آن عضو هيئت مديرهٔ باشگاه فوتبال سايپا، آن صاحب مدال در بازيهاي المپيك و مسابقات ورزشي آسيا، آن حاضر در فيلم تبليغاتي املاك رابينسون در شهر دوبي، آنكه به پيشنهاد تابعيت يونان و تركيه نگفت اوكي! آنكه در برابر وزنههاي سنگين داشت چهرهاي خندان و منعطف! آن داراي مدال طلاي مسابقات قهرماني جهان در كانادا.
مطلب پيش روي شما سي و هفتمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ حسين رضازاده، وزنه بردار سابق و رئيس فدراسيون وزنه برداري ايران رفتهاند.
آن رييس فدراسيون وزنه برداري ايران، آن موافق تشكيل ليگ وزنه برداري بانوان! آن عضو هيئت مديرهٔ باشگاه فوتبال سايپا، آن صاحب مدال در بازيهاي المپيك و مسابقات ورزشي آسيا، آن حاضر در فيلم تبليغاتي املاك رابينسون در شهر دوبي، آنكه به پيشنهاد تابعيت يونان و تركيه نگفت اوكي! آنكه در برابر وزنههاي سنگين داشت چهرهاي خندان و منعطف! آن داراي مدال طلاي مسابقات قهرماني جهان در كانادا، آن اهدا كنندهٔ لقب قويترين مرد جهان در عرصهٔ سياست به رييس الوزرا! آنكه خوشبين بود به موفقيت فرزندش خيلي! آنكه شكسته است ركورد او را بهداد سليمي! آنكه بسيار ساده بود و صميمي! آن داراي مدال المپيك در بيست و دوسالگي، آنكه به رياست فداراسيون رسيد در سي و يك سالگي! آنكه هفتاد كيلو بود در دوازده سالگي! آن عاشق آشِ دوغ و آبگوشتِ خانگي! آن پهلوانِ دل به مديرت داده، مولانا حسين خان رضازاده! كثرالله زور بازوهه!!
متولد اردبيل بود، اما ساكن تهران بود و قهرماني از وجناتش نمايان بود و دوستدار اصفهاني و افتخاري و حبيبيان بود و در نوجواني دروازهبان تيم فوتبال محلهشان بود و بازيگر مورد علاقهاش مهران غفوريان بود و براي خودش كلي پهلوان بود!
درباب پرخوريهاي او افسانهها و قصههاي بسياري گفتهاند كه مولانا خود بر بعضي از آنها مهر تاييد زده است. از جمله اينكه او در بچگي به جاي شير، بيشتر كباب ميخورده است! و از اين رو يگانه سنگين وزن خانواده پر جمعيتشان بوده است!
از مولانا رضا نقل است كه فرموده بود: «رانندگي را با يك ماشين رنو شروع كردم!» مريدي با شنيدن اين سخن گفت: «بايد چرخ آن رنو را طلا گرفت كه تاب چنين رستمي را آورده است!» مريد ديگري گفت: «از نظر من كه هركاري از مولانا رضازاده برمي آيد!» پيرمردي خوش سخن گفت: «اين حسين، از بچگي ماشين هجده چرخ را به نيت رنو سوار ميشد!» شاعري ورزش دوست نيز با شنيدن اين سخن في البداهه سرود:
«بار وزن اين حسين را، گردون نيارد تحمل! چون ميتواند كشيدن اين بچه ماشين تن او؟!»
از كودكي مولانا نقل است كه روزي ساكت و آرام در گوشهاي ايستاده بود. پس عارفي سرگشته و به كلي از دنيا و مافيها برگشته، از او پرسيد: «اينجا چه كار ميكني؟!» پس مولانا رضازاده في الفور پاسخ داد: «پس كجا چي كار كنم؟!» گويند آن عارف آينده بين به اطراف خود نگاهي كرد تا به شيوه حكايت كودكي مولانا و پيشگويي عطار، آينده آن شير بچه را پيشگويي كند، اما از بخت بدش هرچه بيشتر گشت، كمتر يافت! پس حالش از اين بيمريدي گرفته شد! و رو به مولانا رضازاده كرد و گفت: «چه كنم كه ناگزيرم تا اين پيشگويي مستقيماً به خودت بگويم!اي بچه! قدر خويشتن بدان كه در آينده با اشتهاي بسيار غذا خواهي خورد و وزنههاي سنگيني بالاي سر خواهي برد!» گويند مولانا رضازاده از آن پس بسيار قدر خود ميدانست!
او را گفتند: «يا هركول! قدرت بهتر است يا ثروت؟!» پس در حالي كه چشمانش برق ميزد پاسخ داد: «هردوي آنان بهتر است!»
از جمله عجايبي كه از مولانا رضازاده نقل كردهاند اين بود كه پس از درخشش و بازگشت از المپيك، در مراسمي رسمي و در نزد دوربين خبرنگاران، شركتي خودروساز، قصد كرد تا ماكسيمايي به او اهدا نمايد. پس آن شركت دست به كار شد و كليد به حسين تحويل داده شد. پس شيخنا چند دوري مقابل دوربينها چرخيد و سپس از درب محوطه بيرون شد. امّا ساعتي گذشت و از مولانا خبري نشد! پس چون با او تماس گرفتند و سراغش گرفتند، پاسخ شنيدند: «من اكنون در راه اردبيلم! شما خود از شركت باني اين كار خير و رضازاده پسند! تشكر كنيد و بگوييد، دست مريزاد! عجب ماشين تميز و برويي است!» مرد رندي كه او بود!