دسته
دانلود
ديگر وبلاگهاي نويسنده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 91356
تعداد نوشته ها : 100
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
GraphistThem265

طنز - هنگام خواندن اين داستان مي‌توانيد پخش صوت‌تان را باز كنيد و به صداي گيتار گوش دهيد. البته تا حدي كه مجاز باشد و آلودگي صوتي ايجاد نكند.تحت تعقيب

تق ... تق..... تتق....تق

 

مرده‌اي كه درگور خفته است، بيدار مي‌شود:

- اينجا هم راحتمان نمي‌گذارند. دلمان خوش بود كه به آرامش ابدي رسيده‌ايم. ناسلامتي اينجا آرامگاه است. آن دنيا كه بوديم، دوروبر خانه‌مان يا صداي تير‌آهن بود، يا صداي ريختن آجر از كاميون، يا صداي مته برقي و اره‌برقي، يا صداي ميوه‌فروش دوره‌گرد، يا صداي جيغ و داد همسايه‌ها، يا صداي اگزوز ماشين و موتور. گفتيم مي‌آييم اين دنيا و از اين همه سروصدا راحت مي‌شويم، اما مثل اينكه...

 

تتق تق.... تتق تق.... تتق‌تق...

 

صدايي مي‌آيد:

- گابريل، منم، خورخه، همسايه بغل دستي‌تو.

 

- چه مي‌خواهي؟

 

- مي‌خواهم مرا هم در خانه ابدي خود جا بدهي.

 

- خودم هم اينجا به زور جا شده‌ام.

 

- يك خرده خودت را جمع و جور كن، من هم جا مي‌شوم.

 

- چرا مي‌خواهي بيايي اينجا؟

 

- بعداً برايت تعريف مي‌كنم.

 

حالا خورخه توي قبر گابريل است. سينه خورخه خوني است. گابريل با تعجب مي‌پرسد:

- چرا سينه‌ات خوني است؟

 

- گلوله به قلبم خورده. من به قتل رسيده‌ام.

 

- خب، كشته شده‌اي و كار تمام شده، ديگر از چه مي‌ترسي؟

 

- از قاتل.

 

- مگر قاتل را نگرفته‌اند؟

 

- چرا، ولي وثيقه گذاشته و آزاد شده.

 

- با تو كه كاري ندارند، بالاخره محاكمه مي‌شود و به‌سزاي اعمالش مي‌رسد؟

 

- قضيه به اين سادگي‌ها نيست. قاتل رفته از دست من شكايت كرده. حالا دادگاه مرا تحت تعقيب قرار داده. براي همين به قبر تو پناه آورده‌ام. چه كيفي دارد بيايند نبش‌قبر كنند و ببينند من نيستم.

 

- تعريف كن ببينم اصلاً چه شده؟ سيگار مي‌كشي؟

 

- نه، برايم ضرر دارد.

 

- بي‌خيالش. من خودم با سرطان ريه مرده‌ام، خب، داشتي مي‌گفتي.

 

- يك روز با دوستان داشتيم از خيابان مي‌گذشتيم، يك هو يك ماشين آخرين‌سيستم آمد توي شكم ما. اگر جا خالي نداده بوديم، روي آسفالت عكس برگردان شده بوديم. من به راننده گفتم: «چرخ عقبت مي‌چرخد.» او ترمز كرد و گفت: «مي‌بيني كه ديگر نمي‌چرخد.» يكي از دوستانم هم به راننده گفت «بالاي چشمت ابروست».

 

او هم از ماشين پياده شد، جلو چشم دوستانش بالانس زد و به ما گفت: «مي‌بيني كه بالا چشم من ابرو نيست، سبيل است.» ما گفتيم: «آقارو... سروته شده. با اين حساب آنچه بالا قرار گرفته، دهن جناب عالي است.» يكي از دوستان من گفت «باهاش دهن به دهن نشو، دهنش بو مي‌ده.»

 

رانند خيلي عصباني شد. روي پاهايش قرار گرفت، از كمربندش هفت‌تيري در آورد و شليك كرد توي قلب من. من بلافاصله جان به جان‌آفرين تسليم كردم. قاتل با دوستانش فرار كرد. اما بعداً او را گرفتند و به دادگاه بردند. در دادگاه از ما شاكي شد و گفت: «من يكي از اراذل و اوباش را كشته‌ام. تازه بايد به من جايزه هم بدهيد. اگر من او را نكشته بودم، او مرا كشته بود. تازه تقصير خودش بود من به او گلوله شليك نكرده‌ام، او خودش را به گلوله من شليك كرده گلوله مرا خوني كرده، بايد پول گلوله مرا هم بدهد، مي‌توانست جاخالي بدهد. خودش غفلت كرده. به مرده كه رو بدهي ... مي‌آيند راست راست جلوي تير آدم مي‌ايستند، طلبكار هم مي‌شوند.»

 

دادگاه دستور تعقيب ما را صادر مي‌كند. براي همين پناه آورده‌ايم به شما. خدا آخر و عاقبتمان را به خير كند.

 

گابريل سرفه‌اي مي‌كند و مي‌گويد:

- اينجا خانه خودت است، تا هر وقت كه خواستي مي‌تواني اينجا بماني. فقط مي‌بخشي كه وسيله پذيرايي نداريم. البته دو تا قوطي كمپوت داريم.

 

خورخه با تعجب مي‌پرسد:

- كمپوت براي چي؟ حالا اگر خرما بود، باز يك چيزي.

 

- والله يكي از همشهري‌ها مي‌خواسته به زيارت قبر بيايد، دسته‌گل پيدا نكرده، برايمان كمپوت آورده...

 

داستان ميني‌مال

يك روز شخصي مي‌رود به خوارو‌بار‌ فروش محل و مي‌گويد: «لطفاً نيم كيلو عدس بدهيد.» فروشنده نيم كيلو عدس مي‌كشد، توي پاكت مي‌ريزد و به او مي‌دهد.

 

مشتري مي‌گويد: «لطفاً نيم‌كيلو هم نخود.» فروشنده نيم‌ كيلو هم نخود مي‌كشد، توي پاكت مي‌ريزد و به او مي‌دهد.

 

مشتري مي‌گويد: «نيم كيلو هم لوبيا بدهيد.» فروشنده نيم كيلو هم لوبيا مي‌دهد.

 

مشتري مي‌گويد: «نيم كيلو هم برنج.» فروشنده نيم كيلو برنج مي‌دهد.

 

مشتري آخر سر مي‌گويد: «ده كيلو هم كشمش مي‌خواستم.»

 

فروشنده سري تكان مي‌دهد و مي‌گويد: «متأسفانه كشمش نداريم!»

 

معلومات

تصميم گرفته‌ايم قدري سطح معلومات خودمان را بالا ببريم تا دچار مشكلات عديده نشويم. چند وقت پيش يكي از نشريات ورزشي با عنوان درشتي نوشته بود: «مينيسك باقري پاره شد». ما هرچه فكر كرديم كجاي ايشان پاره شده عقل‌مان به جاي نرسيده. با پرس و جويي كه كرديم فهميديم اين ورزشكار دچار نوعي عارضه زانو شده‌ است.

 

نقطه ضعف

يك نفر مي‌گفت ضعف آشيل در پاشنه‌اش بوده، نقطه ضعف اسفنديار در چشمش و نقطه ضعف زيگفريد در پشتش.

 

گفتيم نقطه ضعف ما هم در جيب‌مان است!

 

شرح حال

يكي از روزنامه‌ها در شرح حال شاعري نوشته بود: «... در سال 1327 به استخدام وزارت آموزش‌وپرورش در آمد و پس از 31 سال خدمت در مشاغل مختلف در سال 1358 شمسي بازنشسته شد. اكنون تقريباً تمام اوقات خود را به مطالعه، سرودن اشعار، نوشتن مقالات، باغداري و فرش‌فروشي مي‌گذراند.»

 

ياد شرح حال شاعر ديگري افتاديم كه در يكي از تذكره‌ها چاپ شده بود: «نامبرده در جواني عاشق شد، اما به دليل شرم حضور، وصال دست نداد و اكنون با داماد خود در قلهك زندگاني مي‌كند.»

 

برگرفته از كتاب «عمليات عمراني»/عمران صلاحي/نشر معين

 


1390/7/29 17
X