هزار آينه مبهوت بي شماري تو
هزار باديه مجنون ني سواري تو
بهار آمده با لاله هاي سينه زنش
پي زيارت باغ بنفشه كاري تو
هلا كه جمع نقيضين بوسه و عطشي
نديده ام لب خشكي به آبداري تو
چه جاي نغمه در اين روزگار يأس مگر
به روي دست تو پرپر نشد قناري تو ؟
هم او كه نامه برايت نوشت , با خنجر
ببين كه آمده از پشت سر به ياري تو
دريغ,كاري از اين طبع مرده ساخته نيست
به جز شمردن گلزخم هاي كاري تو
به ما مخند كه جاي گريستن بر خويش
نشسته ايم دمادم به سوگواري تو....