طنز - شهرام شكيبا
*مجلسيان قانوني تصويب كردهاند كه به موجب آن هركس حداقل دو سال در يك پست سياسي باشد، تا آخر عمر حقوق مديريتياش را دريافت كند.
تصميم كاملاً درست و بهجايي گرفتهاند. فقط چند نكته به ذهن بنده آمده كه عرض ميكنم:
1- آيا اين بدان معني است كه مديران محترم دولتي حتي اگر دو سال هم مديريت كنند، طوري ترتيب كارها را ميدهند كه آثارالباقيهاش تا پايان عمرشان باقي است؟
2- البته شايد هم معنياش اين باشد كه حقوقشان را تا آخر عمر ميدهند كه خيال مديران راحت باشد و ديگر تلاش نكنند زيرآب ديگران را بزنند به اميد اين كه صندلي رفته را باز پس بگيرند.
3- از يك منظر منطقي هم اين كار چندان هم ضروري به نظر نميرسيد، چراكه اصلاً ممكن نيست كسي در ايران مدير شود و مدير از دنيا نرود. فقط اداره مربوطهاش عوض ميشود. خود من رئيس پليس راهنمايي و رانندگي ميشناسم كه الآن مديرعامل تيم پرسپوليس است كه البته اين يكي باز هم خيلي مربوط است. چون حداقل در نام هر دو شغلش «پليس» وجود دارد.
به قول دوستي علاوه بر قانون بقاي ماده و انرژي، قانون ديگري هم در ايران داريم كه قانون بقاي مدير و مديريت است. مديران تمام نميشوند، فقط از صورتي به صورت ديگر در ميآيند، همين.
4- آيا اين قانون استثنا هم دارد؟ مثلاً فرض كنيم كسي از مديريت كنار برود و كانديداي رياست جمهوري هم بشود و رأي نياورد.
بروكار ميكن
*نماينده كرج در مجلس با توجه به اينكه دولت كسي كه در هفته دو ساعت كار كند را «بيكار» به حساب نميآورد گفته است دولت بايد خجالت بكشد.
1- اولاً كه دو ساعت كار در هفته كافي است. شغل اشخاصي كه با اين تعريف بيكار به حساب نميآيند اين است كه الباقي هفته خداراشكر كنند كه همان دو ساعت كار را دارند.
2- حرف نماينده كرج و موضوع بحثش اساساً غلط است.
ما چند سالي است كه بيكار نداريم و همگي سركار هستيم. آقايان حتي اگر بخواهند قدرتش را دارند كه همه دنيا را سركار بگذارند. تا حالا دو سه بار اين رباعي را نوشتهام برايتان، گويا باز هم بايد بنويسم.
از نعمت حق شكرگزاريم همه
در دولت دوست كار داريم همه
بيهوده مگو ز معضل بيكاري
عمريست كه دايم سركاريم همه
قليان آمد، خوش آمد
*پيشنهاد وزارت بهداشت براي آزادي استعمال دخانيات در قهوهخانهها به تصويب هيأت دولت رسيد و قليان دوباره آزاد شد.
بدين وسيله بازگشت پيروزمندانه قليان به آغوش قهوهخانهها و آزادي استعمال توتون و تنباكو «باي نحو كان» را تبريك عرض مينماييم.
فقط اميدواريم مديران مملكت همانطور كه در تصميم براي حقوق مادامالعمر ثابتقدم هستند، در اين مورد هم ثابتقدم باشند.
باز هم ميخواهم ببينم چه كسي ميگويد «ايران آزادترين كشور دنيا نيست؟» آقايان حتي دلشان نميآيد يك قليان بيمقدار هم آزادي نداشته باشد.
عصر ايران: شنيده مي شود پس از گزارش بازي ايران-بحرين بسياري از بينندگان دچار سردرد شدند. اين افراد پس از مراجعه به دكتر دريافتند علت سردردشان اين بوده است كه در هنگام بازي و از دست گزارشگري خياباني چندين باري سرشان را ديوار كوفته اند!
در نتيجه برخي از بينندگان اين بازي بدين نتيجه رسيدند كه از اين پس در صورت گزارش خياباني، يكي از 3 كار زير را انجام دهند!
1- روي سرشان بالشت بگذارند كه اگر يك وقت سرشان را به ديوار زدند سرشان آسيبي نبيند!
2- هنگامي كه بازي توسط خياباني گزارش مي شود صداي تلويزيون را تا ته ببندند!
3- بروند ماهواره بخرند و كل شبكه ها غير از جام جم يك و دو را قفل نمايند؛ زيرا آنطور كه پسرهمسايه يمان مي گفت بازي ايران بحرين از ماهوراه با گزارش مزدك پخش مي شد!
اما واقعاً تقصير جواد خياباني چيست كه معلم جغرافياي دوران راهنماي اش زياد قوي نبوده و در نتيجه خياباني در حين گزارش شيخنشين بحرين را جزيره مي نامد؟! يا مثلاً تقصير او چيست كه در دقيقه 75 گفته است: «بازي در دوحه برگزار مي شود!»
در دقيقه 2+45 در حالي كه توپ بحرين به بيرون رفته بود، خياباني گفت: «توپ به بيرون خواهد رفت!»؛ چرا به جاي علت ها به سراغ معلول ها مي رويد؟! مطمئناً اين مورد تقصير معلم فارسي خياباني بوده است كه تفاوت زمان گذشته و آينده را در افعال برايش خوب شرح نداده است!
يا مثلاً برخي گير مي دهند كه چرا خياباني توضيحات تكراري درباره كارنامه كاري كارلوس كرش در منچستريونايتد و تيم ملي پرتغال مي داد، در حاليكه همگان اين موضوع را مي دانند!
خب عزيزان من! وقتي تيممان يك صفر از بحرين عقب بود خياباني توانمندي ها و سوابق كرش را تكرار مي كرد تا مسئولين فدراسيون دچار افسردگي نشوند و خيال نكنند كه اي واي! سرمان كلاه رفت! اين چه خريدي بود كرديم!
اي بابا! آخه اينم شد انتقاد! برخي مي گويند خياباني در ميان اسامي بازيكنان بحريني فقط عبدالطيف را شناخته بود و همه يازده قرمزپوش بحريني را با اين عنوان معرفي ميكرد. خب! اين بحريني ها همه شبيه هم هستند؛ بنده خدا مي خواسته از كجا تشخيصشان بدهد؟! اصلاً اين به كنار، خياباني با هوشمندي خود توانست نام يك بازيكن بحريني را به شما ياد بدهد در صورتيكه اگر اسم هر 11بازيكن را مي آورد اسم همين يكي را هم نمي آموختيد!
يا اگر در دقيقه 70 خياباني گفت: «در بيرون از خانه يك مساوي داديم و تا الآن هم يك باخت به قطر داديم.» بدين معنا نيست كه ايشان يادش رفته كه داريم با بحرين بازي مي كنيم؛ بلكه هدفشان اين است كه به اين بحريني ها ثابت كنند كه ريز هستند و نمي بينيمشان! و در نتيجه خيال مي كنيم الآن در حال انجام بازي بعدي تيم ملي هستيم! (از اين بهتر ديگه نمي تونستم ماستمالش كنم!)
و در پايان اينكه؛ اصولاً يك مدير خوب بايستي اين توانايي را داشته باشد كه هر تهديدي را به فرصتي تبديل كند! در همين راستا پيشنهاد مي شود هنگامي كه خياباني گزارشگر بازي است مسابقه اي پيامكي ترتيب داده شود و هر كس كه توانست گاف هاي بيشتر از اين گزارشگر بگيرد برنده باشد! مطمئناً يكي از مرفه ترين برنامه هاي تلويزيون خواهد شد!
طنز - نهمين نمايشگاه «ياد يار مهربان» عصر سهشنبه 17 آبانماه با حضور رئيس مجلس شوراي اسلامي، معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، وزير آموزش و پرورش، شهردار تهران و رئيس سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران افتتاح شد.
طبيعي است در اين مراسم مسئولان محترم مطابق معمول سخنراني فرموده و بعد از ظهر شادي را براي حضار فراهم كردهاند كه بدينوسيله از ايشان تشكر ميكنيم.
صحبتهاي اين بزرگواران را به ترتيب با شرح و توضيحات تقديم ميكنم.
معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
- «هر تلاشي در حوزه كتاب بايد از مقاطع پايين آغاز شود. اگر در مقطع ابتدايي نتوانيم كودكان را با كتاب آشنا كنيم، در 30 سالگي كسي كتابخوان نميشود.»
- «در مجلس اتفاقات خوبي در حوزه كتاب رقم ميخورد. پيشنهاد ميكنم در هر يك از جلسات علني مجلس يك ربع را به كتابخواني اختصاص دهيد. ما نيز آمادگي داريم در صحن مجلس نمايشگاه كتاب داير كنيم. همچنين رؤساي سه قوه نيز ميتوانند به همين صورت شروع كنند و يا حتي مبلغي را براي كتاب و كتابخواني در نظر بگيرند.»
1- خودتان اين دو جمله فوق را كنار هم بگذاريد و حظ ببريد. منطقاً معاون فرهنگي وزارت ارشاد معتقد است در مجلس 290 نفر از نونهالان و آيندهسازان كشور حضور دارند كه بايد به آنها كتابخواني ياد داد.
2- يعني مردم بايد در اسفندماه امسال با حضور پرشورشان پاي صندوقهاي رأي بار ديگر حماسهاي بزرگ بيافرينند و مشت محكمي بر دهان ياوهگويان بزنند و 290 نفر از خادمان راستين اين مملكت را به مجلس بفرستند بلكه آنها دستكم روزي 15 دقيقه در صحن علني كتاب بخوانند؟
3- اجازه آقاي معاون فرهنگي! ما كه نرفتيم مجلس، ميتوانيم كتاب بخونيم؟!
4- اگر بنده 10 جوان محترم و مؤدب كه فضولي نكنند و فقط سرشان به كار خودشان باشد، پيدا كنم و بياورم گوشه مجلس بنشانم كه روزي 7، 8 ساعت «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» بخوانند و جور همه را بكشند، نمايندگان به كار اصليشان ميرسند؟
5- اگر نمايندگان كتاب بخوانند، نظرشان در باب رأي اعتماد به وزرا تغيير ميكند يا همان است؟ بالاخره كتاب يك چيزهايي به آدم ياد ميدهد.
6- مجلسي كه به روزي 15 دقيقه كتاب خواندن نياز دارد، چگونه «اتفاقات خوبي در حوزه كتاب در آن رقم ميخورد»؟
وزير آموزش و پرورش
- «بحث اين بود كه در هر كلاس ابتدايي كتابخانهاي در ابعاد 80 سانتيمتر در يك متر با 100 تا 200 عنوان كتاب داشته باشيم و دانشآموزان در كنار معلم مسئوليت كتابداري و كتابخواني را برعهده بگيرند.»
1- بله، اندازه و ابعاد كتابخانه بسيار مهم است. عمق آن هم خيلي اهميت دارد كه لبه كتاب از آن بيرون نزند كه گير كند به آدم وقتي از جلوي آن رد ميشود. از رنگ كتابخانه هم نبايد غافل شد، البته رنگ خود كتابها هم بايد با رنگ كتابخانه و الباقي دكوراسيون جور دربيايد. عناوين و مفاهيم كه خيلي به چشم نميآيد. چون كتابها فقط عطفشان در قفسه معلوم است، پس زياد مهم نيست.
2- تعامل بين نهادهاي فرهنگي مملكت خيلي لازم است. لذا خواهش ميكنيم وزير آموزش و پرورش يك لطفي بكنند و در يك عمل فرهنگي اساسي دستي زير بال وزارت ارشاد بگيرند و يكي از آن قفسههاي 80×100 را بلاعوض اهدا كنند به مجلس شوراي اسلامي كه مجموعه كتابهاي «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» را داخل آن بچينيم.
رئيس مجلس شوراي اسلامي
- «مثلاً اگر يك ورزشكار اهل كتاب باشد، ممكن است خطا كند اما قطعاً نوع اشتباه او از كسي كه اهل ادب نيست، متفاوت خواهد بود. در اقتصاد هم اگر كسي اهل كتاب باشد، چپاول نميكند. ما اين روزها شاهد فجايعي در صحنه اقتصاد بوديم و ارقام نجومي در اين باره مطرح ميشد كه قابلفهم نبود. اينها به خاطر پايههاي سست افرادي است كه پختگي لازم را ندارند.»
1- ورزشكار كتاب نخوانده را ديدهايم كه خطايش چه مدلي است. حتي ميدانيم چقدر هزينه برميدارد. لطفاً مثال ورزشكار كتابخوان را شما بفرماييد تا ببينيم ميصرفد ورزشكاران را كتابخوان كنيم يا نه.
2- خودمانيم آقاي لاريجاني، اين روزها اهل «حساب» بودن مهمتر است از اهل «كتاب» بودن. خصوصاً در مجلس.
رئيس مجلس در پاسخ به پيشنهاد معاون فرهنگي وزارت ارشاد براي 15 دقيقه كتابخواني در مجلس: «از ايشان براي يادآوري خواندن كتاب در مجلس تشكر ميكنم، به شرط آنكه ناشرين كتابي در عقلانيت ديواني بنويسند، ما هر روز بخشي از آن را در مجلس ميخوانيم.»
1- يعني رئيس مجلس معتقد است جماعت كلهم فاقد عقلانيت ديواني مناسب است؟ استغفرالله... اوه اوه... واه واه!
2- به فرض آنكه كتابي در عقلانيت ديواني نوشته شود. آيا زمان مطالعه آن در وقت قانوني مجلس است؟ يعني ما مردم بايد نمايندگان را تعيين كنيم، به مجلس بفرستيم تا از ما حقوق بگيرند كه در ساعت موظف خدمتشان «عقلانيت ديواني» بياموزند؟ با اين حساب آيا لازم نيست مردم نيز روزي 15 دقيقه «عقلانيت مدني» يا «بديهيات عقلانيت» مطالعه كنند؟
3- ضمناً كتاب را نويسندگان مينويسند، ناشران فقط كتاب را منتشر ميكنند.
سلام
به قول يه نفر
آمدم
باز آمدم
با ( دات آي آر ) آمدم
توي اين يازده ماه كه از آخرين پستم ميگذره ، هيچ اتفاق خاص مهمي نيافتاده كه بخوام راجع بهش صحبت كنم .
فقط نيكبخت رو ميخواستن از استيل آذين اخراج كنن كه اونم به خير و خوشي ختم به خير شد .
وگر نه در باقي موارد : همه چيز آروم بود / ما چقدر خوشحال بوديم و . . .
و اما جريان چند روز پيش من ! ! !
چند روز پيش بعد از 16 سال تحصيل در علوم مختلف در زمينه هاي مرتبط و غير مرتبط و 18 ماه خدمت خالصانه به مام ميهن براي استخدام به سازماني رفتم كه آزمون ورودي نداشت و تنها با گذراندن يك مرحله مصاحبه استخدام ميشدم .
به خدمت منشي پري چهره ي حوري صفت ِ جنيفر هيكل دفتر تامين نيروي انساني سازمان رسيدم و از ايشون وقتي جهت مصاحبه با مسئول كاركشته ي استخدام گرفتم .
بعد از 2 ساعت همجواري با سركار منشي محترمه ي مكرمه ، بهم در باغ سبز ! ببخشيد در باغ ِِِِِِِِِِِ . . ؟؟؟ در باغ ِ . . . ؟؟؟ كلا در باغ رو نشونم دادن و من رفتم تو .
وقتي به صورت مسئول كاركشته استخدام نگاه كردم ، جز يه دايره ي سفيد چيز ديگه اي نديدم . واسه همين يكم نگران شدم . خواستم چشمهام رو بمالم كه متوجه شدم عينك رو چشمم نيست و كلي حسرت خوردم كه اين 2 ساعت بدون عينك تو اتاق انتظار نشسته بودم .
عينكم رو به چشمم زدم و باز توي صورت مسئول كاركشته ي استخدام دقيق شدم . با پيدا كردن يك جفت چشم و يك زبون از لابلاي ريش هاي تو آسياب سفيد شده اش ، خيالم راحت شد كه اوضاع كاملا طبيعيه .
مصاحبه با سلام و تعارفات اداري شروع شد . من كمي استرس داشتم كه نكنه فلان سوال رو بدون نمودار و جدول بپرسه يا مسئله اي بده كه فرمولش رو فراموش كرده باشم . در همين فكر ها بودم كه مسئول كاركشته پرسيد : چه خبر ؟
_ بله ؟
_ عرض كردم چه خبر ؟
_ سلامتيتون . قابل عرض .
_ اومدي استخدام شي ؟
_ با اجازتون
_ خب ، از خودت بگو ؟
_ بنده مهندس هستم . در يك دانشگاه معتبر درس خوندم و با معدل بالا فارغ التحصيل شدم . دوره هاي پيشرفته اي رو گذروندم و با نرم افزار هاي حرفه ايي آشنا هستم .در جشنواره هاي بزرگ جوايز ارزشمندي كسب كردم و در المپياد هاي جهاني رتبه داشتم . و . . .
_ ول كن اين حرف ها رو . بگو ببينم كدوم طرفي هستي ؟
_ بله ؟
_ كدوم طرفي ؟ اين طرفي ؟ اون طرفي ؟
_ بنده اين طرف هستم .
_ كدوم طرف ؟
_ اين طرف .
_ اين طرف شما ، كه ميشه اون طرف ما ؟
_ بله
_ حالا چرا اون طرفي ؟
_ پس كدوم طرف باشم ؟
_ اين طرف
_ چشم
بلند شدم و رفتم پشت ميزش . يكدفعه داد زد : برو اون طرف !!! ميخواي به من رشوه بدي ؟
_ رشوه ؟
_ آره رشوه
_ خودتون فرمودين بيام اون طرف
_ من به ريش نداشته ي بابات خنديدم . نه خيلي شما به حرف مايين ؟ اگه حرف گوش كن بودين كه الان اين طرف بودي .
_ الان من چه كار كنم ؟
_ هيچي . راتو بكشو برو . با اين شرايطي كه داري از فكر استخدامم در بيا . درم پشت سرت ببند .
منم رفتم و در رو پشت سرم بستم .
خلاصه
استخدام كه نشدم هيچ ! ديگه اصلا روم نشد تو روي منشي پر كمالات سازمان نگاه كنم .
اين حكايت رو تا اينجا داشته باشيد نا بعد . . .
مطلب پيش روي شما چهل و يكمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ علي اكبر صالحي، وزير امور خارجه رفتهاند.
آن نقطه كمال، آن صاحب جمال، آن مرد مذاكرات بينتيجه، آن آقاي وزير امور خارجه، آن استاد ذوالفنون عرصه سياسي، آن شيخ ارباب ديپلوماسي، آن رييس پيشين سازمان انرژي اتمي ايران، آن زورق امور خارجه را كشتيبان، آن استاد فيزيك هستهاي، آن امضا كنندة پروتكل الحاقي ان. پي. تي، آن رييس سابق دانشگاه صنعتي شريف، آن وزراي خارجه ممالك غربيه را حريف، آن معاون دبير كل سازمان كنفرانس اسلامي، آن نماينده ايران در آژانس بينالمللي انرژي اتمي، آن عضو فرهنگستان علوم ايران. آن از مذاكره با پنج به اضافه يك گريزان، آن عضو مركز بينالمللي فيزيك نظري در ايتاليا، آن داراي دكترا در مهندسي هستهاي از امآيتي امريكا، آن پيش از اين معاون آموزشي وزير علوم، آن تارك مباحثه با فرنگ و روم، آنكه بود متكي را جايگزين، آن اولين رئيس دانشگاه امام خميني قزوين، آن عضو انجمن هستهاي دانشگاه شهيد بهشتي، آن مسافر هميشگي با اوتول و طياره و كشتي، آن گشته همه مراكز و نواحي، مولانا علياكبر صالحي – دامت توفيقاته-.
متولّد كربلا بود و از هيچ نترسيد كه در عين بلا بود و شمع محفل عقلا بود و از تاثيرات ديپلماسي او كميابي بنزين هواپيما بود و در معالجه! تنشهاي داخلي و خارجي توانا بود و بعد از كلي رفاقت ملكزاده برش ناآشنا بود و از ديگر وزراي خارجه سوا بود و ديدة نيمي از نقشه جغرافيا بود و با عمادالكتاب، خوشنويسِ صاحبنام از يك نيا بود!!
از او كرامات و اجابات حاجات، و عجايب و غرايب بسيار نقل است! آوردهاند مولانا احمدينژاد كه به شدت از امضاي پروتكل الحاقي خونش به جوش آمده بود و حرارت بر او عارض شده بود، مولانا صالحي را كه شخص امضاء كننده اين پروتكل بود به عنوان رياست سازمان انرژي اتمي منصوب كرد!!! دستش درد نكناد!!
نقل است او را گفتند: «يا شيخ از مَثَلها كدامين بيشتر دوست داري؟» فرمود: «ميان پيغمبران جرجيس را انتخاب كردن!!» پس گفت: «ما اين ملكزاده را از بر اين ارادت، بر معاونت مالي نهاديم، كه حق دوستي به اين مثل را ادا كرده باشيم، كه كرديم!!!»
نقل است در اواسط دههٔ شصت همراه هيأتي به امريكا رفت تا از ميان ايرانيهاي مقيم، براي دانشگاههاي كشور هيأت علمي جذب كند. پس شمعي به دست گرفت و گرد شهر ميرفت كه در واقع مركز حمايت از فرار مغزهاي مقيم مركز را سامان دهد پس ميخواند:
«دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر ...كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
نحن نيز همچنان مدوّريم گرد شهر كزين صاحب انديشگان چه سان برگردونيمشان!!!!
آنان كه بر ادبيات ديپلماسي آشنايي دارند دانند كه بيت دوم از چه ملاحتي بر خوردار است و چه ميزان از بيت نخست بيشتر به كار آيد!!
نقل است به غايت از تنش با غرب گريزان بود و مايل به بازگشت ثبات، در روابط خارجي. چنانكه فرموده بود: «ما چالشهاي فراواني با غرب داريم. در حوزه فرهنگي، ما منتقد جدي فرهنگ غرب و فرهنگ سكولاريسم هستيم و تازه اگر آنها آتشبس دهند و كاري با ما نداشته باشند، ما با آنها كار داريم.»
نقل است مستدل مردي بود ميانه رو و همه گفتار او در حساب بود و كتاب و به قاعده. چنانكه فرمود: «برخي ميگويند چرا حرفهايي ميزنيد كه براي ما هزينه دارد، بايد بگويم كه غرب با ادبيات تند ما آشناست!!!! و براي آنها موضوع جديدي نيست!!!! ولي بيش از حد بها دادن به ادبيات مسوولان نيز يك نوع عوامفريبي و به سخره گرفتن مخاطب است!!!!» پس دانش عوام با شنيدن اين سخن فزوني يافت كه فهميدند سخنان مسئولان ديپلماسي مانند فحش ماند كه باد هواست و نبايد بر آن زيادت تره خورد كرد!!!! ديفلمات مردي بود اين كبلايي!!!
نقل است در انتقاد به يكي از رسانههاي استكبار جهاني فرموده بود: «اينكه يك نفر موافق و يك نفر مخالف را دعوت كنند بيطرفي نميشود!!!، باعث تاسف است كه برخي نگاه سنتي به موضوع بيطرفي رسانهها دارند!!! موضوع بيطرفي رسانهها به اين سادگي نيست كه با دعوت از يك نفر موافق و يك نفر مخالف بتوان نام آن رسانه را رسانه بيطرف گذاشت.» از سويي فرموده بود: انتقادات صرف به ضرر بالندگي كشور است!!!! ما بايد عملا وارد حوزه پيشنهادات شويم. بصلالنخاع پيشنهادي جامعه ما در حال سوختن است!!! و فقط سلولهاي انتقادي فعالند!!! اين مساله خمودگي ذهن ايجاد ميكند!!!، انتقادات صرف نميتوانند باعث رشد ما شوند!!!» پس بر همگان نمايان گشت كه مردم نيز چون جمله اصحاب كابينه بايد مدح و ثنا گويند و نه موافقان و مخالفان با هم گفتگو كنند و نه مخالفان و منتقدان سخن گويند پس چه ميماند؟ موافقان كه آنان هر چه ميخواهند بگويند!!! دستتان ممنون كبلايي علي اكبر!!!
پ. خالتور
انتخابات نهم در پيش روست
انتخابات مهم در پيش روست
فرق دارد انتخابات اين دفه
نيست اوضاع اين دفه آنقدر سه!
نامزدهايي رديف از چپ به راست
توي چشمانداز آرا شماست
انتخاباتي هواي تازه دار
انتخاباتي در و دروازه دار
انتخاباتي پر از سازندگي
آنقدر تا روز و شب از اون بگي!
رايتان نزد خدا مشكور باد
از شمايان چپزدنها دور باد!
راست بايد بود در قول و عمل
ورنه ميافتيد ناگه در هچل
اسب را آرام هي كردن خوش است
جاده را از راست طي كردن خوش است
هر طرف ميآيد آوازي به گوش
شهرها پر ميشود از جنب و جوش
اي وطن ميسازمت با علم و فن
هست اين در راس تبليغات من
من موافق با وفاق مليام
من خودم يك اتفاق مليام
دولت عشقم ولي مستعجلم
چيزهاي خوب ميخواهد دلم
زير پاتان فرشهاي دستباف
ريخت خواهم بعد از اين بياختلاف!
گرچه من قالي نميبافم ولي
مينشينمگاه روي صندلي
وضع تبليغات خيلي جالب است
غالبا در يك حدود و قالب است
نامزدها را بسنج از هر طرف
بعد در يك حوزه وايسا توي صف!
هر چه اوضاع دلارت هم بده
راي خود را مفت از چنگت مده
صد تراول آن هم از نوع صدي
گر به تو دادند از دستش ندي
گرچه مانند وطن ذي قيمت است
در حقيقت راي تو بيقيمت است!
هيچ شهري بيدر و دروازه نيست
قيمت راي تو را اندازه نيست
اي فداي راي تو صندوق من
راي تو زيباترين معشوق من
منبع: مجموعه طنز «نزديك تهِ خيار»/ نشر سوره مهر
خبر: باز هم برق كنسرت رفت و شجريان "مرغ سحر" را نخواند
به گزارش مجله موسيقي، در دومين شب كنسرت همايون شجريان و گروه همنوازان حصار كه بدون تاخير و با تشويق فراوان ۲۰۰۰ نفر حاضرين شروع شد پس از ۵ دقيقه ناگهان برق تمام سالن قطع شد طوري كه حتي چشم ، چشم را نمي ديد و تشويق پياپي تماشاگران و صداي گريه كودكان موجب تنش و هيجان در سالن شده بود. ظاهراً كنتور برق و سيمها در حياط پشت سن سوخته بودند و يا آتش گرفته بودند كه بعد از ۲۰ دقيقه با تلاش سخت تيم برق سالن مجدداً وصل گرديد . اما دليل بروز اين مشكل و اينكه از قبل قابل پيشگيري بود يا نه سوالي بود كه بي پاسخ ماند. سال گذشته هم در كنسرت شهريور ماه همايون شجريان و گروه دستان در تالار وزارت كشور در دو شب پياپي قطع برق اتفاق افتاد و استاد شجريان آن را «شيطنت» خواند
نامه سر گشاده مرغ سحربه همايون شجريان!
سلام آقاي شجريان.من همان مرغ سحري هستم كه ملك الشعراي بهار سال 1306 به جان رضا خان بي رحم انداخت تا با آه شرر بارم ،اين قفس را برشكنم وزير و زبر كنم كه كردم!ديگر نمي دانم اين ملت ايران چه از جان من مي خواهند كه هر جا كم مي آورند مرا صدا مي كنند!البته من از اين كه شما و استاد شجريان به من افتخار مي داديد و سالها در كنسرت هايتان اسمي از من مي برديد مدت ها ست كه از خوشحالي بال بال مي زنم! اما از آنجايي كه اين روزها ديگر هيچ خبري از ظلم ظالم وجورصياد نيست ومن هم كاري جز ناله كردن بلد نيستم خصوصا دراين روزها كه نوبهار است وگل به بار است و ابر چشمم ژاله بار است دوست دارم كه اين آخرعمري بي هيچ حاشيه اي گوشه ديوان ملك الشعرا استراحت كنم تا خبر مرگم بيايد !باوركنيد كه ديگر نمي شود توقع زيادي از يك مرغ سحر هشتاد و سه ساله داشت، گيريم دو هزار تا آدم «بي دل و بي زبان » هم اسم مرا صدا كنند ،خودم و خودتان را عشق است .باور كنيد من طاقت ديدن قطعي برق دركنسرت شما را ندارم!
ارادت مندهميشگي شما
مرغ سحر
----------------------------------------------------------------------
در پاسخ به نامه سر گشاده مرغ سحربه همايون شجريان!
دوست عزيزم مرغ سحر!
من همان كنتور برقي هستم كه وسط كنسرت همايون با كمك تعدادي سيم دست به اقدامات شيطنت آميز زدم !و سر انجام با دخالت مسئولين سالن بعد از سال ها خدمت خالصانه از كا ر بركنا ر شدم! بايد عرض كنم كه ديروز يكي از همين سيم ها نامه سرگشاده شما را در سايتي خبري ديد و از خوشحالي انقدر جرقه زد كه قلبش از حركت ايستاد و كارش به بهشت زهرا كشيد!
نمي دانم چه چيز شما را طي اين هشتاد و سه سال انقدر مغرور كرده اما باوركنيد در اين مملكت هيچ كس چشم ديدنتان را ندارد اين مردمي هم كه ادعاي دوستي مي كنند و شما را سر پيري به اين كنسرت يا آن كنسرت مي كشاننداگر خداي نكرده گرفتار شويد يا تب كنيد اصلا فرآموش مي كنند مرغ سحر كه بود!
پس بياييد اين آخر عمري سر راحت زمين بگذاريد!استاد و همايون هم با من!مي دانم كه به راحتي راضي به بازنشستگي شما نمي شوند اما ما كنتور ها هم كار خودمان را خوب بلديم!
خدمتگذار شما
كنتور برق
چاپ شده در روزنامه بهار مورخ ۱۹ فروردين سال 1389
مجموعه آثاري از سركار خانم نسيم عرب اميري
حكايت آن پسر عباس قلي خان كه از راه اختلاس هاي كلان عاقبت به خير شد را در ادامه مطلب بخوانيد.
«داشت عباس قلي خان پسري»
پسر ناخلف و خيره سري
پسري تخس و شرور و بدنام
باعث شرم تمام اقوام
از همان بچه گي اش بد لج بود
طينتش باطل و دستش كج بود
«بس كه بود اين پسره خيره و بد»
جيب بابا-ننه را هم مي زد
خانه را يكسره غارت مي كرد
وقت و بي وقت شرارت مي كرد
نه سر ظهر نه شب منزل بود
دايماً توي خيابان ول بود
هرچه را باب پسندش مي ديد
توي يك چشم زدن مي دزديد
بس كه جرمش بد و سنگين شده بود
قسمتش ناله و نفرين شده بود
تا كه آخر زد و در دام افتاد
تشت رسوايي اش از بام افتاد
چشمش افتاد به مامور پليس
از عرق گشت سراپايش خيس!
چيده شد بال وپرش در زندان
«اي پسر جان من اين قصه بخوان»
بعد يك دوره كارآموزي
پيش داش اكبر و اصغر قوزي
توبه كرد از دله دزدي كردن
گفت:«ديگر دله دزدي قدغن
گر برون آيم از اين خارستان
بنده كاري بكنم كارستان»
با زبان بازي و با حرافي
كلك و حقه و مهمل بافي
دزد ديروزي ما شد خوش نام
صاحب منزلت و پست و مقام
پسر قصه ما شد آن پشت
آدمي محترم و دانه درشت
الغرض آن پسر قند عسل
كارها مي كند آن پشت وپَسَل!
بخت يارش شد و بارش شد بار
نفسي مي كشد اين گوشه كنار
كشتي اش مي برد از هند به رُم
از نخ و قرقره تا بمب اتم
صاحب حرمت روز افزون است
از كرامات خودش ممنون است
شعري از سكار خانم نسيم عرب اميري
مي شود چاپ در جرآيد روز
عكس و شرح حوادث جان سوز
سوژه هاشان ز بس كه تكراري است
مايه ي زجر و مردم آزاري است
غير بعضي كه داغ و پربارند
همه اجزاي ثابتي دارند
قاتل و سارق و جنايت كار
تلفات و شكايت و اقرار
همه اين واژه ها كه خوش فرم اند
پي اخفاي ريشه ي جرم اند
شده مانند داستان عملاً
اين خبر ها و سوژه ها ،مثلاً:
قصه ي قتل دختري ساده
كه به مردي شرور دل داده
روزي از بخت و قرعه ي فالش
آدمي رذل كرده دنبالش
گفته:«خواهر!اجازه است؟! سلام
بنده هستم غلام تان:شهرام
پسر مرتضي جواهر ساز
سي و يك ساله، بچه ي اهواز
عاشق بي قرارتان هستم
الغرض خواستگارتان هستم
رفته ديگر اراده ام از دست
عشق تان بي اراده ام كرده است
ته بن بست ،كوچه سوّم
آخرين خانه،واحد دوّم،
زنگ يك: خانه ي محقّر ماست
مادرم چشم انتظار شماست!»
بعد از اين حرف هاي افسون ساز
ناگهان نيش دخترك شده باز
رفته با پاي خود به دام بلا
داده بر باد جان و مال و طلا
فقر و تبعيض بس كه حاد شده
قصّه هايي چنين زياد شده
قصه ي خواستگار قلابي
كشت و كشتار داخل لابي
قتل و فحشا و كودك آزاري
اعتياد و كلاه برداري
بين اخبار بد شديم پِرِس
بار الها! خودت به داد برس!
شعري از نسيم عرب اميري
هر كسي مالـش فراوان نيست ، آقازاده نيست
يا به قولي لرد و اعيان نيست،آ قا زاده نيست
پارتي ركـن نخسـت صنف آقا زاده هـاست
هر كه درتاب وتب آن نيست،آقازاده نيست
اخـذ وام چنـد صــد ميليـارد تومانـــي اگـر
از براي هر كه آسان نيست،آقازاده نيست
روي نام وشهرت باباي خود نان مي خورد
هر كسي دنبال عنوان نيست، آقازاده نيست
چون ملاك دينمان ريش است پس هركوسه اي
در وجودش ديـن وايمـان نيست، آقا زاده نيست
سفره ي هركس اگر امروزه در وقت ناهار
مثل عهد بوق الـوان نيست ، آقازاده نيسـت
مثل بابايش كه تنبان خودش را نو نكرد
آنكه فكرچند تنبان نيست، آقـازاده نيست
بخت يار هركه شد، فرزند آقـــا مي شود
آدم بدبخت انسان نيست ،آقـا زاده نيسـت
پشت درب خانه اش جاي نگهبـان گـر كسي
افسروسرهنگ وسروان نيست،آقازاده نيست
توي آن ملكي كه دارد زير ميزي اعتبــــار
آنكه اهل جود واحسان نيست،آقازاده نيست
چون تراول چك كنـد هـر مشكلـي را مرتفـع
هركه درسامسونتش زان نيست،آقازاده نيست
گفت احمد شعر هركس مثل شعـرمـن اگـر
از لحاظ وزن ميزان نيست،آقا زاده نيست
با اين غمِ سينه سوز بايد خوابيد
يك عمر، شبانه روز بايد خوابيد
تعبير نشد خوابِ تو اي آزادي!
بيدار نشو! هنوز بايد خوابيد
ساقي نصف جهان گفتم كويرلوت شد
گفت مرد بي ادب حرف سياسي ميزني
بيستون را تيشه كندوعشق رااصلاح كرد
با نظامي ها عجب حرف سياسي مي زني
گفت شيخي روي منبردرنمازت با خدا
بي نشان وبي لقب حرف سياسي ميزني
برق رفت و او چراغ نفت سوز از من بخواست
گفتم اورا نصف شب حرف سياسي مي زني
درزمان خواستگاري گفت باباي عروس
مادر مشتي رجب حرف سياسي مي زني
گفت با اويك وجب كم كن توازشلوار من
دادپاسخ يك وجب حرف سياسي ميزني
گفت مغر استخوان را باعصب پيوندزد
گفتم ازمغز وعصب حرف سياسي ميزني
دوش زير دوش از من اب پاشيدن بخواست
گفتمش مثل رطب حرف سياسي مي زني
گفتم اندر دولت خود اشنايي كن به ما
گفت بي اصل ونصب حرف سياسي مي زني
گفت دكترازعقب بايدعمل گردد كسي
گفتم اورا از عقب حرف سياسي ميزني
گفت تزريقات با من پاي خودرا شل بگير
گفتم اورا در مطب حرف سياسي ميزني
گفت ارش جان حافظ شعررا ضايع مكن
شب كه در هذيان و تب حرف سياسي ميزني
مطلب پيش روي شما سي و نهمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ عبدالرضا شيخ الاسلامي، وزير كار و رفاه رفتهاند.
آن تعاونگرِ مرفهِ پر كار، آن حيران گر ملت وقت گفتن آمار، آن وزير كار و امور اجتماعي پيشين، آنكه توليد كرده مشاغل به وفور، آن رئيس دفتر سابق رئيس جمهور، آن وزير تعاون، كار و رفاهاجتماعي، آن داراي دكتراي مهندسي عمران، آن استاندار اسبق هرمزگان، آنكه رشد روزانه كرد در اين سالِ سي، آن دانشجوي نمونة كشوري در گروه فني- مهندسي، آن دستيار ويژه رئيس جمهور در سازماندهي نيروي انساني، آنكه به منتقدان نثار ميكرد: «لن تراني»، آن عضو هيات علمي دانشگاه علم و صنعت، آن توليد كنندة دو ميليون شغل به نيم ساعت، آن رئيس گروه مشاوران جوان رئيس جمهور، آن در ميان منتقدين گشته محصور، آن مدعي توليد ۵/۱ ميليون شغل با ريز اسامي، مولانا عبدالرضا شيخ الاسلامي، دامت آمار گفتَنِهو.
اهل چالوس مازندران بود و براي رفاه ملت نگران بود و استاد همه چيدان بود و آمارهاي او براي اصحاب رسانه فان بود و گذر از هفت خوان برايش آسان بود و طايفه بيكاران را شبان بود و كارهايش همه كارستان بود و در زمان او همه جا بوستان بود و وزرا را يار گرمابه و گلستان بود و با جريانات داخل كابينه هم داستان بود و كار در ازمنهاش فراوان بود.
از او كرامات و عجايب بسيار است. نقل است از كودكي همه را سر كار ميگذاشت و اين خصلت پسنديده با خود داشت و اين حلاوت هرگز فرو نگذاشت تا آنكه كارش بالا گرفت و در حلقة اكابر جاي گرفت و كمر همت بست سفت، كه اين حالت نگرداند كه هر صاحب حكمتي داند كه: «ترك عادت موجب مرض است.» پس پيوسته در ارايه آمارها علي الخصوص اشتغال، اين طريقت، ادامت داد.
نقل است سالي يك بار ميخنديد آن همه به ريش منتقدان.
آوردهاند فرموده بود: «وزارت كار مسئول ايجاد شغل در كشور نيست.» مريدي فضول (كه ادام الله فضوله) تا اين شنيد عرض كرد: «يا شيخ چگونه است كه وزارت كار تا زمان وزير سابق متولي ايجاد اشتغال بود ليك امروز نيست؟» مولانا در دم فرمود: «آن زمان آقاي جهرمي بر اساس حس دلسوزي اعلام كرد كه وزارت كار متولي ايجاد اشتغال است و اگر ايشان هم در حال حاضر مسئوليت اين بخش را برعهده داشت، ديگر نميپذيرفت كه متولي اشتغال كشور باشد.» مريدان با شنيدن اين سخن انگشت حيرت به دندان گزيدند و ديگر زبان از سخن بريدند و به اين انديشه فرو رفتند كه با ايجاد سالانه دو ميليون شغل در سال از چه روي مسئوليت اين افتخار را نميپذيرد؟ پس در اين احوالات به زيادت زهد شيخ پي بردند كه تا چه حد اين مرد فروتن است يااللعجب
نقل است او در اعلام آمار اشتغال، زبان زد قوم بود و دل مسلمين به شيريني آن شاد ميكرد! چنانچه آوردهاند در حاليكه تنها سه روز قبل، استاندار مازندران آمار شغل ايجاد شده در آن ديار را ۲۳۰۰۰ نفر اعلام كرد، مولانا در اظهار نظري عجيب به اين رقم ۱۲۰۰۰ نفر اضافه كرد و آمار اشتغال زايي در مازندران را بيش از ۳۵۰۰۰ نفر اعلام كرد، كه باعث حيرت و تعجب مريدان، اهالي رسانه و نخبگان ماندران شد. پس در پاسخ به مريدي كه در اين آمار شبه وارد كرده بود، فرمود: «خوب اگر ميخواستيم غلو كنيم ميگفتيم ۶۵۰۰۰ تا پس ديديد كه نگفتيم» مستدل مردي كه او بود.
نقل است مولانا از فصاحت و بلاغت و كياست و فراست هيچ كم نداشت. چنانچه در جايي فرموده بود: «دو دليل اصلي بيكاري آن است كه بيكارها يا كار بلد نيستند يا حال كاركردن ندارند» همچنين استادنا: «ريشه اصلي مشكلات كشور را بيكاري ميدانست.» مريدان به زكاوت ميدانستند كه اين مشكل را يا استكبار جهاني پديد آورده يا منتقدان اصولگرا و يا يك روزنامه نگار آن طرفي و و يا اصولاً ما اصلاً بيكاري نداريم شايد-الله اعلم-
عجب مردي بود اين مولانا شيخ الاسلامي. نقل است پارسايي را پرسيد: «هيچت از ما ياد ميآيد؟» گفت: «بلي!! هر گه كه بيكاري پديد آيدم» پس بر مريدان آشكار گشت كه آن پارسا سالهاست دمي از شيخ شيخ الاسلامي غافل نشده است»
طنز - اتّفاقات و صحبت ها كم كم دارد از رده بندي 'شگفت انگيز' خارج مي شود و دو تا از اين خبرها فيل را هم دمر مي كند.
ولي ما مهرورز هستيم و به روي خودمان نمي آوريم. خواندن ادامه مطلب به بيماران قلبي يا كساني كه مهرورزي سرشان نمي شود توصيه نمي گردد:
- رويانيان، مدير سازمان سوخت رساني و رئيس سابق پليس راهنمايي و رانندگي، مدير عامل باشگاه پرسپوليس شد. او جايگزين حبيب كاشاني شد كه محلِّ ماموريتش از آموزش و پرورش به باشگاه پرسپوليس تغيير يافته بود- خبرگزاري ها
هركسي شد مدير، اينطوري
گشته در كلّ شهر ده دوري
پي عكّاس ها كه مي گيرند
عكس با شورت ورزشي؛ فوري
- صندوق ذخيره ارزي خالي و موجودي آن منفي است- مقامات مسئول
دلخوشي ها و خنده ام فرضي است
نان شب هم كه مي خورم قرضي است
وعده بذل و بخششي گر هست
از حساب ذخيره ارزي است
- شمقدري: "جشنواره اسكار در حدّ جشنواره فيلم گچساران است... نبايد اينقدر به اسكار اهميت بدهيم"- خبرگزاري ها
(شمقدري معاون سينمايي وزير ارشاد است و سه فيلم بلند حاصل عمر اوست)
ما كاربلدتر از كن و اسكاريم
در عالمِ سينما كفِ بازاريم
اصلا به غريبه ها چرا رو بزنيم؟!
ما كه خودمان شمقدري را داريم
- يكي از مسئولان ورزش كشور: "كار فرهنگي بايد در راس فعاليتهاي فدراسيونها قرار بگيرد".
جامه فرهنگ را در بر بگير
اي جوان! فضل و ادب از سر بگير
بعد از اين بر طبق آييننامهها
زير يك خم را مؤدّبتر بگير
در زمان كودكي هروقت املا مي نوشتم
اشتباها" تيزرا هربار با "طا" مي نوشتم
نقطه ها را هم بدون دقت و قاطي و پاطي
گاه زير خط كرسي ، گاه بـالا مي نوشتـم
تيـز مي شـد طنــز ، امـا جـاي تعليمـم معلــم
چوب مي زد روي انگشتان من تا مي نوشتم
بعد در دفتر براي خنده اش با هـم قطـاران
بنده را بار دگر مي برد و آن را مي نوشتم
خنــده مي كردنــد همكــاران بـه همـراه معلـم
از من و من توي ذهن خويش انشا مي نوشتم:
تيز يعني خنده هاي ديگران و گريه ي مـن
اين همان انشاي تلخي بود كانجا مي نوشتم
............
بعــدها آن دفتـــر انشـــاي خــود را بـــاز ديـــدم
كلمه ي موصوف وطنزي راكه بي جا مي نوشتم
فرق تيـز و طنـز را فهميـده بودم در نگارش
گريه مي كردم وطنز از رسم دنيا مي نوشتم
طنـز يعنـي گريـه هـاي شاعـر و لبخنــد مردم
تلخ مي خوردم ولي در وصف حلوا مي نوشتم
معني آن واژه را آن روز اگر فهميـده بودم
گفت احمد با خودش امروز آيـا مي نوشتـم؟
طنز من يك عده اي را نيش زد، شرمنده ام
گاه از پشت وگهـي از پيش زد ، شرمند ه ام
بين قوم و خويش و منسوبيـن، كمي تـا قسمتي
طعنه بر خواهر زن و همريش زد،شرمنده ام
از ميــان خـواهـران همســرم يك عــده را
كم زد ويك عده اي را بيش زد،شرمنده ام
تا بيابـد سوژه در اقصــي نقـاط ايـن جهــان
نيمه شب برپشت بامش ديش زد،شرمنده ام
گاهي از شش تيغـه ها ايراد قانوني گرفت
گاه قانون را به تنگ ريش زد، شرمنده ام
شيرطبعش تا شود افزون،دوسطل ونيم آب
آخـردكان خـود قاطيـش زد ، شـرمنــده ام
گاه برنعل وگهي برميخ وگاهي سنگ وسيـخ
گاهگاهي هم به گرگ و ميش زد،شرمنده ام
بــا قلــم بــر دكـه ي تـزويـــر بــالا بنــــدهــا
صبح وظهروعصروشب آتيش زد،شرمنده ام
چونكه شاه مملكت جـزء خطـوط قـرمـز است
گوشه هايش را به يك درويش زد،شرمنده ام
خود زني هرچند كاري زشت وغير شرعي است
تيغ گاهي طنز من بـر خويـش زد ، شـرمنـد ه ام
تا شود شيرين ، به طنزتلخ خود احمد كمي
تـوي بيت آخـرش كيشميش زد،شـرمند ه ام
پشت قلم ِ اهـل قلـم خــم شــده امروز
اوضاع قروقاتي و درهم شده امروز
با مبلغ ميليارد دلاري كه طرف برد
اين مساله پيچيده ومبهـم شـده امروز
از بانك ندانم كه چطوري ولي انگار
يك مبلغ بسيار كلان كـم شـده امروز
آن طفل اگرنيست ولي جـاي فلانـش
اندازه ي درياي خزر نم شده امروز
يك مهره ي كوچك كه خودش واسطه بوده است
سـاكن بـه فـــلان نقطــه ي عالـــم شـــده امـــروز
از بركت سانســـور ولــي مجــرم اصلــي
برنقطه ي خود خط زده محرم شده امروز
.......
پايان جر وبحث و سرآغاز سكوت است
يك بار دگر چاي وعسل دم شـده امروز
هر كس كه سرش بربدنش كرده زيادي
زيـر لگـدِ عاطفـــه آدم شـــــده امـــروز
تا ختم شود غائله، زين پس بنويسيد :
انجير پسرخاله ي شلغم شده امــروز
آن لكه ي مشكوك كه برخشتكمان بود
تطهير به آب ِ كـُر ِ زم زم شـده امـروز
بنويس و بخندان همـه را احمدِ طناز
هر چند دلت مملو ِ ازغم شده امروز
طنز - اخيراً آقاي محمدجواد لاريجاني صحبت كردهاند. لذا بر كافّة طنزپردازان اين مرز و بوم فرض است كه صحبتهاي ايشان را مطالعه كنند كه هم مُفرّح ذات است و هم مُمِدّ حيات.
محمدجواد لاريجاني: «احمدينژاد يك كپي اصلي دارد و يك كپي زيراكسي. كپي اصلي همان است كه هست و بايد باشد و همان صورت حزباللهي و طرفدار مكتب اهل بيت، ...، ضدآمريكا و ضداسرائيل كه همان ادبيات گذشته را به كار ميبرد.»
1- به نظر شما اين گفته رئيس مركز فيزيك نظري ايران و دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه است يا رئيس اتحاديه دفاتر فني تايپ و زيراكس استان تهران؟
2- كپي اصلي را تعريف كرديد. خب پس كپي زيراكسي كدام است؟ مردم بنده خدا از كجا بفهمند دارند نامههايشان را به كپي اصلي رئيسجمهور ميدهند يا كپي زيراكسي مشارٌاليه؟
3- با اين حساب چند درصد از آراي رياست جمهوري دوره دهم به ايشان تعلق دارد و چنددرصد به كپي زيراكسيشان؟
4- آيا اينكه يك كپي اصلي با يك كپي زيراكسي با يك نام واحد در انتخابات شركت كنند، تخلف از قوانين به حساب نميآيد؟
5- اين كپي زيراكسي، زيراكس طولي است يا عرضي؟
6- اساساً مگر محتويات يا نوشتار و تصاوير زيراكسي با اصل آن متفاوت است؟ ما كه هرچه كتاب زيراكسي خريدهايم، كاملاً با اصل متن و چاپهاي اوليه مطابقت ميكرده است. فقط گاهي چاپهاي بعدي كمي حذف و سانسور داشته، ولي زيراكسيها عين متن اصلي است.
7- تازه يادم آمد. با اين حساب ما با سه احمدينژاد طرفيم. يكي شخص ايشان، يكي كپي اصلي و ديگري كپي زيراكسي. خب حالا كه سه احمدينژاد داريم، بد نيست براي هماهنگي بيشتر، هركدامشان بشوند رئيس يكي از قواي سهگانه. اگر كمي زحمت بيشتري كشيده شود و 300، 400 كپي از ايشان تهيه شود، داستان نمايندگان مجلس و انتخابات اسفند امسال هم حل ميشود. ميماند قضيه مديريت جهان كه آن هم با تكثير بيشتر حل است.
دوچرخه زنان
محمد رويانيان، رئيس ستاد مديريت حمل و نقل سوخت كشور و خيليجاهاي ديگر ازجمله باشگاه پرسپوليس، با اشاره به عزم دولت براي توسعه حمل و نقل پاك از طريق دوچرخهسواري، از طراحي دوچرخه ويژه زنان خبر داده است و افزوده كه «اين دوچرخه كه در دست طراحي است، داراي ويژگيهاي لازم براي حفاظت زنان و رعايت شئونات لازم خواهد بود.»
1- در شرايط كنوني كه زنان در كنار خانواده و همسرانشان در باغ شخصيشان در معرض خطر دزديده شدن و تجاوز قرار دارند، قرار است دور دوچرخه زنان چه چيزي بابت حفاظت و رعايت كشيده شود؟
2- از هر طرف كه به قضيه نگاه ميكنم، خطراتي دارد. لذا پيشنهاد ميكنم بهجاي طراحي دوچرخه براي زنان، زناني طراحي كنند كه بتوانند دوچرخه سوار شوند. شايان ذكر است طراحي اين بانوان بايد به گونهاي باشد كه اساساً جلب توجه نكنند. يك نمونه كه توليد بشود، قطعاً ميتوان روي طرح در وسعت ملي حساب كرد و نمونه «زن نمونه ايراني» را براي تكثير به مؤسسه رويان سپرد چون آنجا دقيق است و كپي اصلي و زيراكسي ندارد؛ همه يك مدل هستند. با اين اوضاع مسائل اخلاقي هم حل ميشود. چون همه زنها يكشكل هستند و كسي با كسي تفاوت ندارد. البته اين همه شباهت مشكلاتي هم در سطح جامعه و خانواده پديد ميآورد كه به وقتش آن را هم حل خواهند كرد.
آن عضو هيئت مديرهٔ باشگاه فوتبال سايپا، آن صاحب مدال در بازيهاي المپيك و مسابقات ورزشي آسيا، آن حاضر در فيلم تبليغاتي املاك رابينسون در شهر دوبي، آنكه به پيشنهاد تابعيت يونان و تركيه نگفت اوكي! آنكه در برابر وزنههاي سنگين داشت چهرهاي خندان و منعطف! آن داراي مدال طلاي مسابقات قهرماني جهان در كانادا.
مطلب پيش روي شما سي و هفتمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ حسين رضازاده، وزنه بردار سابق و رئيس فدراسيون وزنه برداري ايران رفتهاند.
آن رييس فدراسيون وزنه برداري ايران، آن موافق تشكيل ليگ وزنه برداري بانوان! آن عضو هيئت مديرهٔ باشگاه فوتبال سايپا، آن صاحب مدال در بازيهاي المپيك و مسابقات ورزشي آسيا، آن حاضر در فيلم تبليغاتي املاك رابينسون در شهر دوبي، آنكه به پيشنهاد تابعيت يونان و تركيه نگفت اوكي! آنكه در برابر وزنههاي سنگين داشت چهرهاي خندان و منعطف! آن داراي مدال طلاي مسابقات قهرماني جهان در كانادا، آن اهدا كنندهٔ لقب قويترين مرد جهان در عرصهٔ سياست به رييس الوزرا! آنكه خوشبين بود به موفقيت فرزندش خيلي! آنكه شكسته است ركورد او را بهداد سليمي! آنكه بسيار ساده بود و صميمي! آن داراي مدال المپيك در بيست و دوسالگي، آنكه به رياست فداراسيون رسيد در سي و يك سالگي! آنكه هفتاد كيلو بود در دوازده سالگي! آن عاشق آشِ دوغ و آبگوشتِ خانگي! آن پهلوانِ دل به مديرت داده، مولانا حسين خان رضازاده! كثرالله زور بازوهه!!
متولد اردبيل بود، اما ساكن تهران بود و قهرماني از وجناتش نمايان بود و دوستدار اصفهاني و افتخاري و حبيبيان بود و در نوجواني دروازهبان تيم فوتبال محلهشان بود و بازيگر مورد علاقهاش مهران غفوريان بود و براي خودش كلي پهلوان بود!
درباب پرخوريهاي او افسانهها و قصههاي بسياري گفتهاند كه مولانا خود بر بعضي از آنها مهر تاييد زده است. از جمله اينكه او در بچگي به جاي شير، بيشتر كباب ميخورده است! و از اين رو يگانه سنگين وزن خانواده پر جمعيتشان بوده است!
از مولانا رضا نقل است كه فرموده بود: «رانندگي را با يك ماشين رنو شروع كردم!» مريدي با شنيدن اين سخن گفت: «بايد چرخ آن رنو را طلا گرفت كه تاب چنين رستمي را آورده است!» مريد ديگري گفت: «از نظر من كه هركاري از مولانا رضازاده برمي آيد!» پيرمردي خوش سخن گفت: «اين حسين، از بچگي ماشين هجده چرخ را به نيت رنو سوار ميشد!» شاعري ورزش دوست نيز با شنيدن اين سخن في البداهه سرود:
«بار وزن اين حسين را، گردون نيارد تحمل! چون ميتواند كشيدن اين بچه ماشين تن او؟!»
از كودكي مولانا نقل است كه روزي ساكت و آرام در گوشهاي ايستاده بود. پس عارفي سرگشته و به كلي از دنيا و مافيها برگشته، از او پرسيد: «اينجا چه كار ميكني؟!» پس مولانا رضازاده في الفور پاسخ داد: «پس كجا چي كار كنم؟!» گويند آن عارف آينده بين به اطراف خود نگاهي كرد تا به شيوه حكايت كودكي مولانا و پيشگويي عطار، آينده آن شير بچه را پيشگويي كند، اما از بخت بدش هرچه بيشتر گشت، كمتر يافت! پس حالش از اين بيمريدي گرفته شد! و رو به مولانا رضازاده كرد و گفت: «چه كنم كه ناگزيرم تا اين پيشگويي مستقيماً به خودت بگويم!اي بچه! قدر خويشتن بدان كه در آينده با اشتهاي بسيار غذا خواهي خورد و وزنههاي سنگيني بالاي سر خواهي برد!» گويند مولانا رضازاده از آن پس بسيار قدر خود ميدانست!
او را گفتند: «يا هركول! قدرت بهتر است يا ثروت؟!» پس در حالي كه چشمانش برق ميزد پاسخ داد: «هردوي آنان بهتر است!»
از جمله عجايبي كه از مولانا رضازاده نقل كردهاند اين بود كه پس از درخشش و بازگشت از المپيك، در مراسمي رسمي و در نزد دوربين خبرنگاران، شركتي خودروساز، قصد كرد تا ماكسيمايي به او اهدا نمايد. پس آن شركت دست به كار شد و كليد به حسين تحويل داده شد. پس شيخنا چند دوري مقابل دوربينها چرخيد و سپس از درب محوطه بيرون شد. امّا ساعتي گذشت و از مولانا خبري نشد! پس چون با او تماس گرفتند و سراغش گرفتند، پاسخ شنيدند: «من اكنون در راه اردبيلم! شما خود از شركت باني اين كار خير و رضازاده پسند! تشكر كنيد و بگوييد، دست مريزاد! عجب ماشين تميز و برويي است!» مرد رندي كه او بود!
مسئول نبوده ها، ولي آقا بود
دنبال نجات مردم دنيا بود
دهقان فداكار پس از حفظ ِ قطار
اين بار به فكر يك هواپيما بود!!!
حالا شما دهقان فداكار را لخت تصور كنيد وسط باند فرودگاه!
اما پطروس احتمالا مسئول بوده! نه اينكه به هر سوراخي كار داشته!!!