حالا كه شده نوبت وام من ، از اين رو
اينقدر مشو جان رضا ضامن آهو
زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
سر گرم طواف تو به هر شكل و به هر بو
پرسيد كسي ، ميرسد آيا به جلو دست؟
گفتم كه: من اينجا ، چه خبر دارم از آن تو !
چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودي ست
حتي اگر اقدام كنم با خم ابرو !
در صحن هم آقا ! به خدا بود نصيبم
گه دسته ي جارو و زماني خود جارو
پهلوي ضريح توام اما به چه وضعي!
خدّام تو نگذاشت برايم پك و پهلو
با فلسفه و منطق و طب كار ندارم
بيمار تو را نيست نيازي به ارسطو
صد بار براني اگرم از درت ، آقا !
اين زائر آواره مگر ميرود از رو ؟!
ناصر فيض