طنز - سيدعبدالجواد موسوي
بين تمام اهل كرم يك درم نماند
بين تمام اهل درم هم كرم نماند (1)
فرقي است عمده بين فرادست و زيردست
مثل كسي كه خم شد و آن كس كه خم نماند
گفتي چه مانده بر سر سفره ز بيش و كم؟!
بيش و كمش فداي سرت سفره هم نماند
سينهزنان بيرق عدليم تا هنوز
ما سينه ميزنيم و ليكن عَلَم نماند
با ظلم بالسّويه عدالت شكفته شد
حتي نشان مختصري از ستم نماند
از برمه تا كلمبيا آباد شد ولي
پولي براي ساختن شهر بم نماند
تا نام چند مفسد اصلي شنيده شد
شاكي سريع غيب شد و متهم نماند
يك شب زني ز همسر خود وعدهها شنيد
البته آن معامله تا صبح دم نماند
اعراب با تمام قوا حمله كردهاند
چندان كه در ولايت ما يك عجم نماند
اسباب شاعران: قلم و چاي و كاغذ است
كاغذ كم است و چاي گران و قلم نماند
گفتم بدو: مفرح ذات است بازدم
گفتا: ولي چه فايده وقتي كه دم نماند
از بين شيخ و سيد و مفتي و محتسب
شكر خدا كه هيچ كسي محترم نماند
1- درمداران عالم را كرم نيست
كرم داران عالم را درم نيست (شيخاجلسعدي شيرازي عليهالرحمه)