البته ما شاعران ميدانيم دولت بي تقصير است
به من مربوط نيست كه سايت ها چه مي نويسند
كه دولت چه مي خواهد از جان مجلس
يا مجلس چگونه كنار مي آيد با قوه قضاييه ...
به من مربوط نيست كه اختلاس سه هزار ميلياردي يعني چه
و اصلا سه هزارميليارد چقدر است و
پشت ماجرا چه پدرسوخته هايي هستند
به من مربوط نيست ديگر
كه حكم جلب دارد و
آبرو مي برند...
پس اي ابر خطاپوش ببار...
به من مربوط نيست كه بگويم آقاي "ايكس" كه كمي چاق است
كه بود و كجا بود
و چه شد كه شد و افتاد
يا اقاي "واي" كه شكل مستر فلان بود
يا آقاي "زد" كه لاغر است و مدام قول مي دهد
اصلا كه بوده اند و كجا بودند
يا اين كه اين جماعت زيبايي اندام
چه ارتباطي با سياست دارند
اي كاشكي آقاي "ايگرگ" اين الف بچه ها را نمي آورد...
( اين ايگرگ مي تواند آقاي آلبرت انيشتن باشد
كه لابد ارتباطي با اختلاس هم دارد)
من فقط بايد بنويسم آقاي "ايكس" و "زد"
و شما خيال كنيد كه آنها آقاي سنگ پايند يا آقاي رب گوجه فرنگي
وقتي كه قاط مي زند اقتصاد سياسي
سياست فرهنگي
بايد كه هنگ كند
اشعار من
و گاه شعر همين مي شود كه مي بيني
البته ما شاعران مي دانيم كه حال سياست خوب نيست
البته ما دانش آموزان مي دانيم
تا وقتي اختلاس حل نشود
كيف قاپها تمام نمي شوند
البته ما ريزه ميزه ها مي دانيم
كه اختلاس ريشه داشت در حرمسراي آقامحمدخان قاجار
در سبيل ناصرالدين شاه
و ريشه دارد در ويلاهاي كانادا
پس ربطي به رييس بانك ملي ندارد
كه رفته است دوش آب خنك بگيرد در جايي مثل پپسي
البته ما شاعران مي دانيم
كه دولت بي تقصير است
و مجلس محترم بي تقصير است
حتي آقاي "ايگرگ" و "زد" بي تقصيرند
گناهكار واقعي نيروي جاذبه زمين است
و من هم بي تقصيرم
اما
وقتي كسي معذرت نمي خواهد
من عذر مي خواهم از همه
مردم عذر مي خواهند از شما
ما را ببخشيد آقاي "ايكس"
تصدقت بروم آقاي "ايگرگ"
شما بي نظيريد آقاي "زد"...
توضيح : ازدياد جشنواره هاي ادبي طي يكي دو ماه اخير و اعتراض دوستان شاعر باعث تولد اين شعر شد ...
باز در جشنواره اي ادبي
عده اي بي گناه حذف شدند
عده اي سر به زير و بيچاره
عده اي بي پناه حذف شدند
يك نفر تا كه قه قهه بزند
عده اي قاه قاه حذف شدند
جلوي چشم عابران و پليس
وسط چارراه حذف شدند
سالكان طريق سير و سلوك
گوشه ي خانقاه حذف شدند
عده اي را به راه روييدند
عده اي رو به راه حذف شدند
گفتم : آيينه ! حيرتت از چيست؟
گفت آيينه : آه! حذف شدند
گوشه ي اوج اصفهان بودند
كلا از دستگاه حذف شدند
دوستداران سيد الشهدا
تشنه و بي سپاه حذف شدند
پاشو كاري بكن لسان الغيب!
شاعران بي گناه حذف شدند
داوران مثل ابر سبز شدند
شاعران مثل ماه حذف شدند
با مدادي سفيد منتخب و
با مدادي سياه حذف شدند
اول بامداد اگر بودند
آخر شامگاه حذف شدند
فصل برداشت بود باد وزيد
عده اي مثل كاه حذف شدند
داوران ! بي خيال قافيه را
عده اي ذيصلاح حذف شدند
اول كار نامزد بودند
صاف وقت نكاح حذف شدند!
در هياهوي باند بازي ها
عده اي بي جناح حذف شدند
داوري گفت : دست ما لغزيد
از سر اشتباه حذف شدند
داور ديگري به شوخي گفت :
از براي مزاح حذف شدند
عده اي چون صلاح مي ديدند
عده اي بي سلاح حذف شدند
روز محشر سوال خواهد شد :
به كدامين گناه حذف شدند؟
*
ما گدايان خيل سلطانيم
طبق فرمان شاه حذف شديم !!
يا حكايت وفور ترشي ليته، بدون حاشيه، در همين حيطه!
چندي پيش يك مقام مسئول از «ترشيدگي مزمن يك ميليون دختر در طي سه سال آتي» خبر داد. كارشناسان محافل خصوصي دليل اين معضل همه گير را «كمبود پديده شوهر» ارزيابي كرده و معتقدند:
اي دختركان شوخ تعجيل كنيد / در قالب نهضتي كمي قيل كنيد
از بهر نشاط سبزه هاي نوروز / يك تكه زمين باغ را بيل كنيد!!!
در اين ميان بعضي ها خيال كردند واقعا خبري شده، اما يك كارشناس مسائل اقتصادي توصيه كرده:
اي گل پسري كه باد غبغب داري / بيش از دو سه سانت نيش بر لب داري
امشب چو "سهند" سرديت كرده و ليك / رو قرص بخور كه لاجرم تب داري
از سوي ديگر همين كارشناس نكته سنج معتقد است:« نبايد در تبديل شدن به «پديده شوهر» عجله نمود!»:
اين نكته شنيده، گوشها تيز كنيد / معشوقه رها كنيد وعكس او ريز كنيد
تا سال وفـــــــــــور و اطلاع بعدي / از دلبـــــــــــــركان شوخ پرهيز كنيد!
البته اين موضوع براي بعضي محافل داراي طرز تفكرات خاص، خيلي هم بد نشد :
تبريك به مجمع زنان فيمينيست / الحق به جمالشان همانندي نيست!
تا سال دگر اضافه گردند به ليست / چندين ده هزار ترشي ليته بيست!
مقام مسئول مذكور در ادامه به نكته مبهمي به نام «موج ازدواج» نيز اشاره نموده بود كه كارشناسان امور با توجه به كمبود عددي پسران داراي امكان ازدواج ، معتقدند چنين موجي در يك حالت خاص اتفاق خواهد افتاد:
گويند كه موج ازدواج برپا شده است / انگار مكن كه عقده اي وا شده است
در موج چنين كه حيلت دولت ماست / ده گل به سجلي خري جا شده است!
دولت - روزنامه خراسان نوشت:
شنيده شده يك مسئول سياسي كه بارها انتقاداتي از مدرك دكتراي وي در رسانه ها مطرح شده است، چندي پيش در ديدار با برخي فعالان اقتصادي پس از آنكه چند بار نتوانست ضرب و تقسيم اعداد را به درستي محاسبه كند، خطاب به حاضراني كه اين اشتباهات را گوشزد مي كردند، گفته است كه «ظاهرا شما نمي دانيد من فقط تا كلاس نهم توانسته ام درس بخوانم!»
منبع :خبرآنلاين
هم خسته ز بيرونم و هم خستهام از تو
هر قدر كه از زير بدم بدترم از رو
از نسخة ي بيمصرف هر دكتر بيخير
شد خانة ي مسكوني من سيلوي دارو
يك بار پس از مصرف بيدقت يك قرص
تا صبح زدم روي تشك پشتك و وارو
ديگر به حكيمان وطن نيست اميدي
از بس متخصص زده بيرون ز ابرقو
چون خاصيتي نيست در اين قوم محال است
اميد بهي داشتن از شلغم و كاهو
از اردك و مرغابي و گنجشك و حواصيل
شد بيشتر آمار فلاطون و ارسطو
يك عمر به تحقيق و پژوهش گذراندند
شد حاصلش اين نكته ي باريكتر از مو :
صد سال اگر بر لب جويي بنشيني
هرگز گذر عمر نبيني لب آن جو !
از قصة ي سوراخ و دم موش گذشتيم
حاشا كه رعايت شود اندازة ي جارو!
دور است سرِ آب در اين باديه افسوس
ما را به بلم نيست به جز دستة ي پارو
با اينكه دو بيت از غزلم غير ضروري ست
يك قافيه مانده ست مگر مي روم از رو !!
به به، چه نمازي! | سعيد طلايي
سعيد طلايي
فكرم همهجا هست، ولي پيش خدا نيست
سجاده زردوز كه محراب دعا نيست
گفتند سر سجده كجا رفته حواست؟
انديشه سيال من ـ اي دوست ـ كجا نيست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حيران
تعريف نباشد، ابداً قصد ريا نيست!
از كميتِ كار كه هر روز سه وعده
از كيفيتش نيز همين بس كه قضا نيست
يكذره فقط كُندتر از سرعت نور است
هر ركعتِ من حائز عنوان جهانيست!
اين سجده سهو است؟ و يا ركعت آخر؟
چنديست كه اين حافظه در خدمت ما نيست
اي دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به ياد خم ابروي شما نيست
بيدغدغه يك سجده راحت نتوان كرد
تا فكر من از قسط عقبمانده جدا نيست
هر سكه كه دادند دوتا سكه گرفتند
گفتند كه اين بهره بانكيست، ربا نيست!
از بسكه پي نيموجب نان حلاليم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نيست
به به، چه نمازيست! همين است كه گويند
راه شعرا دور ز راه عرفا نيست!
دائم از غصه ميزنم بر سر
زندگي مشكل است بيدلبر
دوستانم شدند بابا، و
بنده هستم هنوز بيهمسر
پيرمردي مجردم، كه همه
ميدهندم نشان به يكديگر
پسرِ پير داند ارزش زن
پير دختر هم ارزش شوهر
زرگر از قدر زر خبر دارد
گوهري داند ارزش گوهر
واي بر من، خروس با مرغ است
شدهام از خروس هم كمتر
نه جگر دارم و نه دنداني
بسكه دندان گذاشتم به جگر
گرچه در بين جمع خاموشم
دارم آتش بر زير خاكستر
گفت يك بچه دبستاني:
«ميم مثل چه؟» گفتمش: «محضر»
با تو از راز خويش ميگويم
گرچه آن را نميكني باور:
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم
همه عمر در تعب بودن
از غم و غصه جانبهلب بودن
با هزاران كمال و فضل و ادب
بين افراد بيادب بودن
از مرضهاي سخت در بستر
روز و شب در تنور تب بودن
با يكي از اجنه تنهايي
كنج يك غار نصفشب بودن
در جهنم هزار و ششصد سال
با ابوجهل و بولهب بودن
هست اينها و بدتر از اينها
بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم
خواب ديدم شبي كه زن دارم
كت و شلوار نو به تن دارم
جشن برپا شدهست و از هر سو
ميهمانان مرد و زن دارم
جاي يك زوجه، شانزده زوجه
جاي ماشين عروس ون دارم
صبح وقتي كه چشم وا كردم
باز ديدم كه صد محن دارم
نه كتي در برم، نه شلواري
نه اگر جان دهم كفن دارم
نشود مبتلا كسي، يارب
به چنين حالتي كه من دارم
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم
دوش رفتم به درب خانه وي
زنگشان را فشار دادم هي
عوض گل رسيد بوته خار
جاي او در گشود مادر وي
گفتم: «اي نازنين، قبولم كن
به غلامي، كه عمر من شد طي»
گفت: «هستي نجيب؟» گفتم: «هان»
گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «اييي...»
گفت: «كار تو چيست؟» گفتم: «هيچ»
گفت: «سرمايه تو؟» گفتم: «هييي...»
گفت: «پس بيش از اين نكن اصرار»
گفت: «پس بعد از اين نشو پاپي»
گفتم: «اي بر سرت بلا بارد
صبر بر اين بلا كنم تا كي؟
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم...»
گر موفق شوم به ديدن او
گويمش: «اي نگار زيبارو
آنقدر عاشق تو ام كه مپرس
آنقدر مخلص تو ام كه مگو
هركسي جز تو را بگيرم، هست
زن بد در سراي مرد نكو
نشود حسنهاي ما كامل
تا ندارم زن و نداري شو
دختر خانه بودهاي، كافيست
خانم خانه باش و كدبانو
تا به كي پيش مادرت باشي؟
همنشيني بد است با بدخو
كس نديده كلاغ با طاووس
كس نديده گراز با آهو...»
پاك ديوانهام، چه ميگويم؟
اينچنين كي زنم شود يارو
مبتلايم به درد ناجوري
كه نگردد علاج با دارو
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم
چون به تن ميكنند جامه تنگ؟
شده چادر براي زنها ننگ
در خيابان لباسها دارند
با بدنها نبرد تنگاتنگ
تا بگويي كه «اين چه تركيبيست؟»
ميشوي بيكلاس و بيفرهنگ
در چنين دورهاي كه هر دهِ ما
گفته زكي به شهرهاي فرنگ
تا زماني كه پير صد ساله
صورتش خوشگل است و رنگارنگ
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم
«حشمت» آيد به چشم من «نسرين»
«قدرت» آيد به چشم من «پروين»
بشنو اكنون حكايتي جالب
گر نداري به حرف بنده يقين
ميگذشتم زكوچهاي، ديدم
برگي از يك مجله روي زمين
روي آن عكسي از دو دختر بود
چهره هر دو مثل حورالعين
نيم ساعت به ديده حسرت
خيره بودم بر آن ورق همچين
زني آمد كه: «چيست اين؟» گفتم:
«چه بگويم، خودت بيا و ببين
روي زيباي حوريان بهشت
كرده است اين مجله را تزيين»
گفت: «يارو، خدا شفات دهد
باشي از اين به بعد بهتر از اين
اينكه عكس فرشته ميبيني
هست عكس لنين و استالين...»
گفتم: «امروز چون تو ميبينم
همه را، اي نگارِ ماهجبين»
گفت: «بس كن، نگار سيخي چند؟
شدهاي پاك خل، منم: افشين...»
همه را شكل يار ميبينم
پيرزن را نگار ميبينم
رفته پدر از خانه و دشمن مانده
مرثيه تلخ بعد مردن مانده
روح پدرم ول كن اين خانه نبود
اقساط بلند بانك مسكن مانده
با دادنم انگاركه جان مي دادم
هرقسط كه من به بانكمان مي دادم
اخلاق من انگار به بابايم رفت
چون مثل خودش خودي نشان مي دادم
اومرده اگرچه جزو اموات نبود
آقاست اگرچه جزو سادات نبود
اين قصه ما ادامه دارد هرچند
عمر پدر اندازه اقساط نبود
درعين سلامت بدهي بازكم است
در اوج شهامت بدهي بازكم است
از بسكه زمان قسط مان طولاني ست
تا روز قيامت بدهي باز كم است
داديم كه برنامه ما اين بوده
توصيه علامه ما اين بوده
دفترچه قسط بانكي صد برگي
تنها شجره نامه ما ا ين بوده
گل بود كه گلبرگ از آن كم مي شد
عمري شده بود و مرگ از آن كم مي شد
با قسط ، درخت زندگي مان خشكيد
ماهي دوسه تا برگ از آن كم مي شد
هم راه پدر در دل آتش مانديم
او رفت ولي من و سياوش مانديم
بابا همه زندگيش قسطي بود
مازيرفشاركفن ودفنش مانديم
افتاد هميشه از كمر تا پرداخت
شد خسته و زار و دربدر تا پرداخت
مهريه دو دفترچه قسط است همين
بخشيد همان را به پدر تا پرداخت
قرآن مجيد بي صدا پخش كنيد
حلواي مرا بين دعا پخش كنيد
دارايي من فقط سه تا دفترچه است
بين خودتان ارث مرا پخش كنيد
طنز - هنگام خواندن اين داستان ميتوانيد پخش صوتتان را باز كنيد و به صداي گيتار گوش دهيد. البته تا حدي كه مجاز باشد و آلودگي صوتي ايجاد نكند.تحت تعقيب
تق ... تق..... تتق....تق
مردهاي كه درگور خفته است، بيدار ميشود:
- اينجا هم راحتمان نميگذارند. دلمان خوش بود كه به آرامش ابدي رسيدهايم. ناسلامتي اينجا آرامگاه است. آن دنيا كه بوديم، دوروبر خانهمان يا صداي تيرآهن بود، يا صداي ريختن آجر از كاميون، يا صداي مته برقي و ارهبرقي، يا صداي ميوهفروش دورهگرد، يا صداي جيغ و داد همسايهها، يا صداي اگزوز ماشين و موتور. گفتيم ميآييم اين دنيا و از اين همه سروصدا راحت ميشويم، اما مثل اينكه...
تتق تق.... تتق تق.... تتقتق...
صدايي ميآيد:
- گابريل، منم، خورخه، همسايه بغل دستيتو.
- چه ميخواهي؟
- ميخواهم مرا هم در خانه ابدي خود جا بدهي.
- خودم هم اينجا به زور جا شدهام.
- يك خرده خودت را جمع و جور كن، من هم جا ميشوم.
- چرا ميخواهي بيايي اينجا؟
- بعداً برايت تعريف ميكنم.
حالا خورخه توي قبر گابريل است. سينه خورخه خوني است. گابريل با تعجب ميپرسد:
- چرا سينهات خوني است؟
- گلوله به قلبم خورده. من به قتل رسيدهام.
- خب، كشته شدهاي و كار تمام شده، ديگر از چه ميترسي؟
- از قاتل.
- مگر قاتل را نگرفتهاند؟
- چرا، ولي وثيقه گذاشته و آزاد شده.
- با تو كه كاري ندارند، بالاخره محاكمه ميشود و بهسزاي اعمالش ميرسد؟
- قضيه به اين سادگيها نيست. قاتل رفته از دست من شكايت كرده. حالا دادگاه مرا تحت تعقيب قرار داده. براي همين به قبر تو پناه آوردهام. چه كيفي دارد بيايند نبشقبر كنند و ببينند من نيستم.
- تعريف كن ببينم اصلاً چه شده؟ سيگار ميكشي؟
- نه، برايم ضرر دارد.
- بيخيالش. من خودم با سرطان ريه مردهام، خب، داشتي ميگفتي.
- يك روز با دوستان داشتيم از خيابان ميگذشتيم، يك هو يك ماشين آخرينسيستم آمد توي شكم ما. اگر جا خالي نداده بوديم، روي آسفالت عكس برگردان شده بوديم. من به راننده گفتم: «چرخ عقبت ميچرخد.» او ترمز كرد و گفت: «ميبيني كه ديگر نميچرخد.» يكي از دوستانم هم به راننده گفت «بالاي چشمت ابروست».
او هم از ماشين پياده شد، جلو چشم دوستانش بالانس زد و به ما گفت: «ميبيني كه بالا چشم من ابرو نيست، سبيل است.» ما گفتيم: «آقارو... سروته شده. با اين حساب آنچه بالا قرار گرفته، دهن جناب عالي است.» يكي از دوستان من گفت «باهاش دهن به دهن نشو، دهنش بو ميده.»
رانند خيلي عصباني شد. روي پاهايش قرار گرفت، از كمربندش هفتتيري در آورد و شليك كرد توي قلب من. من بلافاصله جان به جانآفرين تسليم كردم. قاتل با دوستانش فرار كرد. اما بعداً او را گرفتند و به دادگاه بردند. در دادگاه از ما شاكي شد و گفت: «من يكي از اراذل و اوباش را كشتهام. تازه بايد به من جايزه هم بدهيد. اگر من او را نكشته بودم، او مرا كشته بود. تازه تقصير خودش بود من به او گلوله شليك نكردهام، او خودش را به گلوله من شليك كرده گلوله مرا خوني كرده، بايد پول گلوله مرا هم بدهد، ميتوانست جاخالي بدهد. خودش غفلت كرده. به مرده كه رو بدهي ... ميآيند راست راست جلوي تير آدم ميايستند، طلبكار هم ميشوند.»
دادگاه دستور تعقيب ما را صادر ميكند. براي همين پناه آوردهايم به شما. خدا آخر و عاقبتمان را به خير كند.
گابريل سرفهاي ميكند و ميگويد:
- اينجا خانه خودت است، تا هر وقت كه خواستي ميتواني اينجا بماني. فقط ميبخشي كه وسيله پذيرايي نداريم. البته دو تا قوطي كمپوت داريم.
خورخه با تعجب ميپرسد:
- كمپوت براي چي؟ حالا اگر خرما بود، باز يك چيزي.
- والله يكي از همشهريها ميخواسته به زيارت قبر بيايد، دستهگل پيدا نكرده، برايمان كمپوت آورده...
داستان مينيمال
يك روز شخصي ميرود به خواروبار فروش محل و ميگويد: «لطفاً نيم كيلو عدس بدهيد.» فروشنده نيم كيلو عدس ميكشد، توي پاكت ميريزد و به او ميدهد.
مشتري ميگويد: «لطفاً نيمكيلو هم نخود.» فروشنده نيم كيلو هم نخود ميكشد، توي پاكت ميريزد و به او ميدهد.
مشتري ميگويد: «نيم كيلو هم لوبيا بدهيد.» فروشنده نيم كيلو هم لوبيا ميدهد.
مشتري ميگويد: «نيم كيلو هم برنج.» فروشنده نيم كيلو برنج ميدهد.
مشتري آخر سر ميگويد: «ده كيلو هم كشمش ميخواستم.»
فروشنده سري تكان ميدهد و ميگويد: «متأسفانه كشمش نداريم!»
معلومات
تصميم گرفتهايم قدري سطح معلومات خودمان را بالا ببريم تا دچار مشكلات عديده نشويم. چند وقت پيش يكي از نشريات ورزشي با عنوان درشتي نوشته بود: «مينيسك باقري پاره شد». ما هرچه فكر كرديم كجاي ايشان پاره شده عقلمان به جاي نرسيده. با پرس و جويي كه كرديم فهميديم اين ورزشكار دچار نوعي عارضه زانو شده است.
نقطه ضعف
يك نفر ميگفت ضعف آشيل در پاشنهاش بوده، نقطه ضعف اسفنديار در چشمش و نقطه ضعف زيگفريد در پشتش.
گفتيم نقطه ضعف ما هم در جيبمان است!
شرح حال
يكي از روزنامهها در شرح حال شاعري نوشته بود: «... در سال 1327 به استخدام وزارت آموزشوپرورش در آمد و پس از 31 سال خدمت در مشاغل مختلف در سال 1358 شمسي بازنشسته شد. اكنون تقريباً تمام اوقات خود را به مطالعه، سرودن اشعار، نوشتن مقالات، باغداري و فرشفروشي ميگذراند.»
ياد شرح حال شاعر ديگري افتاديم كه در يكي از تذكرهها چاپ شده بود: «نامبرده در جواني عاشق شد، اما به دليل شرم حضور، وصال دست نداد و اكنون با داماد خود در قلهك زندگاني ميكند.»
برگرفته از كتاب «عمليات عمراني»/عمران صلاحي/نشر معين
طنز - چند رباعي ديگر از عباس صادقي زريني با شكل خاص نگاه اين شاعر به موضوعات بخوانيد و لذت ببريد و اگر قسمت شد و حالش را داشتيد، اندكي هم فكر كنيد.***
اين جوجه جزيرهها همه مال تواند
زيرا همگي زير پر و بال تواند
اي شير قوي كه گربه گشتي كمكم
سگهاي درون نقشه دنبال تواند
***
اي داد كه راه داد او را بستيم
دروازه اعتقاد او را بستيم
ديوار به حال و روز ما ميخنديد
با گل دهن گشاد او را بستيم
***
يك عمر به درد خودمان خنديديم
گفتند نخند و همچنان خنديديم
اشكيم كه پشت خنده پنهان شدهايم
تا كوري چشم دشمنان خنديديم
***
نه آيهاي و نه سورهاي دارد عشق
سوزانده مرا چه كورهاي دارد عشق
پيراهن پاره، جگر صد پاره
چه قصه پاره پورهاي دارد عشق
***
انديشهام اين بود زرنگم انگار
با قسمتم اين بار بجنگم انگار
در قلب تو سرمايهگذاري كردم
من صاحب يك معدن سنگم انگار
***
تقدير به دست او رقم خواهد خورد
جان تو و عمهات قسم خواهد خورد
فردا كه جواب آزمايش آمد
حال تو هم از عشق به هم خواهد خورد
***
هي ضربه از اين ضربه از آن خورد درخت
خنديد اگر زخم زبان خورد درخت
با اينكه تبر خورد ولي درد نداشت
چون تازه به درد ديگران خورد درخت
***
نان همگي به لطف او آجر بود
با اين همه از تمام ما دلخور بود
گفتيم كه فرياد بزن ما هستيم!
فرياد نزد چون كه دهانش پر بود
منبع:خبرآنلاين
هواپيما پس از پرواز افتاد
هواپيما همان آغاز افتاد
هواپيما هواپيما سه نقطه
هواپيماي ايران باز افتاد
حالا كه شده نوبت وام من ، از اين رو
اينقدر مشو جان رضا ضامن آهو
زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
سر گرم طواف تو به هر شكل و به هر بو
پرسيد كسي ، ميرسد آيا به جلو دست؟
گفتم كه: من اينجا ، چه خبر دارم از آن تو !
چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودي ست
حتي اگر اقدام كنم با خم ابرو !
در صحن هم آقا ! به خدا بود نصيبم
گه دسته ي جارو و زماني خود جارو
پهلوي ضريح توام اما به چه وضعي!
خدّام تو نگذاشت برايم پك و پهلو
با فلسفه و منطق و طب كار ندارم
بيمار تو را نيست نيازي به ارسطو
صد بار براني اگرم از درت ، آقا !
اين زائر آواره مگر ميرود از رو ؟!
ناصر فيض
طنز - ناصر فيض دقيقاً شكل ناصر فيض است. شعرهاي ناصر فيض هم دقيقاً شكل شعرهاي ناصر فيض است. نكته جالب اين جاست كه شعرهاي ناصر فيض نيز شكل خود ناصر فيض است.***
ديگر بس است عدل پس از اين ستم كنيد
لطفي كنيد و از سر ما سايه كم كنيد
هرچند پيش از اين به شمايان نداشتيم
چشمي كه بعدها به ضعيفان كَرَم كنيد
آن قامتي كه سرو سهي داشت پيش از اين
آن قدر راست نيست بخواهيد خم كنيد
ما را دو متر خانه از اين شهر شد نصيب
باور نميكنيد اگر هم قدم كنيد!
ماند اختلافمان به قيامت كه با شما
يك مرد هم نمانده كه او را حَكَم كنيد
هرگز قلم به مدح شمايان نميزنم
حتي اگر دو دست مرا هم قلم كنيد
ما را به حال خود بگذاريد و بگذريد
يعني حريم شعر مرا محترم كنيد
مرديم در زيادي عدل و وفور داد
ديگر بس است عدل، كمي هم ستم كنيد!
برگرفته از كتاب «اُملت دستهدار»/مجموعه شعر طنز ناصر فيض/انتشارات سوره مهر
28/242
طنز - پيش از اين عباس صادقي زريني را استعدادي رشك برانگيز خواندم و از علاقهاش به سرايش رباعي گفتم. انصافاً خوب رباعي ميسرايد. ميتوانيد خودتان بخوانيد.آنقدر صفا كرد صفا يادش رفت
قربان مونا رفت مِنا يادش رفت
بازار بزرگ مكه را ديد و دويد
حاجي بغل خدا، خدا يادش رفت
***
با نيت حل مشكل مالي رفت
با قصد فروش پسته و قالي رفت
در موسم حج دور خودش ميگرديد
حاجي به طواف خانه خالي رفت
***
با ياد خدا به كعبه بايد برويم
با اهل صفا به كعبه بايد برويم
وقتي كه مسلماني ما اينگونهست
با قبلهنما به كعبه بايد برويم
***
تصميم گرفتهام كه صادق باشم
با هر كس و ناكسي موافق باشم
هر روز مسلمانم و هر شب كافر
چون ياد گرفتهام منافق باشم
***
آنقدر به رم رفت كه قم يادش رفت
سرگرم پياله شد كه خم يادش رفت
از بس كه اشداء علي الكفار است
ديگر رحماء بينهم يادش رفت
***
هنگام دعا دست نيازش پر شد
با ذكر خدا دهان بازش پر شد
صد شاخه گل محمدي را له كرد
تا شيشه عطر جانمازش پر شد
***
مأمور مقرب خدا عزرائيل
كابوس تمام زندهها عزرائيل
ديروز پيامكي برايم داده است
مشتاق زيارت شما عزرائيل
***
يك روز سر و كار همه با مرگ است
يك چشم به هم زدن فقط تا مرگ است
اعلاميهام را زدهام قبل از فوت
بامزهترين شوخي دنيا مرگ است
***
با سر به سؤالهاي ديني خوردم
از ته به جواب استاليني خوردم
فرق من و آدم نبي در اين است
هر روز خدا سيب زميني خوردم
***
هم ناز و ادا و هم بلا دارد عشق
زيرا كه شروع و انتها دارد عشق
مثل همه مصارف روزانه
تاريخ خريد و انقضا دارد عشق
28/242
السلام عليك يا اباعبدالله (ع)
بيا كه آينه ي روزگار ، زنگاري است
بيا كه زخم زبان هاي دوستان كاري است
به انتظار نشستن در اين زمانه ي ياس
براي منتظران چاره نيست ناچاري است
به ما مخند اگر شعرهاي ساده ي ما
قبول طبع شما نيست كوچه بازاري است
چه قاب ها و چه تنديس هاي زريني
گرفته ايم به نامت كه كنج انباري است !
نيامدي كه كپرهاي ما كلنگي بود
كنون بيا كه بناهايمان طلاكاري است
به اين خوشيم كه يك شب به نامتان شاديم
تمام سال اگر كارمان عزاداري است
نه اين كه جمعه فقط صبح زود بيدارند
كه كار منتظرانت هميشه بيداري است
به قول خواجه ي ما در هواي طره ي تو
" چه جاي دم زدن نافه هاي تاتاري است "
هزار آينه مبهوت بي شماري تو
هزار باديه مجنون ني سواري تو
بهار آمده با لاله هاي سينه زنش
پي زيارت باغ بنفشه كاري تو
هلا كه جمع نقيضين بوسه و عطشي
نديده ام لب خشكي به آبداري تو
چه جاي نغمه در اين روزگار يأس مگر
به روي دست تو پرپر نشد قناري تو ؟
هم او كه نامه برايت نوشت , با خنجر
ببين كه آمده از پشت سر به ياري تو
دريغ,كاري از اين طبع مرده ساخته نيست
به جز شمردن گلزخم هاي كاري تو
به ما مخند كه جاي گريستن بر خويش
نشسته ايم دمادم به سوگواري تو....
ما را به يك كلاف به يك نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
اندوه و درد ازاين كه خداناشناس ها
ما را چقدر مفت به شيطان فروختند
اي يوسف عزيز ! تو را مصريان مرا
بازاريان مومن ايران فروختند
يك عده خويش را پس پشت كتاب ها
يك عده هم كنار خيابان فروختند
بازار مرده است ولي مومنين چه خوب
هم دين فروختند هم ايمان فروختند
بازاريان چرب زبان دغل به ما
بوزينه را به قيمت انسان فروختند
وارونه شد قواعد دنيا مترسكان
جاليز را به مزرعه داران فروختند !
ميان خاك سر از آسمان در آورديم
چقدر قمري بي آشيان در آورديم
وجب وجب تن اين خاك مرده را كنديم
چقدر خاطره ي نيمه جان در آورديم
چقدر چفيه و پوتين و مهر و انگشتر
چقدر آينه و شمعدان در آورديم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاك
درست موسم خرما پزان در آورديم
به زير خاك به خاكستري رضا بوديم
عجيب بود كه آتشفشان در آورديم
به حيرتيم كه اي خاك پير با بركت
چقدر از دل سنگت جوان در آورديم
چقدر خيره به دنبال ارغوان گشتيم
زخاك تيره ولي استخوان در آورديم
شما حماسه سروديد و ما به نام شما
فقط ترانه سروديم - نان در آورديم -
براي اين كه بگوييم با شما بوديم
چقدر از خودمان داستان در آورديم *
به بازي اش نگرفتند و ما چه بازي ها
براي اين سر بي خانمان در آورديم
و آب هاي جهان تا از آسياب افتاد
قلم به دست شديم و زبان در آورديم
شكر ايزد فنآوري داريم
صنعت ذرهپروري داريم
از كرامات تيم مليمان
افتخارات كشوري داريم
با نود حال ميكنيم فقط
بس كه ايراد داوري داريم
وزنهبرداري است ورزش ما
چون فقط نان بربري داريم
ميتوانيم صادرات كنيم
بس كه جوكهاي آذري داريم
گشت ارشاد اگر افاقه نكرد
صد و ده و كلانتري داريم
خواهران از چه زود ميرنجيد
ما كه قصد برادري داريم
ما براي اثبات اصل حجاب
خط توليد روسري داريم
سعيد بيابانكي
اين طرف روزنامههاي زياد
آن طرف دادگستري داريم!
جاي شعر درست و درمان هم
تا بخواهي دري وري داريم
حرفهامان طلاست سيسال است
قصد احداث زرگري داريم
ما در ايام سال هفده بار
آزمون سراسري داريم
اجنبي هيچكاك اگر دارد
ما جواد شمقدري داريم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبري داريم
هم كمال تشكر از دولت
هم وزير ترابري داريم
آموزش - رييس كميسيون آموزش تحقيقات در كافه خبر مي گويد مردودي يك چهارم دانش آموزان سال اول دبيرستان آمار بسيار بدي براي ما است . علي عباسپور مي گويد :"تعدد دروس ،مشكلات بلوغ ابهام در مورد مذهب و دين و....باعث اين اتفاق مي شود . دكتر عباسپور راه حل اين مشكل را رسيدگي به وضعيت روحي و پرورشي دانش آموزان دراين سنين مي داند و مي گويد متاسفانه بعد از اين كه با پيگيري ها قرار شد كه معاونت پرورشي احيا شود قرار بود كه برنامه اي دراين مورد ارائه شود اما به صراحت اعلام مي كنم هيچ گامي در احياي معاونت پرورشي صورت نگرفته است ودرارتباط با مسائل پرورشي ما هيچ اقدامي نمي بينيم
آموزش - علي عباسپور تهراني رييس كمسيون آموزش مجلس در حال حاضر مهمان كافه خبر است. او در پاسخ به صحبت هاي ديروز رييس جمهور كه حمله تندي به مخالفان تعطيلي پنجشنبه ها كرده بود و گفته بود كه مخالفان تعطيلي 5شنبه ها را متهم كرد كه اداي روشنفكري در مي آورند.
مي گويد :"ما الان در در ششمين سال رياست جمهوري هستيم و مردم ما ديگربا اين ادبيات آشنا شده اند ايشون بعد از 6 سال جايگاه و ادبيات رياست جمهوري را درك نكرده اند ،و از ادبياتي استفاده مي كنند كه نخ نما شده اند ،اگر بحث روشنفكري هم باشد كه روشنفكران بايد موافق تعطييلي پنجشنبه ها باشند .و مخالفت با تعطيلي پنجشنبه ها تفكري سنتي است .
رييس جمهور ديروز گفته بود: "همه اين افراد رد پايشان در مكانهاي تفريحي كشور است و هم اكنون در حال پركردن جدول تعطيلات خارج از كشور خود هستند اما اداي روشنفكرها را در ميآورند و ميگويند تعطيلي پنجشنبهها به ضرر كشور است."
عباسپور در كافه خبر مي گويد "ما در تعطيلي پنجشنبه ها دچار چند مشكل هستيم از جمله كاهش ساعات آموزش كه در كشور هاي پيشرفته تا 50 درصد بيشتر از ساعت آموزشي ما است
سه ماه تعطيلي و تعطيلات نوروز و تعطيلات ديگر باعث شده تا ساعت آموزش مابسيار كمتر از جهان شود ما در بسياري از آزمون ها از متوسط جهان پايينتر هستيم .اين كه ما ساعت تدريس را فشرده كنيم و بخواهيم كيفيت آموزشي داشته باشيم و تازه به بحث هاي پرورشي هم برسيم ."
4545
منبع :خبر آنلاين