در دوران غارنشيني، تبادل جنسي (مبادله پاياپاي )رونق فراواني در داد و ستد داشت. اين كار علاوه بر اينكه از نظر اخلاقي كار پسنديده¬اي نبود، در اجرا نيز مشكلاتي داشت . از آنجا كه جنس¬ها، در ازاي كالاي ديگري مبادله مي¬شدند، بايد هر دو كالا ارزش همساني مي¬داشتند. پيدا كردن دو كالاي همسان خيلي وقت مي¬برد و كار آساني نبود. افراد مجبور بودند ابتدا بر روي جنس¬هاي خود، غاركُد بچسبانند تا ارزش نسبي آن مشخص شود، سپس از معامله صحبت كنند. ضمناً، معلوم نبود چه كسي مشتري است و چه كسي خريدار، يعني طرفي كه بايد سر طرف مقابل كلاه مي¬گذاشت خيلي مشخص نبود.
مشكلات نبودِ سكه فقط به بزرگسالان محدود نمي شد و كودكان را هم شامل مي¬شد. مثلاً هرگاه كودكي از جلوي غاري مي¬گذشت و مي¬ديد ماموتي آماده به خدمت، در وروديِ غار بسته شده، حسرت مي¬خورد كه چرا سكه¬اي ندارد تا توي آن بيندازد و سوارش شود. تمام اين موارد باعث شد تا يكي از اهالي «ليديه» و شايد هم «آشور» دستور دهد براي اولين بار به نام او سكه ضرب كنند و بدين ترتيب با اختراع سكه، مشكل دختراني كه نمي¬دانستنند بعد از ازدواج چه چيزي را بايد به اجرا بگذارند، براي هميشه حل شد.
ضرب سكه با وجود مزايايي كه داشت، نتوانست اختلاف طبقاتي ايجاد شده را از ميان بر دارد. برخي كارشناسان معتقدند اگر به جاي ضرب سكه از تقسيم سكه استفاده مي¬شد افراد بيشتري بهرمند مي¬شدند. همين اختلافات اجتماعي باعث شد تا برخي بخواهند با ضرب سكه جعلي، يك¬شبه ره صد ساله بپيمايند اما غافل از اينكه پس از مدتي لو رفته و سكه يك پول مي شدند. ذكر اين نكته الزامي¬ست كه. تصوير روي سكه¬هاي واقعي با چكش و سندان حك مي شد اما سكه هاي جعلي با نرم افزار هك مي شدند.
سكه¬ها از فلزهاي مختلفي ساخته شده و بر همين اساس، ارزش¬گذاري مي¬شدند: سكه¬هاي طلا، نقره، برنز و دو ريالي. سكه¬هاي طلا براي مهريه به كار مي¬رفت، سكه¬هاي نقره براي خريد جهيزيه وسكه¬هاي برنز براي شير يا خط در انتخاب همسر. سكه¬هاي دو ريالي نيز از ديرباز فقط براي مزاحمت تلفني بكار مي¬رفته و جز اينكه باعث اشغال جيب شلوار و يا خطوط تلفن شوند، كار ديگري انجام نمي داده¬اند.
فرق سكه¬هاي طلا و نقره از نظر منشا تشكيل و نحوه تبديل در اين است كه اگر سكه¬هاي نقره براي مدت مديدي در مقابل آفتاب قرار بگيرند، اصطلاحاً نقره داغ شده و با برنزه شدن، به سكه¬هاي برنز تبديل مي¬گردند، اما اگر سكه¬هاي طلا در هواي آزاد قرار بگيرند بلافاصله ناپديد شده و به سكه¬هاي مسروقه تبديل مي شوند.
تفاوت ديگرِ سكه¬هاي طلا و نقره، با ساير مسكوكات در اين است كه اين دو سكه به هيچوجه ارزش خود را در گذر زمان از دست نمي¬دهند و جزو جواهرات محسوب مي¬شوند. از معروف¬ترين جواهرات مي توان از جواهرلعل نهرو و جواهري در قصر نام برد. ضمناً، طلا در صورت تغيير رنگ و سياه شدن، ارزش افزوده بيشتري مي¬يابد و جنگهاي متعددي كه در بين النهرين براي طلاي سياه در گرفته است، اهميت آن را نشان مي¬دهد.
مطالعات تاريخي نشان مي¬دهند كه افراد در ابتدا سكه را براي خريد كالاها بكار مي¬بردند، اما به تدريج نقش سكه عوض شده و حالا، افراد با فروش كالاها، به خريدخودِ سكه روي مي آوردند. كساني كه كار و بارشان در ارتباط با سكه بود، بعدها كار و بارشان حسابي سكه شد، اما بقيه حتي ربع سكه هم نشدند.
امروزه در سراسر دنيا موزه هاي سكه وجود دارد و در آنجا سكه¬هاي تاريخي به نمايش گذاشته شده¬اند. البته اگر اين سكه¬ها در دوران خود ارزش داشتند تا به حال خرج شده بودند و سر از موزه در نمي¬آوردند. براي اثبات بي¬ارزش بودن آن¬ها كافيست به ظاهرشان توجه شود كه چطور خاكي و رنگ و رو رفته¬اند و بايد گفت، اين سكه¬ها از سكه افتاده¬اند.
نرخ سكه بستگي به عوامل متعددي دارد و جالب اينكه، عوامل متعدد هم بستگي به نرخ سكه دارد! يعني بالا و پايين رفتن قيمت سكه بر روي عوامل متعدد تاثير مي¬گذارد و عوامل متعدد هم بر روي قيمت سكه تاثير مي¬گذارند. اين رفتار دوگانه سكه، به دو رو بودن آن مربوط مي¬شود.
در جوامع امروزي سكه چنان اهميتي پيدا كرده است كه مهم¬ترين جوايز بانك¬ها را به خود اختصاص مي¬دهد. به اين سكه¬ها سكه شانس مي¬گويند. اين امر مانند يك معادله يا در حقيقت نامعادله مي¬ماند زيرا تصاحب اين سكه¬ها خود به سكه شانس احتياج دارد و اگر بخواهيم طرفين معادله را خط بزنيم، صداي طرفين معامله در مي¬آيد!
امروزه بخش اعظم مبادلات نقدي بجاي سكه با اسكناس انجام مي¬گيرد. پس از اختراع ماشين چاپ بود كه چاپ اسكناس رونق گرفت و كساني كه مي¬خواستند ديگران را بچاپند، كارشان تسهيل شد. ضمناً، اسكناس در علم رياضيات نيز تحول ايجاد كرد و از آن پس، صفرِ جلوي عدد نيز از نظر اعتبار، به سرنوشت صفرِ پشتِ عدد نزدي
سهتا غصه بهشدت يادم افتاد
دوتاشان را بهسرعت بردم از ياد
يكيشان اينكه يادم رفته از كي
كتابم گير كرده توي ارشاد
«ز دست ديده و دل هردو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد»
دوباره نكتهاي را يادم افتاد
كتابم گير كرده توي ارشاد
ته چاه عميقي ميزنم داد
سر كوه بلندي ميوزد باد
به غير از سوزن من توي اين شعر
كتابم گير كرده توي ارشاد
طلب كردم دلار نرخ آزاد
فروشنده دوتا سكه به من داد
تشكر كردم از ايشان و گفتم
كتابم گير كرده توي ارشاد
اگر ظرف غذا باشد به تعداد
غذا هم ميرسد حتما به افراد
چرا پس با وجود اين عدالت
كتابم گير كرده توي ارشاد
اگر كه در بيايد از كسي داد
به سرعت ميرسد نيروي امداد
تعجب ميكنم با اينهمه نظم
كتابم گير كرده توي ارشاد
در عصر سايبر و تسخير پهباد
كه شد اينترنت ملي هم ايجاد
در عصر انفجار اطلاعات
كتابم گير گرده توي ارشاد
شبي شد ماهي از تنگ خود آزاد
و با آزادياش درسي به من داد
خجالت ميكشم ديگر بگويم
كتابم گير كرده توي ارشاد
«سيهچشمي به كار عشق استاد
به من درس محبت ياد ميداد
مرا از ياد برد آخر، ولي من »
كتابم گير كرده توي ارشاد
يكي دردش يكي درمانش آباد
يكي وصلش يكي هجرانش آزاد
«من از درمان و درد و وصل و هجران»
كتابم گير كرده توي ارشاد
گلي خوشبوي در حمام بغداد
رسيد از دست كاگب به موساد
پيامك زد به سيآياي، امآيسيكس
كتابم گير كرده توي ارشاد
يكي بويي شگفتانگيز ميداد
بهطوري كه وجودم رفت بر باد
«به او گفتم كه مشكي يا عبيري»
كتابم گير كرده توي ارشاد
دو شب خوردم به جاي شام سالاد
شدم از بند هرچي چربي آزاد
ندارم هيچ اضافهوزني اما
كتابم گير كرده توي ارشاد
نگاهم تا به چشمان تو افتاد
همه عقل و شعورم رفت بر باد
شما توي گلويم گير كردي
كتابم گير كرده توي ارشاد
بهناگه عابري در جوي افتاد
گرفتم دست او را باب امداد
وي از بنده تشكر كرد، گفتم
كتابم گير كرده توي ارشاد
يكي از پشتبام برج ميلاد
درون تونل توحيد افتاد
زدم اورژانس فورا زنگ و گفتم
كتابم گير كرده توي ارشاد
اگر دستم رسد بر چرخ زامياد
بهدقت ميكنم آن چرخ را باد
مگر آن لحضهها يادم رود كه
كتابم گير كرده توي ارشاد
سرم خلوت! حسابم پر! دلم شاد!
شدم از بند عقل آزاد آزاد
ديريم رام رام دارام رام رام ديريم رام
كتابم گير كرده توي ارشاد...
داشتيم از خوشحالي مثل پودر ماشينلباسشويي كف ميفرموديم كه تلفن دوچرخه سوتيد. تلفن ما فقط همين يك ملودي را بلد است: سوت سوت سوتك سوت سوت سوتك!
جسارتاً، گوشي را داشته باشيد تا اول يك مقدمه عرض كنم خدمتتان. مقدمه اين است كه در تبوتاب بازار سكه، ما هم براي اينكه از قافله عقب نيفتيم، فكر كرديم مگر ما چلاق تشريف داريم كه نرويم توي كار خريد سكه. چرا فقط سكههاي ۲۵ توماني و ۵۰ توماني تو بساط ما پيدا شود؟ الان ديگر اينجور سكهها توي جيب گدايان و بينوايان هم پيدا نميشود. البته اگر برداشت سياسي نشود، داشتيم فكر ميفرموديم بالاخره سرنوشت اين اختلاس ۳هزار ميلياردتوماني چي شد؟ و اينكه اگر خداي ناكرده ما صاحب چند سكهي ناقابل بشويم پايمان به ماجراي اختلاس باز ميشود يا نه! بالاخره هركس براي خودش اصولي دارد. گوشي را همينطور داشته باشيد تا بقيهاش را عرض بفرماييم.
بعدش چي كار كرديم؟ رفتيم طلافروشي و النگوها و گوشوارههاي عيال را فروختيم كه سرمايه جور كنيم، وگرنه ما كه از اين پولهاي بادآورده نداريم. بعدش چيكار كرديم؟ نصفهشب رفتيم تو صف سكه. چه صفي؟ تقريباً اندازهي استاديوم صدهزارنفري آزادي آدم پشت در بانك ايستاده و نشسته و خوابيده بود.
آن طفليها هم مثل ما طلاهاي عيالشان را فروخته بودند كه با آن سكه بخرند. ظهر روز بعد نوبتمان شد و خوشحال و خندان رفتيم پشت باجه. به هر نفر پنج عدد سكه ميدادند ولي به ما چهار تا دادند. گفتند همين هم از سرت زياد است. نميدانيم از كجا فهميدند. لابد از آنجايي كه پولمان كم بود يا از آنجايي كه ميدانستند با نيم سوت و نيمشوت زندگي و كار ميفرماييم. بههرحال خدا خيرش بدهد كه پنج تا نداد و چهارتا داد. البته كاش آن چهارتا را هم نميداد. ميدانيد چرا؟ بهخاطر اينكه ما فرهنگ سكهداري نداريم. به خاطر اينكه شاعر مادر مرده در شعري بيربط فرموده:
سكه شد از نان شب واجبتر
نان شب از سكه شد غايبتر
عاشقان را بگذاريد بخوابند همه
مصلحت نيست كه اين سكه فراموش كنيد
خب برگرديم به همان تلفني كه اول مطلب سوت كشيد و سوتمان را از اشكمان و اشكمان را از مشكمان و مشكمان را از وجود نازنينمان در آورد. نيمسوت بود و همشيرهاش نيمشوت. فرموديم: «بنال ببينيم چي ميگويي؟»
گفت: «شما كجايي؟ هرچي تلفن ميزنم نيستي؟»
فرموديم: «ما كه سرجايمان هستيم. شما كجاييد؟»
گفت: «من و نيمشوت اومديم خيابون. كارمون طول كشيد، گفتيم به شما خبر بديم نگران نشيد.»
فرموديم: «نترسيد نگران نميشيم. نيومديد هم نيومديد. خيال ميكنيد سكهيطلا هستيد كه نگرانتون بشيم؟»
گفت: «خيلي ممنون.»
فرموديم: «حالا از كجا زنگ ميزنين؟»
گفت: «تلفن عمومي ديگه. شما كه واسه ما موبايل نميخري. اين تلفنها همهمهاش خرابه. چهارتا تلفن عوض كرديم تا بالاخره اين يكي وصل شد.»
فرموديم: «مال سكهها هم هست. آخه هركدومشون يه شكل، يه اندازه و يه رنگيه.» تا اين را گفتيم يادمان به سكههاي طلايمان افتاد. از جا پريديم و گفتيم: «سكههاي شما چه جوري بود؟»
گفت: «چيز بود ديگه. رنگش طلايي بود و روش نوشته شده بود ۱۳۹۰و خيلي هم نو بود.»
فرموديم: «از كجا برداشتيش؟»
گفت: «شما كه خواب بودي. گفتيم بيدارتون نكنيم يهوقت اخمالو بشين. واسهي همين خودمون با اجازه از توي كيفتون برداشتيم كه بعدش بهتون بگيم. چهارتا بود. ميخواستيم باهاش پفك هم بخريم، نشد. تلفنها خراب بود و سكههامون رو خورد.»
فرموديم: «خورد؟» و بعدش نفهميديم غش كرديم يا سكته يا سكسكه. فكر كنيم سكسكه بود. شايدم سكته بود.
منبع: همشهري آنلاين