خواهد شد :

 

به كدامين گناه حذف  شدند؟

 

*

 

ما گدايان خيل سلطانيم

 

طبق فرمان شاه حذف شديم !!

 

1390/7/30 16

يا حكايت وفور ترشي ليته، بدون حاشيه، در همين حيطه!

چندي پيش يك مقام مسئول از «ترشيدگي مزمن يك ميليون دختر در طي سه سال آتي» خبر داد. كارشناسان محافل خصوصي دليل اين معضل همه گير را «كمبود پديده شوهر» ارزيابي كرده و معتقدند:

اي دختركان شوخ تعجيل كنيد / در قالب نهضتي كمي قيل كنيد

از بهر نشاط سبزه هاي نوروز / يك تكه زمين باغ را بيل كنيد!!!

در اين ميان بعضي ها خيال كردند واقعا خبري شده، اما يك كارشناس مسائل اقتصادي توصيه كرده:

اي گل پسري كه باد غبغب داري / بيش از دو سه سانت نيش بر لب داري

امشب چو "سهند" سرديت كرده و ليك / رو قرص بخور كه لاجرم تب داري

از سوي ديگر همين كارشناس نكته سنج معتقد است:« نبايد در تبديل شدن به «پديده شوهر» عجله نمود!»:

اين نكته شنيده، گوشها تيز كنيد / معشوقه رها كنيد وعكس او ريز كنيد

تا سال وفـــــــــــور و اطلاع بعدي / از دلبـــــــــــــركان شوخ پرهيز كنيد!

البته اين موضوع براي بعضي محافل داراي طرز تفكرات خاص، خيلي هم بد نشد :

تبريك به مجمع زنان فيمينيست / الحق به جمالشان همانندي نيست!

تا سال دگر اضافه گردند به ليست / چندين ده هزار ترشي ليته بيست!

مقام مسئول مذكور در ادامه به نكته مبهمي به نام «موج ازدواج» نيز اشاره نموده بود كه كارشناسان امور با توجه به كمبود عددي پسران داراي امكان ازدواج ،‌ معتقدند چنين موجي در يك حالت خاص اتفاق خواهد افتاد:

گويند كه موج ازدواج برپا شده است / انگار مكن كه عقده اي وا شده است

در موج چنين كه حيلت دولت ماست / ده گل به سجلي خري جا شده است!

1390/7/30 15
X