شكيبا، شهرام - استاد جليل شهناز، چهره ماندگار موسيقي ايران چند وقت است كه در بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان آراد بستري است. پريروز جماعتي از اهل موسيقي به صورت جداگانه به ديدار اين استاد مسلم تارنوازي ايران رفتند.
خبرنگار يك خبرگزاري هم آنجا حضور داشته و جماعتي كه جداگانه به ديدار يك استاد آمده بودند را در خبري كنار هم نشانده است. گويا كيوان ساكت چند لحظه بر بالين استاد تار نواخته. بعد از رفتن وي عليرضا افتخاري هم بر بالين استاد شهناز حاضر شده و استاد زمزمهاي كرده است. خبرگزاري مربوطه نوشته: «اجراي قطعات افتخاري كه برگرفته از اشعار باباطاهر بود، لبخند و شادماني را بر لبان شهسوار شيريننواز تار ايران جاري ساخت به شرح ذيل است:
خدايا دل زمو بستان به زاري
نميآيد ز مو بيمارداري
نميدونم لب لعلت به خونم
چرا تشنه است با اين آبداري»
1- اولاً اجراي قطعات يعني چندين و چند قطعه، نه يك دوبيتي. بالاي سر مريض كه كنسرت نميدهند؟
2- مناسبخواني آقاي افتخاري جاي تقدير دارد. ولي مگر ايشان به عنوان همراه مريض شبانهروز در بخش مراقبتهاي بيمارستان بودهاند كه گفتهاند: «نميآيد ز مو بيمارداري»؟
3- اشاره باباطاهر در بيت اول اين است كه خدايا اين دل بيمار را از من بگير كه نميتوانم از او نگهداري كنم. خداوكيلي درست است آدم بالاي سر مريضي كه دارند از او مراقبت ويژه ميكنند، اين شعر را بخواند؟!
4- درباره تشنگي لب لعل آبدار معشوق به خون شاعر كه موضوع بيت دوم است هم عمراً نميشود شرحي ارائه كرد. فقط شانس آورده خواننده كه استاد سرحال نبوده و دل و دماغ شوخطبعي نداشته، وگرنه با حاضرجوابي خاص استادشهناز عزيز، الان معلوم نبود افتخاري با كدام خبرگزاري به زاري گفتوگو ميكرد و چه ميگفت.
در پايان خبر هم آمده است كه بهحمدلله حال استاد رو به بهبودي است و احتمال دارد به منزل منتقل شود.
اينطوري كه دوستان در آن خبرگزاري نوشتهاند، خواننده گمان ميكند كه گويا به ابتكار ايشان يك كنسرت درست و حسابي توي بخش مراقبتهاي ويژه برگزار شده و موجب بهبودي حال استاد شده است.
1- از اينكه بر سر ساير بيماران بخش مراقبتهاي ويژه چه آمده، اطلاعي در دست نيست.
2- ببينم اون بيمارستان سوپروايزر نداره؟
حالا فرض كنيم كه همه خبر درست است. با اين حساب اين شيوه درماني جواب ميدهد. با احترام به همه مردم ايران و با آرزوي شفاي عاجل براي همه مرضاي اسلام بالاخص مريض منظور، فرض ميكنيم زبانملال چند نفر ديگر هم بستري باشند. با اين حساب و به ابتكار خبرگزاري فوقالذكر اوضاع چنين ميشود:
علي دايي
اگر خداي ناكرده علي دايي دچار بيماري شود، لابد بايد بر سر بالينش علي پروين و امير قلعهنويي شوت يكضرب بازي كنند.
ابراهيم حاتميكيا
اگر خداي ناكرده حاتميكيا بيمار شود، لابد بايد پرويز پرستويي برود دور بالين او مين بكارد. شقايق فراهاني هم بيايد برود روي مين پايش قطع شود تا حال حاتميكيا بهبود يابد.
محمدرضا شجريان
اگر خداي ناكرده استاد شجريان سرماخوردگي داشت و در بستر خوابيده بود، فقط حواستان باشد افتخاري بر بالين وي آواز نخواند كه با همان سرماخوردگي ساده، بيم جان استاد ميرود.
گر طبيبانه بيايي به سر بالينم
باز هم به نشود زخم زباني كه زدي
سعيد حجاريان
بعد از ماجراي ترور حجاريان هم اشتباه كردند. همين شد كه او ويلچرنشين شد چراكه حسين زمان را بردند دم بيمارستان دعاي كميل خواند. اگر اكبر گنجي را ميبردند بالاي سرش «ماكس وبر» بخواند، لابد حالش بهتر از اين ميشد كه امروز هست.
تعداد ديگري از اشخاص و شيوه خاص درماني آنها را در جدول زير آوردم كه اطاله كلام نشود.
نام بيمار با قيد خداناكرده ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روش درماني افتخاري
محمود احمدينژادـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ علي مطهري بيايد بر بالين وي و سؤال كند.
علي لاريجاني ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بودجه سال 91 را يكبار هم از آخر به اول برايش بخوانند
هاشمي رفسنجاني ــــــــــــــــــبا توجه به اتفاقات اخير مجمع تشخيص مصلحت نظام فردعيادتكننده انصراف داد
غلامعلي حدادعادل ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برگزاري جلسه حكميت براي مرتضوي
احمد عزيزي ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ يك نفر را ببرند كه براي كتابهايش طرح جلد بكشد.
مسعود فراستي ـــــــــــــــــــــــ بر بالين او نماينده آكادمي بيايد به اصغر فرهادي جايزه فيلمنامه اصلي را هم بدهد
[دكتر] حسن عباسي ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ يك دانشجوي ترم دوي فلسفه اسلامي بر بالينش «سفر
منالحق منالحق اليالخلق بالحق» از «الحكمه المتعاليه
فيالاسفار العقليه لاربعه» اثر ملاصدراي شيرازي را قرائت و شرح و تدريس كند
استاندار مازندران (صادركننده حكم ممنوعيت ورود افاغنه به نوشهر).ــــــــــــــ يك گروه موسيقي افغاني بر بالينش
ترانه «سرزمين من» را اجرا كنند
عبدالله جاسبي ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برادران دانشجو بر بسترش اساسنامه جديد دانشگاه آزاد را بخوانند
جواد شمقدري ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رخشان اعتماد بر بالينش از بيانيه خانه سينما دفاع كند
مهآفريد خسروي ــــــــــــــــــــــ مصطفي پورمحمدي بر بالينش حاضر شود و دهدقيقه بدون هيچ حرفي در سكوتي
عميق فقط نگاهش كند
اسفنديار رحيممشايي ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستكم در 11 روز اوليه بيماري هيچكس داوطلب
نيست بر بالين وي حاضر شود.
ديروز بخش مربوط به بيماري خودآزاري در من فعال شده بود، طبيعي است كه در چنين حالتي آدم روزنامه ميخواند.
در صفحه 3 روزنامه ايران از قول حميدرضا ترقي، معاون بينالملل حزب مؤتلفه خواندم: «جريان فتنه درصدد سياهنمايي نسبت به عملكرد دولت است.» ايشان در ادامه «سياهنمايي» را «خيانت واضح» خواندهاند.
با عنايت به سخنان ايشان، دور تا دور ما را فتنهگر جماعت گرفته ولي ما خودمان حواسمان نيست. براي روشنتر شدن قضايا چند مورد سياهنمايي را كه در شرايط كنوني طبعاً به جريان فتنه ربط پيدا ميكند، به عرض ميرسانم.
الف- ردپاي فتنهگران در گوانگژو
كليه اعضاي تيم اعزامي ايران به بازيهاي آسيايي از بهترينهاي ورزش ايرانند. ما كه اهل سياهيلشكر فرستادن نيستيم. هر كدامشان كه مدال نياوردهاند، ميخواستهاند سياهنمايي كنند... وگرنه چطور الباقيشان آوردند، خوبش را هم آوردند؟ لذا هم هشان به جريان فتنه متصلند و از قوه قضائيه م يخواهيم كه به شدت با آنها برخورد كند.
ب- ردپاي فتنهگران در نانوايي
در شرايط كنوني كه يارانهها دارد هدفمند ميشود، اجتماع بيش از سه نفر در صف نانواييها، سياهنمايي است. آنها ميخواهند بگويند در مملكت نان كم است و اين درست همراستا با جريان فتنه است. لذا از قوه قضائيه خواهشمنديم با اين اجتماعات غيرقانوني به شدت برخورد كند.
ج- ردپاي فتنهگران در هوا
در شرايط كنوني وقتي هواپيمايي به زمين ميافتد، خانوادههاي بازماندگان برايشان ختم ميگيرند و آه و ناله ميكنند كه طرف با هواپيماي اين مملكت افتاده و مرده. لذا سياهنمايي ميشود كه هواپيماي مملكت خراب است. اين همان چيزي است كه سران فتنه ميخواهند. از قوه قضائيه ميخواهيم كه به شدت با خانوادههاي قربانيان حوادث هوايي برخورد كند.
د- ردپاي سران فتنه در پيادهروها
بعضاً ديده شده كه در شرايط كنوني برخي از شهروندنماها كه در خيابان راه ميروند، بيشتر از حد معمول لاغر هستند. اين چه معنايي دارد؟ اگر دوربينهاي بيگانگان يا ايادي داخليشان از اين افراد فيلم و عكس تهيه كنند، چه ميشود؟ ميروند تبليغ منفي و سياهنمايي ميكنند كه لابد در ايران غذا پيدا نميشود و اين همسو با جريان فتنه است. لذا از قوه قضائيه خواهشمنديم با لاغرها به شدت برخورد كند.
ه- ...
به طور كلي در شرايط كنوني عكس بده، فتنهگر تحويل بگير.
(لطفاً شما هم كشفياتتان را در باب ردپاي جريان فتنه در قالب كامنت مطرح كنيد. اگر نكنيد، از قوه قضائيه تقاضا ميكنم با شما هم برخورد كند.)
در دوران غارنشيني، تبادل جنسي (مبادله پاياپاي )رونق فراواني در داد و ستد داشت. اين كار علاوه بر اينكه از نظر اخلاقي كار پسنديده¬اي نبود، در اجرا نيز مشكلاتي داشت . از آنجا كه جنس¬ها، در ازاي كالاي ديگري مبادله مي¬شدند، بايد هر دو كالا ارزش همساني مي¬داشتند. پيدا كردن دو كالاي همسان خيلي وقت مي¬برد و كار آساني نبود. افراد مجبور بودند ابتدا بر روي جنس¬هاي خود، غاركُد بچسبانند تا ارزش نسبي آن مشخص شود، سپس از معامله صحبت كنند. ضمناً، معلوم نبود چه كسي مشتري است و چه كسي خريدار، يعني طرفي كه بايد سر طرف مقابل كلاه مي¬گذاشت خيلي مشخص نبود.
مشكلات نبودِ سكه فقط به بزرگسالان محدود نمي شد و كودكان را هم شامل مي¬شد. مثلاً هرگاه كودكي از جلوي غاري مي¬گذشت و مي¬ديد ماموتي آماده به خدمت، در وروديِ غار بسته شده، حسرت مي¬خورد كه چرا سكه¬اي ندارد تا توي آن بيندازد و سوارش شود. تمام اين موارد باعث شد تا يكي از اهالي «ليديه» و شايد هم «آشور» دستور دهد براي اولين بار به نام او سكه ضرب كنند و بدين ترتيب با اختراع سكه، مشكل دختراني كه نمي¬دانستنند بعد از ازدواج چه چيزي را بايد به اجرا بگذارند، براي هميشه حل شد.
ضرب سكه با وجود مزايايي كه داشت، نتوانست اختلاف طبقاتي ايجاد شده را از ميان بر دارد. برخي كارشناسان معتقدند اگر به جاي ضرب سكه از تقسيم سكه استفاده مي¬شد افراد بيشتري بهرمند مي¬شدند. همين اختلافات اجتماعي باعث شد تا برخي بخواهند با ضرب سكه جعلي، يك¬شبه ره صد ساله بپيمايند اما غافل از اينكه پس از مدتي لو رفته و سكه يك پول مي شدند. ذكر اين نكته الزامي¬ست كه. تصوير روي سكه¬هاي واقعي با چكش و سندان حك مي شد اما سكه هاي جعلي با نرم افزار هك مي شدند.
سكه¬ها از فلزهاي مختلفي ساخته شده و بر همين اساس، ارزش¬گذاري مي¬شدند: سكه¬هاي طلا، نقره، برنز و دو ريالي. سكه¬هاي طلا براي مهريه به كار مي¬رفت، سكه¬هاي نقره براي خريد جهيزيه وسكه¬هاي برنز براي شير يا خط در انتخاب همسر. سكه¬هاي دو ريالي نيز از ديرباز فقط براي مزاحمت تلفني بكار مي¬رفته و جز اينكه باعث اشغال جيب شلوار و يا خطوط تلفن شوند، كار ديگري انجام نمي داده¬اند.
فرق سكه¬هاي طلا و نقره از نظر منشا تشكيل و نحوه تبديل در اين است كه اگر سكه¬هاي نقره براي مدت مديدي در مقابل آفتاب قرار بگيرند، اصطلاحاً نقره داغ شده و با برنزه شدن، به سكه¬هاي برنز تبديل مي¬گردند، اما اگر سكه¬هاي طلا در هواي آزاد قرار بگيرند بلافاصله ناپديد شده و به سكه¬هاي مسروقه تبديل مي شوند.
تفاوت ديگرِ سكه¬هاي طلا و نقره، با ساير مسكوكات در اين است كه اين دو سكه به هيچوجه ارزش خود را در گذر زمان از دست نمي¬دهند و جزو جواهرات محسوب مي¬شوند. از معروف¬ترين جواهرات مي توان از جواهرلعل نهرو و جواهري در قصر نام برد. ضمناً، طلا در صورت تغيير رنگ و سياه شدن، ارزش افزوده بيشتري مي¬يابد و جنگهاي متعددي كه در بين النهرين براي طلاي سياه در گرفته است، اهميت آن را نشان مي¬دهد.
مطالعات تاريخي نشان مي¬دهند كه افراد در ابتدا سكه را براي خريد كالاها بكار مي¬بردند، اما به تدريج نقش سكه عوض شده و حالا، افراد با فروش كالاها، به خريدخودِ سكه روي مي آوردند. كساني كه كار و بارشان در ارتباط با سكه بود، بعدها كار و بارشان حسابي سكه شد، اما بقيه حتي ربع سكه هم نشدند.
امروزه در سراسر دنيا موزه هاي سكه وجود دارد و در آنجا سكه¬هاي تاريخي به نمايش گذاشته شده¬اند. البته اگر اين سكه¬ها در دوران خود ارزش داشتند تا به حال خرج شده بودند و سر از موزه در نمي¬آوردند. براي اثبات بي¬ارزش بودن آن¬ها كافيست به ظاهرشان توجه شود كه چطور خاكي و رنگ و رو رفته¬اند و بايد گفت، اين سكه¬ها از سكه افتاده¬اند.
نرخ سكه بستگي به عوامل متعددي دارد و جالب اينكه، عوامل متعدد هم بستگي به نرخ سكه دارد! يعني بالا و پايين رفتن قيمت سكه بر روي عوامل متعدد تاثير مي¬گذارد و عوامل متعدد هم بر روي قيمت سكه تاثير مي¬گذارند. اين رفتار دوگانه سكه، به دو رو بودن آن مربوط مي¬شود.
در جوامع امروزي سكه چنان اهميتي پيدا كرده است كه مهم¬ترين جوايز بانك¬ها را به خود اختصاص مي¬دهد. به اين سكه¬ها سكه شانس مي¬گويند. اين امر مانند يك معادله يا در حقيقت نامعادله مي¬ماند زيرا تصاحب اين سكه¬ها خود به سكه شانس احتياج دارد و اگر بخواهيم طرفين معادله را خط بزنيم، صداي طرفين معامله در مي¬آيد!
امروزه بخش اعظم مبادلات نقدي بجاي سكه با اسكناس انجام مي¬گيرد. پس از اختراع ماشين چاپ بود كه چاپ اسكناس رونق گرفت و كساني كه مي¬خواستند ديگران را بچاپند، كارشان تسهيل شد. ضمناً، اسكناس در علم رياضيات نيز تحول ايجاد كرد و از آن پس، صفرِ جلوي عدد نيز از نظر اعتبار، به سرنوشت صفرِ پشتِ عدد نزدي
سهتا غصه بهشدت يادم افتاد
دوتاشان را بهسرعت بردم از ياد
يكيشان اينكه يادم رفته از كي
كتابم گير كرده توي ارشاد
«ز دست ديده و دل هردو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد»
دوباره نكتهاي را يادم افتاد
كتابم گير كرده توي ارشاد
ته چاه عميقي ميزنم داد
سر كوه بلندي ميوزد باد
به غير از سوزن من توي اين شعر
كتابم گير كرده توي ارشاد
طلب كردم دلار نرخ آزاد
فروشنده دوتا سكه به من داد
تشكر كردم از ايشان و گفتم
كتابم گير كرده توي ارشاد
اگر ظرف غذا باشد به تعداد
غذا هم ميرسد حتما به افراد
چرا پس با وجود اين عدالت
كتابم گير كرده توي ارشاد
اگر كه در بيايد از كسي داد
به سرعت ميرسد نيروي امداد
تعجب ميكنم با اينهمه نظم
كتابم گير كرده توي ارشاد
در عصر سايبر و تسخير پهباد
كه شد اينترنت ملي هم ايجاد
در عصر انفجار اطلاعات
كتابم گير گرده توي ارشاد
شبي شد ماهي از تنگ خود آزاد
و با آزادياش درسي به من داد
خجالت ميكشم ديگر بگويم
كتابم گير كرده توي ارشاد
«سيهچشمي به كار عشق استاد
به من درس محبت ياد ميداد
مرا از ياد برد آخر، ولي من »
كتابم گير كرده توي ارشاد
يكي دردش يكي درمانش آباد
يكي وصلش يكي هجرانش آزاد
«من از درمان و درد و وصل و هجران»
كتابم گير كرده توي ارشاد
گلي خوشبوي در حمام بغداد
رسيد از دست كاگب به موساد
پيامك زد به سيآياي، امآيسيكس
كتابم گير كرده توي ارشاد
يكي بويي شگفتانگيز ميداد
بهطوري كه وجودم رفت بر باد
«به او گفتم كه مشكي يا عبيري»
كتابم گير كرده توي ارشاد
دو شب خوردم به جاي شام سالاد
شدم از بند هرچي چربي آزاد
ندارم هيچ اضافهوزني اما
كتابم گير كرده توي ارشاد
نگاهم تا به چشمان تو افتاد
همه عقل و شعورم رفت بر باد
شما توي گلويم گير كردي
كتابم گير كرده توي ارشاد
بهناگه عابري در جوي افتاد
گرفتم دست او را باب امداد
وي از بنده تشكر كرد، گفتم
كتابم گير كرده توي ارشاد
يكي از پشتبام برج ميلاد
درون تونل توحيد افتاد
زدم اورژانس فورا زنگ و گفتم
كتابم گير كرده توي ارشاد
اگر دستم رسد بر چرخ زامياد
بهدقت ميكنم آن چرخ را باد
مگر آن لحضهها يادم رود كه
كتابم گير كرده توي ارشاد
سرم خلوت! حسابم پر! دلم شاد!
شدم از بند عقل آزاد آزاد
ديريم رام رام دارام رام رام ديريم رام
كتابم گير كرده توي ارشاد...
داشتيم از خوشحالي مثل پودر ماشينلباسشويي كف ميفرموديم كه تلفن دوچرخه سوتيد. تلفن ما فقط همين يك ملودي را بلد است: سوت سوت سوتك سوت سوت سوتك!
جسارتاً، گوشي را داشته باشيد تا اول يك مقدمه عرض كنم خدمتتان. مقدمه اين است كه در تبوتاب بازار سكه، ما هم براي اينكه از قافله عقب نيفتيم، فكر كرديم مگر ما چلاق تشريف داريم كه نرويم توي كار خريد سكه. چرا فقط سكههاي ۲۵ توماني و ۵۰ توماني تو بساط ما پيدا شود؟ الان ديگر اينجور سكهها توي جيب گدايان و بينوايان هم پيدا نميشود. البته اگر برداشت سياسي نشود، داشتيم فكر ميفرموديم بالاخره سرنوشت اين اختلاس ۳هزار ميلياردتوماني چي شد؟ و اينكه اگر خداي ناكرده ما صاحب چند سكهي ناقابل بشويم پايمان به ماجراي اختلاس باز ميشود يا نه! بالاخره هركس براي خودش اصولي دارد. گوشي را همينطور داشته باشيد تا بقيهاش را عرض بفرماييم.
بعدش چي كار كرديم؟ رفتيم طلافروشي و النگوها و گوشوارههاي عيال را فروختيم كه سرمايه جور كنيم، وگرنه ما كه از اين پولهاي بادآورده نداريم. بعدش چيكار كرديم؟ نصفهشب رفتيم تو صف سكه. چه صفي؟ تقريباً اندازهي استاديوم صدهزارنفري آزادي آدم پشت در بانك ايستاده و نشسته و خوابيده بود.
آن طفليها هم مثل ما طلاهاي عيالشان را فروخته بودند كه با آن سكه بخرند. ظهر روز بعد نوبتمان شد و خوشحال و خندان رفتيم پشت باجه. به هر نفر پنج عدد سكه ميدادند ولي به ما چهار تا دادند. گفتند همين هم از سرت زياد است. نميدانيم از كجا فهميدند. لابد از آنجايي كه پولمان كم بود يا از آنجايي كه ميدانستند با نيم سوت و نيمشوت زندگي و كار ميفرماييم. بههرحال خدا خيرش بدهد كه پنج تا نداد و چهارتا داد. البته كاش آن چهارتا را هم نميداد. ميدانيد چرا؟ بهخاطر اينكه ما فرهنگ سكهداري نداريم. به خاطر اينكه شاعر مادر مرده در شعري بيربط فرموده:
سكه شد از نان شب واجبتر
نان شب از سكه شد غايبتر
عاشقان را بگذاريد بخوابند همه
مصلحت نيست كه اين سكه فراموش كنيد
خب برگرديم به همان تلفني كه اول مطلب سوت كشيد و سوتمان را از اشكمان و اشكمان را از مشكمان و مشكمان را از وجود نازنينمان در آورد. نيمسوت بود و همشيرهاش نيمشوت. فرموديم: «بنال ببينيم چي ميگويي؟»
گفت: «شما كجايي؟ هرچي تلفن ميزنم نيستي؟»
فرموديم: «ما كه سرجايمان هستيم. شما كجاييد؟»
گفت: «من و نيمشوت اومديم خيابون. كارمون طول كشيد، گفتيم به شما خبر بديم نگران نشيد.»
فرموديم: «نترسيد نگران نميشيم. نيومديد هم نيومديد. خيال ميكنيد سكهيطلا هستيد كه نگرانتون بشيم؟»
گفت: «خيلي ممنون.»
فرموديم: «حالا از كجا زنگ ميزنين؟»
گفت: «تلفن عمومي ديگه. شما كه واسه ما موبايل نميخري. اين تلفنها همهمهاش خرابه. چهارتا تلفن عوض كرديم تا بالاخره اين يكي وصل شد.»
فرموديم: «مال سكهها هم هست. آخه هركدومشون يه شكل، يه اندازه و يه رنگيه.» تا اين را گفتيم يادمان به سكههاي طلايمان افتاد. از جا پريديم و گفتيم: «سكههاي شما چه جوري بود؟»
گفت: «چيز بود ديگه. رنگش طلايي بود و روش نوشته شده بود ۱۳۹۰و خيلي هم نو بود.»
فرموديم: «از كجا برداشتيش؟»
گفت: «شما كه خواب بودي. گفتيم بيدارتون نكنيم يهوقت اخمالو بشين. واسهي همين خودمون با اجازه از توي كيفتون برداشتيم كه بعدش بهتون بگيم. چهارتا بود. ميخواستيم باهاش پفك هم بخريم، نشد. تلفنها خراب بود و سكههامون رو خورد.»
فرموديم: «خورد؟» و بعدش نفهميديم غش كرديم يا سكته يا سكسكه. فكر كنيم سكسكه بود. شايدم سكته بود.
منبع: همشهري آنلاين
هفته نامه يالثارات در ستون سياست به روايت يك همولايتي در مطلبي تحت عنوان 'فتوحات اقتصادي' نوشت:
از قديم فتوحات نامهنويسي از رايجترين اقدامات فرهنگي آدمهاي قدرتمند، جهانگير و جهاندار بوده و امثال سلطان محمود غزنوي، نادرشاه، فتحعلي شاه، ناصرالدين شاه، كلنل لياخوف روسي (هماني كه مجلس به توپ بست!) و حتي هولاكوخان مغول يك قسمتي از دفتر و نهاد تحت امرشان را به نوشتن فتوحات و دستاوردهاي اختصاص دادهاند، تا همگان به ويژه آيندگان بدانند كه چه سلاطين و حاكمان گل و سنبلي بر مملكت مسلط بوده و چه دسته گل ها كه به سر ملت نزدهاند!
در همين راستا و از آنجا كه سلاطين و حاكمان قوه مجريه در طول چند سال اخير، اصولاً آدمهاي به شدت متواضع و گمنامي بودهاند و زيردستانشان در دفتر و نهاد رياست جمهوري در شبانهروز 27 ساعت به خواندن و پيگيري ميليونها نامه مردمي مشغولند و ديگر وقتي براي نگاشتن و ثبت فتوحات قوه مجريه در طول سنوات ماضيه نداشته و ندارند؛ لذا خارج از انصاف ديديم اگر بتوانيم پيروزيها و موفقيتهاي دولت دهم را بنويسيم و ننويسيم (البته روزنامه دولتي ايران هم چون تمام وقت مشغول ترويج فرهنگ عفاف و حجاب است مجالي براي نگاشتن فتوحات دولت نداشته و ندارد.)
و اما امهات و اهم فتوحات پيدرپي دولت دهم در حوزه اقتصاد به شرح زير ميباشد! (چون دستاوردهاي اقتصادي دولت دهم چشمگيرتر و شايان توجهتر بودهاند! لذا از اينجا شروع كرديم.)
1- كاهش ارزش پول ملي به نصف در طول 4 ماه (كدام دولت از زمان مادها تا الان چنين سريع و ضربتي ارزش پول ملي را نصف و كام مردم را شيرين نموده؟)
2- افزايش قيمت طلا به دو برابر، ظرف همان مدت 4 ماه (انصافاً كدام دولت در طول تاريخ بشر توانسته اين قدر زحمتكش و كاري باشد كه با يك دست ارزش پول ملي را نصف كند و در همان زمان با دست ديگر قيمت طلا را دو برابر بنمايد؟)
3- تشويق ملت به خروج سپردههايشان از بانكها (ميزان خروج سپردههاي بانكي در طول 4 ماه اخير در هيچ مقطعي از تاريخ ايران سابقه ندارد و به ويژه در مقايسه با زمان مادها!)در همين رابطه شنيده شده بانك جهاني با ارسال نامهاي محرمانه از دولت دهم خواهش كرده سازوكار چگونگي تشويق مردم به خروج ضربتي و بيسابقه پولهايشان از نظام بانكي را جهت ثبت در تاريخ بانكداري و آموزش و عبرت ساير كشورها و جوامع در اختيار بانك جهاني قرار دهد!
4- در مسير تحقق اهداف اصل 44 مبني بر واگذاري امور مردم به مردم و همچنين در جهت تحقق طرح پنسم (مخفف پول نفت سرسفره مردم) طرح عملياتي ضربتي قيف، نفت، حلق به صورت زير در كار گروه تخصصي مربوطه تدوين شده و در همين ايام اجرايي خواهد شد و طبق معمول زمان اجراي آن اعلام نخواهد شد؛ مگر يك شب قبل از اجرا، آن هم توسط رئيس جمهور محبوب طي يك گفتوگوي صميمي.
براساس اين طرح ابتداي هر ماه در حلق هر ايراني و يك قيف (فلزي يا پلاستيكي) قرار گرفته و مقداري نفت خام سنگين (ميزان آن محرمانه است و در ستاد هدفمندي يارانه در حال بررسي است به هر حال بين 2/5 تا 22/75 ليتر! پيشبيني ميشود) آنگاه فرد مزبور خودش تصميم ميگيرد كه سهمش از نفت را چگونه هزينه كند!
در صورت اجرايي شدن اين طرح، بزرگترين تحول اقتصادي تاريخ بشر اتفاق ميافتد و وزارت نفت، بانك مركزي و وزارت دارايي فلسفه وجودي خود را از دست داده و منحل ميشود! شايد هم در سازمان محيط زيست! با سازمان اوقاف يا حتي وزارت آموزش و پرورش ادغام شده و كارمندانشان به صورت دوركار به ادامه خدمت بپردازند!
اشاره
سينماي دفاع مقدس، مهمترين ژانر سينماي بعد از انقلاب ايران است. ژانري با نقاط قوت بسيار و البته نقاط ضعف نهچندان اندك. چندانكه بسياري از اهل فرهنگ بر اين باورند كه سينماي دفاع مقدس بهرغم همه تلاشهاي سينماگرانش، در كليت ماجرا نتوانسته است آيينه خوبي براي آن حماسه عظيم باشد. آنچه در ادامه ميآيد در حقيقت به قصد آسيبشناسي اين ژانر نوشته شده است و نويسنده آن سعي دارد در حد توان خود با استفاده از بيان طنز به وجوه عدمتوفيق اين جريان سينمايي اشاره كند.
***
خبرها حاكي از آن است كه جمعي از مسئولان سينمايي، در صدد تهيه «پورتال جامع سينماي جنگ» برآمدهاند. تا پَكِ جامعي از فيلمهاي جنگي را به مخاطب عرضه كند. طراحان اين پورتال در نظر دارند با بهرهگيري از فيلمهايي كه تاكنون با موضوع جنگ ساخته شدهاند، يا ساخته خواهند شد، يا بايد ساخته ميشدهاند ولي نشدهاند؛ فيلمهاي فاخر، جامع، مانع، بيبديل و تازه را طراحي و توليد كنند، تا جايگزين فيلمهاي قبلي گردد كه بهطور پراكنده توسط فيلمسازان مختلف و بر اساس سليقه شخصي آنان ساخته شده است. در ادامه، يكي يكي به استقبال اين فيلمهاي جديد ميرويم:
***
عنوان پيشنهادي: گلولههاي بيهدف، تفنگهاي بيطرف
كارگردان: جابر ملامتي
جلوههاي ويژه: در حد بلند شدن خاك از زمين در اثر اصابت گلوله و چند انفجار خمپاره
مدير فيلمبرداري: عزيز لانگنژاد
موسيقي: انتخابي از آثار باخ، استاد احمد عبادي، ستار و عصار
بازيگران: حسين محجوب، حميد فرخنژاد، حامد بهداد و با حضور افتخاري كاظم افرندنيا
خلاصه داستان:
سروان، سرباز و استوار، سه نفر از نيروهاي ارتشي هستند كه به ترتيب با انگيزه اطاعت از مافوق، گذراندن دوره خدمت اجباري و همينطوري، در جبهههاي جنگ حضور پيدا كردهاند. آنها تنها بازماندگان از يك گروهان سي نفره هستند كه پس از حملهاي ناكام، در كمين دشمن گرفتار شده است. اين سه نفر اينك در يك سنگر متروكه گرفتار آمدهاند. آنها نه راه پس دارند و نه راه پيش. [راه پس (عقبنشيني) زير ديد مستقيم دشمن است و هرازگاه نيز صداي تيري سكوت مرگبار حاكم را ميشكند و راه پيش هم كه صاف ميخورددر دل عراقيها.]
سرباز كه پايش مورد اصابت تير قرار گرفته است، فردي است بيهدف و قائل به زندگي مادي و دو روز حيات دنيا، كه اعتقادي به امور معنوي ندارد. استوار نيز فردي است كه در زندگي هدف خاصي را دنبال نميكند و همينطور براي دور هم بودن زندگي ميكند. سروان نيز شخصي است جدي و خشك كه به فلسفه حيات، كه همانا اطاعت از مقام بالاتر است، اعتقاد كامل دارد. در همين حين سرباز بر اثر غلبه درد ناگهان شروع به زير سؤال بردن فلسفه حيات ميكند و ميپرسد: «اصلاً چرا ما بايد بجنگيم كه الان در اين فلاكت بيفتيم؟» استوار هم كه چيزي حالياش نيست، از سرباز حمايت ميكند، اما سروان با شليك يك گلوله دستور ساكتباش ميدهد و در نطقي بيست دقيقهاي اعلام ميكند كه براي اجراي دستورات مافوق و دفاع از مام ميهن، بايد بجنگيم و به كسي ربطي ندارد. پس از اين نطق هركدام به گوشهاي ميروند و مشغول كار خود ميشود. استوار مشغول تراشيدن يك تكه چوب ميشود، سروان به تميز كردن اسلحه كمرياش ميپردازد و سرباز نيز از شدت درد بيهوش ميشود. استوار كه تشنه شده، به جستجوي آب ميرود. كمي آنسوتر چالهاي ميبيند كه در آن آب كثيف قهوهاي رنگي جمع شده است. قمقمهاش را پر ميكند و به سنگر برميگردد. در سنگر ميبيند كه سرباز بيهوش است و سروان دارد پاي او را ميبرد. سعي ميكند مانع او شود، اما سروان به روي او اسلحه ميكشد و او را عقب ميراند. سروان پاي سرباز را گوش تا گوش ميبرد و كناري مياندازد و سپس محل سابق پا را با پارچهاي ميبندد. ساعتي بعد سرباز از خواب بيدار ميشود و ميبيند پايش نيست. بلافاصله شروع به فحاشي به سروان، زمانه، فلسفه حيات و ماهيت نظام سياسي حاكم مينمايد. ناگهان چشمش به پاي سابقش ميافتد و با ديدن پاي سياهشدهاش، متوجه ميشود كه، اي دل غافل، اگر پايش قطع نميشد بايد كلاً قطع ميشد و از دنيا ميرفت. سرباز متوجه اشتباه رويكردش به دنيا ميشود و ميفهمد دنيا همان نيست كه او ميديده و بايد از زاويهديدهاي مختلف به دنيا نگاه كرد و هركس تكهاي از حقيقت را در اختيار دارد و از اين مزخرفات. در نتيجه، با همان يك پاي باقيماندهاش برميخيزد و سروان را در آغوش ميگيرد و ميبوسد. سروان كه تابه حال هميشه در فكر دستور مقام بالاتر بوده و كسي او را نبوسيده بوده و اصولاً با اينطور تجليات انساني بيگانه بوده است، طي يك فعل و انفعل انساني، از خود بيخود ميشود و تفنگش را از زمين برميدارد و از سنگر بيرون ميدود. استوار و سرباز، دوربين را برميدارند و با نگاه سروان را دنبال ميكنند. سروان، فرياد زنان وارد سنگر عراقيها كه در سيصد متري سنگر آنها قرار دارد ميشود. چند تير هوايي شليك ميكند، اما ميبيند كسي آنجا نيست. ناگهان، يك عراقي در حالي كه پارچه سفيدي در دست دارد از گوشهاي بيرون ميپرد و شعارهاي عربي ميدهد. سروان متوجه ميشود سنگر عراقي از اول خالي بوده و آنها از همان چند روز پيش ميتوانستهاند به عقب برگردند. سروان آنقدر به اين موضوع فكر ميكند كه در نهايت متوجه ميشود جنگ چقدر بد است و روابط انساني چقدر بهتر است و كاش در دنيا جنگ نبود تا همه با هم دوست بوديم. سروان دست عراقي را كه او هم اسير شرايط شده و خانه و زندگي را رها كرده و به جنگ آمده است، ميگيرد و با هم از سنگر بيرون ميآيند.
در نماي آخر چهار نفر را ميبينيم كه رو به سوي آفتاب كه در حال طلوع است در حركتند: سروان كه جلو جلو راه ميرود و به افقهاي دوردست مينگرد. سرباز كه روي برانكارد خوابيده، برانكاردي كه با استفاده از چند اسلحه درست شده. و استوار و عراقي كه دو سوي برانكارد را گرفتهاند و راه ميبرند.
منبع : خبر آنلاين
در خبرها مي خوانيم: "علي اكبر ولايتي هم رياست دانشگاه آزاد را نپذيرفت."؛ يكي از آگاهان در اين خصوص گفت: "خب همين كارها را مي كنيد كه قحطي رجال بوجود مي آيد و مجبور مي شوند به يك نفر 17 پست بدهند! فردا اگر همين آقاي ميم را كردند رئيس دانشگاه آزاد نياييد بگوييد چرا به ايشان هجدهمين پست هم داده شد ها! از ما گفتن بود!"
يكي ديگر از آگاهان نيز در تماس با بخش طنز عصرايران گفت: "شنيده مي شود علت اصلي نپذيرفتن پست رياست دانشگاه آزاد از طرف برخي چهره ها وجود چسب بسيار زياد آنهم از نوع قوي اش بر روي صندلي رياست اين دانشگاه مي باشد. به طوريكه هر كس روي صندلي رياست اين دانشگاه بنشيند، يحتمل سي چهل سالي طول مي كشد بتواند خودش را از اين صندلي رها كند. بالاخره آدم هزار و يك كار ديگه دارد، نمي تواند همه جا با همان صندلي برود كه!"
***
روييدن شاخ و ربطش به شنيدن اخبار!
معاون وزير گفت: "تغييرات نرخ ارز تأثيري در افزايش قيمت مسكن ندارد."؛ ايشان همچنين گفت: "ميزان رشد قيمت مسكن از فروردين تا آذر امسال كمتر از 12 درصد و از مرداد تا آذر امسال كمتر از چهار درصد بوده كه اين طبيعي است."
نتيجه گيري اول: وقتي نرخ تورم روي اندازه ي سبد خانوار تاثيري نداشته باشه، توقع داري تغييرات نرخ ارز روي قيمت مسكن تاثير داشته باشه؟!
نتيجه گيري دوم: كلاً همه چيز طبيعيه و هيچ چيز به هيچ چيز ربط نداره! و هيچ چيز هم روي هيچ چيزي اثر نمي گذاره!
نتيجه گيري سوم: افزايش 16درصدي قيمت مسكن از فرودين تا آذر بسيار طبيعي است!! (عين جمله ي آقاي معاون!)
يك ديالوگ بي ربط:
- ببخشيد آقاي دكتر! چند روزيه روي سرم يه دونه شاخ روييده!
- طبيعيه! و اصلاً هم به شنيدن برخي اظهار نظرات ربطي نداره!
***
حساب و دفتر40برگ؟!
جمله ي مربوطه را با گزينه ي مناسب پُر كنيد:
جوانفكر گفت: "خانهنشيني "احمدي نژاد" ... ."
الف. براي رسيدگي او به باغچه ي منزلش و هرس كردن سبزي هاي كاشته شده در آن بود.
ب. براي چشم تو چشم نشدن با ميوه فروش سر كوچه يشان – به دليل قيمت اين روزهاي گوجه فرنگي- بود.
ج. هوشمندانه و با حساب و دفتر 40 برگ بود!
د. هوشمندانه و با حساب و كتاب بود.
راهنمايي: هيچكدام از گزينه هاي "الف" و "ب" و "ج" صحيح نيستند! (عين جمله جناب ايشان)
***
دستگيري خريداران دلار؟!
رحيمي گفت: "دلار زياد داريم؛ عوامل داخلي دشمن در بازار ارز اخلال كردند."
اي بابا! چرا اجازه مي دهيد عوامل داخلي دشمن در كشور هر غلطي دلشان خواست انجام دهند؟! از مسئولين تقاضا مي شود همين فردا صبح به بانك ها و صرافي ها و خيابان ها بروند و هر كس كه مي خواست "دلار" بخرد را دستگير كنند. اگر واقعاً ريگي به كفششان نيست چرا اين خودفروخته هاي اجنبي پرست به جاي "ريال"، "دلار" مي خرند؟! هان؟! ... راستي خودمانيم ها! اين عوامل دشمن هم همه جا هستند كه!!
***
آلودگي هوا از نوع بي آزار!
معاون رئيس جمهور: "هيچ گزارشي وجود ندارد كه حتي يك نفر بر اثر آلودگي هوا كشته شده باشد."
درست مي فرماييد آقاي معاون؛ كلاً اين مردم تهران خيلي سوسول هستند كه با كمي آلودگي هوا دچار مشكلات تنفسي و قلبي مي شوند. بعدش هم خودشان مي توانند آزمايشي انجام داده و صحت صحبت هاي شما را كشف كنند.
آزمايش آلودگي هوا:
خودرويتان را روشن كرده و بيني تان را روبروي اگزوز ماشين قرار دهيد. ديگه هوايي كه در شهر تهران تنفس مي كنيد از دود اگزوز خودرو كه آلوده تر نيست! شما بعد از دقايقي بيهوش شده و فوت خواهيد كرد. ولي مطمئناً دليل مرگ شما "هواي آلوده" گزارش نخواهد شد. بلكه مي نويسند كه به خاطر ناراحتي ريوي خفه شده ايد! خب خفه شدن يا مشكل ريوي چه ربطي به آلودگي هوا دارد؟! هان؟!
منبع: عصر ايران
داده است به ما شخص خدا سيبزميني
ها، شخص خدا داده به ما سيبزميني
گيرم كه زميني است، بگو زيرزميني است!
اما رسد از سمت سما سيبزميني
از سمت سما هم نرسد مسالهاي نيست
قطعاً رسد از مزرعهها سيبزميني
دنياست اگر مزرعهي آخرت تو
بهتر كه بكاري همهجا سيبزميني
آري همهجا؛ فرق ندارد كه چپ و راست
حتي تو بكار «اَوْسَطُها» سيبزميني!
در كوه و كمر، دشت و دمن، جنگل و صحرا
هرجا كه كند برّه چَرا سيبزميني
هم روي زمين چمن شهر بكار و
هم در كف استخر شنا سيبزميني
در باغچهي كوچه و در جوي خيابان
در خانه و بر بام و هوا سيبزميني!
بر سنگ كف شركت و در پشت اداره
در دفتر كار روسا سيبزميني
گفتي: «چه بكاريم در اينجا كه بصرفد؟»
آخر چه سوالي است رضا؟!... سيب
زميني
باور كن اگر بهرهاي از فهم و خرد داشت
ميكاشت بشر توي فضا سيبزميني
(در ضمن «رضا» هست رفيق من و چندي است
هي كاشته با ميل و رضا سيبزميني
ميگفت: «چه خوب است كه از اينهمه موجود
بوده است در اين خانه مرا سيبزميني
در خانهي ما رونق اگر هست، عجيب است؟
جايي كه هي آورده صفا سيبزميني»)
توضيح دهم تا نشود سوء تفاهم
تا خوب بداني كه چرا سيبزميني
«آدم» هوس سيب درختي كه نميكرد
كي داشت كسي مساله با سيبزميني؟
البته «بنيآدم» از آن پس، همه خوردند
مانند من و ما و شما سيبزميني...
از بحث كشاورزيمان دور نيفتيم
گفتيم: بكاريد - هلا! - سيبزميني
بگذار جهان پُر شود از لطف حضورش
آن منشأ خير و برَكا سيبزميني
«ت» از تهِ «خير و بركات» آمده اينجا
چون بوده و هست اِند وفا سيبزميني
انگار كه منظور مرا درك نكردي!
آخر تو بگو نيست كجا سيبزميني؟
چپ، راست، عقب، بيخ، بغل، پشت، مقابل
سرتاسر هرگونه سرا سيبزميني
اصلاً به همين دور و بر خويش نظر كن
در جمع شما كرده چهها سيبزميني!
نه، خوب تماشا كن و دقت كن و بشمار
ها، حدّاقل شصتوسهتا سيبزميني
يا اينكه بينداز در آيينه نگاهي
شايد كه ببيني چه بسا سيبزميني!
گيريم كه اينبار به حرفم نرسيدي
راهي است پُر از گردنه تا سيبزميني
بنشين كه بگويم من از اين چيز دلانگيز
تا افتد در ذهن تو جا سيبزميني
امروز در اين بيت، عجب جمع عجيبي است
من، تو، حسن، آزاده، مُنا، سيبزميني
اوقات خوش آن بود كه با دوست... هدر رفت
اوقات خوش آن است كه با سيبزميني...
ما درس سحر در ره جايي ننهاديم
خوانديم سحر، ظهر، مسا، سيبزميني
ما گاو نبوديم ولي يونجه گران است
خورديم بهجايش چه بجا سيبزميني!
آن مادهي پر فايده در كلّ امورات
آن مايهي ابقا و بقا، سيبزميني
آن گوهر ناياب كه آسان بتوان يافت
آن درّ گران قدر و بها، سيبزميني
آن در همهكار از همهكس كارگشاتر
آن در همه ره، راهگشا، سيبزميني
هم در همه داغيست خنكسازتر از يخ
هم بر همه درديست دوا، سيبزميني
هم در همه رنجيست بسي باعث خنده
هم در همه انواع عزا، سيبزميني
تا بوده بشر، در همهجا بوده موثر
در رفع خطر، دفع بلا، سيبزميني
هم عين حيات است و بقا در همه احوال
هم ضد هلاك است و فنا، سيبزميني
دانند زنان بيشتر از اكثر مردان
شش چيز گران است: طلا، سيبزميني
ما با جُهَلا، با بُلَها كار نداريم
عشق است براي عقلا سيبزميني
ايشان همه دانند كه در راه تنفس
يك چيز نياز است: هوا، سيبزميني
درياب تو اين نكته و بگذار ببينند
كوتهنظران توي غذا، سيبزميني
گشتيم، نبوده است، شما نيز نيابيد
در گوني هر بي سر و پا سيبزميني
مردم دو گروهند در اين ساحت و قطعاً
از اين دو نبوده است سوا سيبزميني:
جمعي همه ديوانه و دلبستهي سنت
هستند به سبك قدما سيبزميني
يك عده در اين عرصه، بسي پُستمدرناند
بايد بهشان گفت پساسيبزميني
ما زنده به آنيم كه آرام... بگيريم
ما زنده به آنيم كه... ها، سيبزميني
بايد بشوي تا كه ببيني كه چه خوب است
بايد بشوي... «آره، يهپا سيبزميني!»
جوري كه نباشد پس از آن قابل تشخيص
در پيرهنت كيست؛ تو يا سيبزميني
اين شيوه بياموز اگر طالب فيضي
هرگز نخوري آب اگر تشنه نباشي...
طنز - چگونه هميشه و همهجا كتاب بخوانيم و نگران آبرويمان نباشيم
توي هر روز حدوداً شش بار
سه دقيقه است زمان آن كار
يعني از عمر عزيزت هر سال
قدر شش روز و شبي توي مبال
بهتر آن است كه در اين مدت
قدرداني بكني از فرصت
با خودت چند كتابي همراه
ببري خوب بخواني، آنگاه
ضمن كم كردن بار از دل خويش
علم را بيش بسازي از پيش
گرچه چيزي كه بخواني هر بار
هست البته كتابي بودار
شهرام شكيبا
طنز - راشد انصاريدزد "آن باشد كه گيرد دست" دزد!
در زمـــان خــــوردن و وقــــت فــــرار
در مــــرام دزدهــــاي با مـــــرام!
تك خــوري ديــــگر ندارد اعتــــبار
هر كه حق پيشكـــسوت را نداد
مي شود از شغل دزدي بر كنار
گفت دزدي: حق ما را خورده اند،
عده اي شب زنده دار روزه دار!
دزدهاي مختلف در طرح و رنــگ
كار كرده،كهنه، تازه، نيـــــمدار!
دزد حتي مي نشيند پشت ميز
مي زند از تبــــصره با افـــــتخار!
زير پا حساس ها له مي شـوند
پس تو هم فوري بكش خود را كنار
مرگ مي آيد ولي اين دوســـتان
مي برند انگشـــــترم را در مزار !
دزدهــامان غالــــبا يونانـــي اند!
هست اما بينشان روس و مجار!
------------
نسل دزدان وطن شد منقـرض
اي هوار و اي هوار و اي هوار !
مشكلات خلق آسان مي شود
باشعار و باشعار و با شــــعار !
نيست ديگر دزد، حتما گربه است
راه دزدي سد شده با اقتــــدار !
دزدگيري باب شد! زنبيل خود ،
را بيار اي خانه دار و بچه دار !
اي برادر ، ما همه انديشه ايم
دزد چون ماها نباشد بي بخار
هست اين شعر از زبان يك عرب
ورنه ايران را به ايــن كارا چــكار !
ميم.مهربان در طنز آتي نيوز نوشت:
1_ اسدالله بادامچيان گفت: "جريان انحرافي به خريد راي روي مي آورد." نظر شما در اين مورد چيست؟!
الف. چه حرفا! چه چيزا! آدم شاخ در مياره!
ب. مگه راي رو هم ميشه خريد؟! عجب!
ج. حالا مضنه بازار چنده؟! دونه اي چند مي خرند؟!
د. شما نگران نباشين؛ مگه فروشنده اي هم پيدا مي كنند؟!
2_ نظر شما در مورد اينكه فرمانده ناجا گفت: "«وانت پيكان» استاندارد ندارد." چيست؟!
الف. خدا رو شكر كه بقيه استاندارد دارند و فقط اين يكي مونده كه استاندارد بگيره!
ب. خب خودمون هم اين رو مي دونستيم!
ج. اونوقت چه خبر از جاده ها! همشون استاندارد هستن؟!
د. مگه زدنه يك مهر استاندارد چقدر كار داره؟! اين همه زحمت مي كشند خودرو توليد مي كنند يه مهر هم بزنند روش!
3_ سيد مهدي پورفاطمي عضو كميسيون اجتماعي در مجلس شوراي اسلامي گفت: «از آنجا كه ستاد مبارزه با مواد مخدر زير نظر رياستجمهوري فعاليت ميكند، مجلس نظارتي دقيق بر عملكرد آن ندارد.»؛ نظر شما چيست؟!
الف. نظر خودت چيه؟! چرا هي از ما خوانندگان آتي نيوزي سئوال سياسي مي كني؟!
ب. اصولاً هر چيزي كه زير نظر رياست جمهوري فعاليت مي كند نياز به نظارت هم ندارد چه برسد به نظارت دقيق!
ج. وقتي اين ستاد اين همه با مواد مخدر مبارزه كرده و معتادي وجود نداره ديگه نظارت مي خوايم چيكار! اصلاً حالا كه باور ندارين چند وقت پيش سرشماري بود، از اداره ي آمار بپرسين چند نفر معتاد داريم.
د. منم با گزينه ي الف موافقم!
4_ نماينده كبودرآهنگ گفت: "روزانه 2 تن مواد مخدر در تهران مصرف ميشود."؛ نظرتون چيه؟!
الف. چقدر كم! با توجه به اينكه هر معتاد روزي يك تن مواد دود مي كنه، يعني فقط دوتا معتاد توي تهران داريم؟! دممون گرم!
ب. شايد ترازوشون خراب بوده!
ج. وجود هر گونه ارتباط بين اين سئوال و سئوال قبلي را به شدت تكذيب مي كنيم!
د. پس آلودگي هواي تهران به خاطر ترافيك و خودروهاي فرسوده نيست!
5_ واشنگتن پست نوشت: " يك عضو سفارت انگليس در تهران جا مانده"؛ اگر گفتيد منظورشان كه بود؟!
الف. نمي دونيم! خودت بگو!
باشه؛ خودم پاسخ صحيح رو مي دم، اين عضو جامانده ي سفارت "پامپكين" سگ آقاي سفير انگليس بوده است!
ب. گويا اين امريكايي ها با انگليسي ها شوخي دارند!
ج. يحتمل تنها عضو بي آزار اين سفارت همين "پامپكين" بوده است!
د. شايد به دليل بحران هاي اقتصادي اروپا، از قصد اين سگ رو جا گذاشتن، چون توانايي سير كردن شكمش رو نداشتن!
6_ در خبرها مي خوانيم: "تداوم نامه نگاري لاريجاني و احمدي نژاد"؛ چه نظري داريد؟!
الف. مگه ايميل ندارن؟! اونطوري هم كم خرج تره هم سريعتر!
ب. چرا ايميل دارن اما دستخط بيشتر احساس آدم رو مي رسونه!
ج. اما اونا كه نامه رو با دستخط خودشون نمي نويسن، مي دن براشون تايپ كنن!
د. نامه نگاري هم نامه نگاري هاي قديم! ياد ليلي و مجنون و شيرين و فرهاد بخير!
7_ نظرتون در مورد اينكه وزير ارشاد گفت: "مشايي گفت چون اشتغالاتش زياد است از دبيري كميسيون فرهنگي دولت كنار ميرود." چيست؟!
الف. ايشون شكست نفسي كردن!
ب. آخه چرا؟! ايشون با اين همه توانايي هايي كه دارن انجام هزار شغل بصورت همزمان هم براشون كمه!
ج. واقعاً كه با اين تصميم چه خسارت بزرگي به فرهنگ كشور خورد!
د. دقت كنيد، گفته است: "مي رود" يعني در آينده مي رود! و هنوز نرفته است! شايد نرفت!
8_ نامزد جمهوريخواهان آمريكا در پاسخ به سوال يكي از مستمعين درباره دو جنگ آمريكا در منطقه اشاره به جنگ آمريكا در عراق و افغانستان) به طور اشتباهي به جاي عراق از واژه جنگ با ايران استفاده كرد.
البته لازم به يادآوري است كه چندي پيش نيست باكمن بعد از حوادث بوجود آمده در سفارت انگليس در تهران گفت: "سفارت امريكا در ايران را تعطيل كنيد!"؛ كلا نظرتون چيه؟!
الف. شايد جديداً قرص بيماران آلزايمري در امريكا گير نمياد و سياستمداران امريكايي بيمارشون شدت گرفته!
ب. شايد با ماهي هاي قرمز نسبتي دارند! آخه حافظه ي ماهي قرمز فقط 3 ثانيه ي آخر رو مي تونه به يادش نگه داره!
ج. اينا كه سياستمداراشون هستن! ببين مردم عاديشون چطورين! حتماً اسم رئيس جمهور خودشون رو هم نمي دونن!
د. خوشبحال مردم امريكا با اين سياستمداراشون! حرف ها و تصميماتشون از صدتا طنز و لطيفه هم خنده دارتره!
ميم.مهربان نوشت:اين روزها كلاً روزهاي باحالي است، از يك طرف مجلسي ها قانوني را تصويب مي كنند كه هر كس 2سال مدير سياسي باشد تا آخر عمرش حقوق دريافت مي كند و از طرف ديگر قول مي دهند طرحي تصويب كنند براي جوانان جوياي كار!
طرح جوانان جوياي كار اينطوري است كه طرف ماهي 250هزار تومان پول مي گيرد و اگر بعد از 2 سال شغل پيدا نكرد به اين معني است كه اين جوان نمي خواهد كار كند و به همين دليل يكهو تمام آن 6ميليون تومان را از حلقوم ضامن در مي آورند!
در همين راستا به سئوالات زير پاسخ دهيد:
1- چرا مجلسي ها چنين قانوني تصويب كردند؟!
پاسخ احتمالي: كار غيرقانوني نكردن كه؛ قانون تصويب كردن! بعدشم وجداناً خودت نماينده بودي قانون تصويب نمي كردي كه واسه ي نماينده ها به جاي آب لوله كشي توي لوله هاي آبشون آب پرتقال بياد بيرون؟!
2- چرا اگر يك جوان بعد از 2 سال كار پيدا نكند حقوقش قطع مي شود و ضامن بايد همه ي پول ها را پس بدهد؟!
پاسخ احتمالي: اين همه موقعيت شغلي؛ اگه يك جوون 2سال بگرده و شغل پيدا نكنه يعني داشته ما رو مسخره مي كرده و صبح تا شب به جاي اينكه بره دنبال يك كار بگرده داشته با اون 250هزار تومن هاش تفريح مي كرده! عجب جوون هايي پيدا مي شن ها! فكر مي كنن اين نفت الكي به دست اومده كه با پول نفت اين ريخت و پاش ها رو مي كنن!
***
محمد جواد لاريجاني گفت: "در مصاحبهاي از من پرسيدند چرا همه كشور را براي بازرسي باز نميكنيد گفتم ميتوانند از رختخواب من شروع كنند."
سئوال: ببخشيد مگه توي رختخواب آقاي لاريجاني نيروگاه هسته اي وجود داره كه بازرس ها بيان اونجا رو بازرسي كنن؟! چه حرفا، چه چيزا! آدم شاخ در مياره!
***
روزنامه ايران نوشت: زن صاحبخانه مشايي گفته است كه مشايي «۲ميليون رهن» و «۸۰ هزار تومن اجاره» مي دهد؛ وي همچنين گفته است: «پول مهندس خيلي بركت دارد.»
كدام گزينه صحيح است؟!
الف. كلاً بركتش رو خوب اومدي! كلاً دو سال پيش چند تا وزير از بركت حضور ايشون بهره مند شدن!
ب. واسه همينه كه دولت فكر ميكنه مشكل مسكن رو حل كرده! آخه 2 ميليون رهن و 80 هزارتومن اجاره كه چيزي نيست!
ج. مشايي جان! از اون پول پر بركتت يه چندهزار تومني هم به ما بده! شايد مشكلات اقتصادي مون حل شد!
د. ساده زيستي هم حدي داره؛ شما برگزيده شدي! لياقت بيشتر از اينا رو داري!
***
محافظ وزير ارتباطات يك خبرنگار را به دليل اينكه مي خواست با آقاي وزير مصاحبه كند كتك زد؛
- در اين مورد اين سئوال پيش مي آيد كه اين خبرنگار چرا مي خواست با آقاي وزير گفتگو كند؟!
* ببخشيد؛ يعني سئوال ديگه اي پيش نمياد؟! مثلاً اين سئوال كه چرا اون خبرنگار كتك خورد؟!
- خب واسه همين هست كه خبرنگاري جزو مشاغل سخت محسوب ميشه!
* اما اون خبرنگار با روابط عمومي هماهنگي انجام داده بود!
- گير دادي ها! يه چند تا مشت و لگد كه ديگه اين حرف ها رو نداره كه! نكنه تو هم هوس كردي يكم خاك لباساتو بتكونيم!
* نه! نه! دستتون درد نكنه! واقعاً كه اين خبرنگارها بي ملاحضه هستن! خب شايد آقاي وزير اون موقع داشته ميل هاشون چك مي كرده! چرا هي گير داده كه مي خواد گفتگو كنه؟!
.
توي تهران بيطراوت و داغ
هر زمان ميرسي به پشت چراغ
لشكر پاره پورهاي ناگاه
ميرسد مثل پيك مرگ از راه
يك نفر هي حباب ميسازد
ديگري دل كباب ميسازد
يك گداي مهيب و زشت و كثيف
كه نديده سه سال كيسه و ليف
بيخودي گچ گرفته پايش را
يا آتل بسته چند جايش را
يك نفر دستمال و رايت به دست
كه كمي با كلاس و محجوب است
جاي سيدي فروش و لنگ فروش
زن معتاد چرك بچه به دوش
گل فروشِ به عنف هم ايضاً
هست از نوع مرد و بچه و زن
توي اين بلبشوي ناله و گند
يك نفر دود ميكند اسپند
توي اين شهر بيكتاب و حساب
كاش يك مرد ميفروخت كتاب
طنز - شهرام شكيبا
*مجلسيان قانوني تصويب كردهاند كه به موجب آن هركس حداقل دو سال در يك پست سياسي باشد، تا آخر عمر حقوق مديريتياش را دريافت كند.
تصميم كاملاً درست و بهجايي گرفتهاند. فقط چند نكته به ذهن بنده آمده كه عرض ميكنم:
1- آيا اين بدان معني است كه مديران محترم دولتي حتي اگر دو سال هم مديريت كنند، طوري ترتيب كارها را ميدهند كه آثارالباقيهاش تا پايان عمرشان باقي است؟
2- البته شايد هم معنياش اين باشد كه حقوقشان را تا آخر عمر ميدهند كه خيال مديران راحت باشد و ديگر تلاش نكنند زيرآب ديگران را بزنند به اميد اين كه صندلي رفته را باز پس بگيرند.
3- از يك منظر منطقي هم اين كار چندان هم ضروري به نظر نميرسيد، چراكه اصلاً ممكن نيست كسي در ايران مدير شود و مدير از دنيا نرود. فقط اداره مربوطهاش عوض ميشود. خود من رئيس پليس راهنمايي و رانندگي ميشناسم كه الآن مديرعامل تيم پرسپوليس است كه البته اين يكي باز هم خيلي مربوط است. چون حداقل در نام هر دو شغلش «پليس» وجود دارد.
به قول دوستي علاوه بر قانون بقاي ماده و انرژي، قانون ديگري هم در ايران داريم كه قانون بقاي مدير و مديريت است. مديران تمام نميشوند، فقط از صورتي به صورت ديگر در ميآيند، همين.
4- آيا اين قانون استثنا هم دارد؟ مثلاً فرض كنيم كسي از مديريت كنار برود و كانديداي رياست جمهوري هم بشود و رأي نياورد.
بروكار ميكن
*نماينده كرج در مجلس با توجه به اينكه دولت كسي كه در هفته دو ساعت كار كند را «بيكار» به حساب نميآورد گفته است دولت بايد خجالت بكشد.
1- اولاً كه دو ساعت كار در هفته كافي است. شغل اشخاصي كه با اين تعريف بيكار به حساب نميآيند اين است كه الباقي هفته خداراشكر كنند كه همان دو ساعت كار را دارند.
2- حرف نماينده كرج و موضوع بحثش اساساً غلط است.
ما چند سالي است كه بيكار نداريم و همگي سركار هستيم. آقايان حتي اگر بخواهند قدرتش را دارند كه همه دنيا را سركار بگذارند. تا حالا دو سه بار اين رباعي را نوشتهام برايتان، گويا باز هم بايد بنويسم.
از نعمت حق شكرگزاريم همه
در دولت دوست كار داريم همه
بيهوده مگو ز معضل بيكاري
عمريست كه دايم سركاريم همه
قليان آمد، خوش آمد
*پيشنهاد وزارت بهداشت براي آزادي استعمال دخانيات در قهوهخانهها به تصويب هيأت دولت رسيد و قليان دوباره آزاد شد.
بدين وسيله بازگشت پيروزمندانه قليان به آغوش قهوهخانهها و آزادي استعمال توتون و تنباكو «باي نحو كان» را تبريك عرض مينماييم.
فقط اميدواريم مديران مملكت همانطور كه در تصميم براي حقوق مادامالعمر ثابتقدم هستند، در اين مورد هم ثابتقدم باشند.
باز هم ميخواهم ببينم چه كسي ميگويد «ايران آزادترين كشور دنيا نيست؟» آقايان حتي دلشان نميآيد يك قليان بيمقدار هم آزادي نداشته باشد.
عصر ايران: شنيده مي شود پس از گزارش بازي ايران-بحرين بسياري از بينندگان دچار سردرد شدند. اين افراد پس از مراجعه به دكتر دريافتند علت سردردشان اين بوده است كه در هنگام بازي و از دست گزارشگري خياباني چندين باري سرشان را ديوار كوفته اند!
در نتيجه برخي از بينندگان اين بازي بدين نتيجه رسيدند كه از اين پس در صورت گزارش خياباني، يكي از 3 كار زير را انجام دهند!
1- روي سرشان بالشت بگذارند كه اگر يك وقت سرشان را به ديوار زدند سرشان آسيبي نبيند!
2- هنگامي كه بازي توسط خياباني گزارش مي شود صداي تلويزيون را تا ته ببندند!
3- بروند ماهواره بخرند و كل شبكه ها غير از جام جم يك و دو را قفل نمايند؛ زيرا آنطور كه پسرهمسايه يمان مي گفت بازي ايران بحرين از ماهوراه با گزارش مزدك پخش مي شد!
اما واقعاً تقصير جواد خياباني چيست كه معلم جغرافياي دوران راهنماي اش زياد قوي نبوده و در نتيجه خياباني در حين گزارش شيخنشين بحرين را جزيره مي نامد؟! يا مثلاً تقصير او چيست كه در دقيقه 75 گفته است: «بازي در دوحه برگزار مي شود!»
در دقيقه 2+45 در حالي كه توپ بحرين به بيرون رفته بود، خياباني گفت: «توپ به بيرون خواهد رفت!»؛ چرا به جاي علت ها به سراغ معلول ها مي رويد؟! مطمئناً اين مورد تقصير معلم فارسي خياباني بوده است كه تفاوت زمان گذشته و آينده را در افعال برايش خوب شرح نداده است!
يا مثلاً برخي گير مي دهند كه چرا خياباني توضيحات تكراري درباره كارنامه كاري كارلوس كرش در منچستريونايتد و تيم ملي پرتغال مي داد، در حاليكه همگان اين موضوع را مي دانند!
خب عزيزان من! وقتي تيممان يك صفر از بحرين عقب بود خياباني توانمندي ها و سوابق كرش را تكرار مي كرد تا مسئولين فدراسيون دچار افسردگي نشوند و خيال نكنند كه اي واي! سرمان كلاه رفت! اين چه خريدي بود كرديم!
اي بابا! آخه اينم شد انتقاد! برخي مي گويند خياباني در ميان اسامي بازيكنان بحريني فقط عبدالطيف را شناخته بود و همه يازده قرمزپوش بحريني را با اين عنوان معرفي ميكرد. خب! اين بحريني ها همه شبيه هم هستند؛ بنده خدا مي خواسته از كجا تشخيصشان بدهد؟! اصلاً اين به كنار، خياباني با هوشمندي خود توانست نام يك بازيكن بحريني را به شما ياد بدهد در صورتيكه اگر اسم هر 11بازيكن را مي آورد اسم همين يكي را هم نمي آموختيد!
يا اگر در دقيقه 70 خياباني گفت: «در بيرون از خانه يك مساوي داديم و تا الآن هم يك باخت به قطر داديم.» بدين معنا نيست كه ايشان يادش رفته كه داريم با بحرين بازي مي كنيم؛ بلكه هدفشان اين است كه به اين بحريني ها ثابت كنند كه ريز هستند و نمي بينيمشان! و در نتيجه خيال مي كنيم الآن در حال انجام بازي بعدي تيم ملي هستيم! (از اين بهتر ديگه نمي تونستم ماستمالش كنم!)
و در پايان اينكه؛ اصولاً يك مدير خوب بايستي اين توانايي را داشته باشد كه هر تهديدي را به فرصتي تبديل كند! در همين راستا پيشنهاد مي شود هنگامي كه خياباني گزارشگر بازي است مسابقه اي پيامكي ترتيب داده شود و هر كس كه توانست گاف هاي بيشتر از اين گزارشگر بگيرد برنده باشد! مطمئناً يكي از مرفه ترين برنامه هاي تلويزيون خواهد شد!
طنز - نهمين نمايشگاه «ياد يار مهربان» عصر سهشنبه 17 آبانماه با حضور رئيس مجلس شوراي اسلامي، معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، وزير آموزش و پرورش، شهردار تهران و رئيس سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران افتتاح شد.
طبيعي است در اين مراسم مسئولان محترم مطابق معمول سخنراني فرموده و بعد از ظهر شادي را براي حضار فراهم كردهاند كه بدينوسيله از ايشان تشكر ميكنيم.
صحبتهاي اين بزرگواران را به ترتيب با شرح و توضيحات تقديم ميكنم.
معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
- «هر تلاشي در حوزه كتاب بايد از مقاطع پايين آغاز شود. اگر در مقطع ابتدايي نتوانيم كودكان را با كتاب آشنا كنيم، در 30 سالگي كسي كتابخوان نميشود.»
- «در مجلس اتفاقات خوبي در حوزه كتاب رقم ميخورد. پيشنهاد ميكنم در هر يك از جلسات علني مجلس يك ربع را به كتابخواني اختصاص دهيد. ما نيز آمادگي داريم در صحن مجلس نمايشگاه كتاب داير كنيم. همچنين رؤساي سه قوه نيز ميتوانند به همين صورت شروع كنند و يا حتي مبلغي را براي كتاب و كتابخواني در نظر بگيرند.»
1- خودتان اين دو جمله فوق را كنار هم بگذاريد و حظ ببريد. منطقاً معاون فرهنگي وزارت ارشاد معتقد است در مجلس 290 نفر از نونهالان و آيندهسازان كشور حضور دارند كه بايد به آنها كتابخواني ياد داد.
2- يعني مردم بايد در اسفندماه امسال با حضور پرشورشان پاي صندوقهاي رأي بار ديگر حماسهاي بزرگ بيافرينند و مشت محكمي بر دهان ياوهگويان بزنند و 290 نفر از خادمان راستين اين مملكت را به مجلس بفرستند بلكه آنها دستكم روزي 15 دقيقه در صحن علني كتاب بخوانند؟
3- اجازه آقاي معاون فرهنگي! ما كه نرفتيم مجلس، ميتوانيم كتاب بخونيم؟!
4- اگر بنده 10 جوان محترم و مؤدب كه فضولي نكنند و فقط سرشان به كار خودشان باشد، پيدا كنم و بياورم گوشه مجلس بنشانم كه روزي 7، 8 ساعت «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» بخوانند و جور همه را بكشند، نمايندگان به كار اصليشان ميرسند؟
5- اگر نمايندگان كتاب بخوانند، نظرشان در باب رأي اعتماد به وزرا تغيير ميكند يا همان است؟ بالاخره كتاب يك چيزهايي به آدم ياد ميدهد.
6- مجلسي كه به روزي 15 دقيقه كتاب خواندن نياز دارد، چگونه «اتفاقات خوبي در حوزه كتاب در آن رقم ميخورد»؟
وزير آموزش و پرورش
- «بحث اين بود كه در هر كلاس ابتدايي كتابخانهاي در ابعاد 80 سانتيمتر در يك متر با 100 تا 200 عنوان كتاب داشته باشيم و دانشآموزان در كنار معلم مسئوليت كتابداري و كتابخواني را برعهده بگيرند.»
1- بله، اندازه و ابعاد كتابخانه بسيار مهم است. عمق آن هم خيلي اهميت دارد كه لبه كتاب از آن بيرون نزند كه گير كند به آدم وقتي از جلوي آن رد ميشود. از رنگ كتابخانه هم نبايد غافل شد، البته رنگ خود كتابها هم بايد با رنگ كتابخانه و الباقي دكوراسيون جور دربيايد. عناوين و مفاهيم كه خيلي به چشم نميآيد. چون كتابها فقط عطفشان در قفسه معلوم است، پس زياد مهم نيست.
2- تعامل بين نهادهاي فرهنگي مملكت خيلي لازم است. لذا خواهش ميكنيم وزير آموزش و پرورش يك لطفي بكنند و در يك عمل فرهنگي اساسي دستي زير بال وزارت ارشاد بگيرند و يكي از آن قفسههاي 80×100 را بلاعوض اهدا كنند به مجلس شوراي اسلامي كه مجموعه كتابهاي «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» را داخل آن بچينيم.
رئيس مجلس شوراي اسلامي
- «مثلاً اگر يك ورزشكار اهل كتاب باشد، ممكن است خطا كند اما قطعاً نوع اشتباه او از كسي كه اهل ادب نيست، متفاوت خواهد بود. در اقتصاد هم اگر كسي اهل كتاب باشد، چپاول نميكند. ما اين روزها شاهد فجايعي در صحنه اقتصاد بوديم و ارقام نجومي در اين باره مطرح ميشد كه قابلفهم نبود. اينها به خاطر پايههاي سست افرادي است كه پختگي لازم را ندارند.»
1- ورزشكار كتاب نخوانده را ديدهايم كه خطايش چه مدلي است. حتي ميدانيم چقدر هزينه برميدارد. لطفاً مثال ورزشكار كتابخوان را شما بفرماييد تا ببينيم ميصرفد ورزشكاران را كتابخوان كنيم يا نه.
2- خودمانيم آقاي لاريجاني، اين روزها اهل «حساب» بودن مهمتر است از اهل «كتاب» بودن. خصوصاً در مجلس.
رئيس مجلس در پاسخ به پيشنهاد معاون فرهنگي وزارت ارشاد براي 15 دقيقه كتابخواني در مجلس: «از ايشان براي يادآوري خواندن كتاب در مجلس تشكر ميكنم، به شرط آنكه ناشرين كتابي در عقلانيت ديواني بنويسند، ما هر روز بخشي از آن را در مجلس ميخوانيم.»
1- يعني رئيس مجلس معتقد است جماعت كلهم فاقد عقلانيت ديواني مناسب است؟ استغفرالله... اوه اوه... واه واه!
2- به فرض آنكه كتابي در عقلانيت ديواني نوشته شود. آيا زمان مطالعه آن در وقت قانوني مجلس است؟ يعني ما مردم بايد نمايندگان را تعيين كنيم، به مجلس بفرستيم تا از ما حقوق بگيرند كه در ساعت موظف خدمتشان «عقلانيت ديواني» بياموزند؟ با اين حساب آيا لازم نيست مردم نيز روزي 15 دقيقه «عقلانيت مدني» يا «بديهيات عقلانيت» مطالعه كنند؟
3- ضمناً كتاب را نويسندگان مينويسند، ناشران فقط كتاب را منتشر ميكنند.
سلام
به قول يه نفر
آمدم
باز آمدم
با ( دات آي آر ) آمدم
توي اين يازده ماه كه از آخرين پستم ميگذره ، هيچ اتفاق خاص مهمي نيافتاده كه بخوام راجع بهش صحبت كنم .
فقط نيكبخت رو ميخواستن از استيل آذين اخراج كنن كه اونم به خير و خوشي ختم به خير شد .
وگر نه در باقي موارد : همه چيز آروم بود / ما چقدر خوشحال بوديم و . . .
و اما جريان چند روز پيش من ! ! !
چند روز پيش بعد از 16 سال تحصيل در علوم مختلف در زمينه هاي مرتبط و غير مرتبط و 18 ماه خدمت خالصانه به مام ميهن براي استخدام به سازماني رفتم كه آزمون ورودي نداشت و تنها با گذراندن يك مرحله مصاحبه استخدام ميشدم .
به خدمت منشي پري چهره ي حوري صفت ِ جنيفر هيكل دفتر تامين نيروي انساني سازمان رسيدم و از ايشون وقتي جهت مصاحبه با مسئول كاركشته ي استخدام گرفتم .
بعد از 2 ساعت همجواري با سركار منشي محترمه ي مكرمه ، بهم در باغ سبز ! ببخشيد در باغ ِِِِِِِِِِِ . . ؟؟؟ در باغ ِ . . . ؟؟؟ كلا در باغ رو نشونم دادن و من رفتم تو .
وقتي به صورت مسئول كاركشته استخدام نگاه كردم ، جز يه دايره ي سفيد چيز ديگه اي نديدم . واسه همين يكم نگران شدم . خواستم چشمهام رو بمالم كه متوجه شدم عينك رو چشمم نيست و كلي حسرت خوردم كه اين 2 ساعت بدون عينك تو اتاق انتظار نشسته بودم .
عينكم رو به چشمم زدم و باز توي صورت مسئول كاركشته ي استخدام دقيق شدم . با پيدا كردن يك جفت چشم و يك زبون از لابلاي ريش هاي تو آسياب سفيد شده اش ، خيالم راحت شد كه اوضاع كاملا طبيعيه .
مصاحبه با سلام و تعارفات اداري شروع شد . من كمي استرس داشتم كه نكنه فلان سوال رو بدون نمودار و جدول بپرسه يا مسئله اي بده كه فرمولش رو فراموش كرده باشم . در همين فكر ها بودم كه مسئول كاركشته پرسيد : چه خبر ؟
_ بله ؟
_ عرض كردم چه خبر ؟
_ سلامتيتون . قابل عرض .
_ اومدي استخدام شي ؟
_ با اجازتون
_ خب ، از خودت بگو ؟
_ بنده مهندس هستم . در يك دانشگاه معتبر درس خوندم و با معدل بالا فارغ التحصيل شدم . دوره هاي پيشرفته اي رو گذروندم و با نرم افزار هاي حرفه ايي آشنا هستم .در جشنواره هاي بزرگ جوايز ارزشمندي كسب كردم و در المپياد هاي جهاني رتبه داشتم . و . . .
_ ول كن اين حرف ها رو . بگو ببينم كدوم طرفي هستي ؟
_ بله ؟
_ كدوم طرفي ؟ اين طرفي ؟ اون طرفي ؟
_ بنده اين طرف هستم .
_ كدوم طرف ؟
_ اين طرف .
_ اين طرف شما ، كه ميشه اون طرف ما ؟
_ بله
_ حالا چرا اون طرفي ؟
_ پس كدوم طرف باشم ؟
_ اين طرف
_ چشم
بلند شدم و رفتم پشت ميزش . يكدفعه داد زد : برو اون طرف !!! ميخواي به من رشوه بدي ؟
_ رشوه ؟
_ آره رشوه
_ خودتون فرمودين بيام اون طرف
_ من به ريش نداشته ي بابات خنديدم . نه خيلي شما به حرف مايين ؟ اگه حرف گوش كن بودين كه الان اين طرف بودي .
_ الان من چه كار كنم ؟
_ هيچي . راتو بكشو برو . با اين شرايطي كه داري از فكر استخدامم در بيا . درم پشت سرت ببند .
منم رفتم و در رو پشت سرم بستم .
خلاصه
استخدام كه نشدم هيچ ! ديگه اصلا روم نشد تو روي منشي پر كمالات سازمان نگاه كنم .
اين حكايت رو تا اينجا داشته باشيد نا بعد . . .
مطلب پيش روي شما چهل و يكمين مطلب ستون ويژه " تذكرة الرجال " سايت فردا است. "رفيق بي كلك" و "پ.خالتور" نويسندگان اين بخش هستند كه در نظر دارند با نگاهي متفاوت و طنزگونه به بررسي احوالات چهره هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و .. بپردازند. در اين مطلب اين دو عزيز به سراغ علي اكبر صالحي، وزير امور خارجه رفتهاند.
آن نقطه كمال، آن صاحب جمال، آن مرد مذاكرات بينتيجه، آن آقاي وزير امور خارجه، آن استاد ذوالفنون عرصه سياسي، آن شيخ ارباب ديپلوماسي، آن رييس پيشين سازمان انرژي اتمي ايران، آن زورق امور خارجه را كشتيبان، آن استاد فيزيك هستهاي، آن امضا كنندة پروتكل الحاقي ان. پي. تي، آن رييس سابق دانشگاه صنعتي شريف، آن وزراي خارجه ممالك غربيه را حريف، آن معاون دبير كل سازمان كنفرانس اسلامي، آن نماينده ايران در آژانس بينالمللي انرژي اتمي، آن عضو فرهنگستان علوم ايران. آن از مذاكره با پنج به اضافه يك گريزان، آن عضو مركز بينالمللي فيزيك نظري در ايتاليا، آن داراي دكترا در مهندسي هستهاي از امآيتي امريكا، آن پيش از اين معاون آموزشي وزير علوم، آن تارك مباحثه با فرنگ و روم، آنكه بود متكي را جايگزين، آن اولين رئيس دانشگاه امام خميني قزوين، آن عضو انجمن هستهاي دانشگاه شهيد بهشتي، آن مسافر هميشگي با اوتول و طياره و كشتي، آن گشته همه مراكز و نواحي، مولانا علياكبر صالحي – دامت توفيقاته-.
متولّد كربلا بود و از هيچ نترسيد كه در عين بلا بود و شمع محفل عقلا بود و از تاثيرات ديپلماسي او كميابي بنزين هواپيما بود و در معالجه! تنشهاي داخلي و خارجي توانا بود و بعد از كلي رفاقت ملكزاده برش ناآشنا بود و از ديگر وزراي خارجه سوا بود و ديدة نيمي از نقشه جغرافيا بود و با عمادالكتاب، خوشنويسِ صاحبنام از يك نيا بود!!
از او كرامات و اجابات حاجات، و عجايب و غرايب بسيار نقل است! آوردهاند مولانا احمدينژاد كه به شدت از امضاي پروتكل الحاقي خونش به جوش آمده بود و حرارت بر او عارض شده بود، مولانا صالحي را كه شخص امضاء كننده اين پروتكل بود به عنوان رياست سازمان انرژي اتمي منصوب كرد!!! دستش درد نكناد!!
نقل است او را گفتند: «يا شيخ از مَثَلها كدامين بيشتر دوست داري؟» فرمود: «ميان پيغمبران جرجيس را انتخاب كردن!!» پس گفت: «ما اين ملكزاده را از بر اين ارادت، بر معاونت مالي نهاديم، كه حق دوستي به اين مثل را ادا كرده باشيم، كه كرديم!!!»
نقل است در اواسط دههٔ شصت همراه هيأتي به امريكا رفت تا از ميان ايرانيهاي مقيم، براي دانشگاههاي كشور هيأت علمي جذب كند. پس شمعي به دست گرفت و گرد شهر ميرفت كه در واقع مركز حمايت از فرار مغزهاي مقيم مركز را سامان دهد پس ميخواند:
«دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر ...كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
نحن نيز همچنان مدوّريم گرد شهر كزين صاحب انديشگان چه سان برگردونيمشان!!!!
آنان كه بر ادبيات ديپلماسي آشنايي دارند دانند كه بيت دوم از چه ملاحتي بر خوردار است و چه ميزان از بيت نخست بيشتر به كار آيد!!
نقل است به غايت از تنش با غرب گريزان بود و مايل به بازگشت ثبات، در روابط خارجي. چنانكه فرموده بود: «ما چالشهاي فراواني با غرب داريم. در حوزه فرهنگي، ما منتقد جدي فرهنگ غرب و فرهنگ سكولاريسم هستيم و تازه اگر آنها آتشبس دهند و كاري با ما نداشته باشند، ما با آنها كار داريم.»
نقل است مستدل مردي بود ميانه رو و همه گفتار او در حساب بود و كتاب و به قاعده. چنانكه فرمود: «برخي ميگويند چرا حرفهايي ميزنيد كه براي ما هزينه دارد، بايد بگويم كه غرب با ادبيات تند ما آشناست!!!! و براي آنها موضوع جديدي نيست!!!! ولي بيش از حد بها دادن به ادبيات مسوولان نيز يك نوع عوامفريبي و به سخره گرفتن مخاطب است!!!!» پس دانش عوام با شنيدن اين سخن فزوني يافت كه فهميدند سخنان مسئولان ديپلماسي مانند فحش ماند كه باد هواست و نبايد بر آن زيادت تره خورد كرد!!!! ديفلمات مردي بود اين كبلايي!!!
نقل است در انتقاد به يكي از رسانههاي استكبار جهاني فرموده بود: «اينكه يك نفر موافق و يك نفر مخالف را دعوت كنند بيطرفي نميشود!!!، باعث تاسف است كه برخي نگاه سنتي به موضوع بيطرفي رسانهها دارند!!! موضوع بيطرفي رسانهها به اين سادگي نيست كه با دعوت از يك نفر موافق و يك نفر مخالف بتوان نام آن رسانه را رسانه بيطرف گذاشت.» از سويي فرموده بود: انتقادات صرف به ضرر بالندگي كشور است!!!! ما بايد عملا وارد حوزه پيشنهادات شويم. بصلالنخاع پيشنهادي جامعه ما در حال سوختن است!!! و فقط سلولهاي انتقادي فعالند!!! اين مساله خمودگي ذهن ايجاد ميكند!!!، انتقادات صرف نميتوانند باعث رشد ما شوند!!!» پس بر همگان نمايان گشت كه مردم نيز چون جمله اصحاب كابينه بايد مدح و ثنا گويند و نه موافقان و مخالفان با هم گفتگو كنند و نه مخالفان و منتقدان سخن گويند پس چه ميماند؟ موافقان كه آنان هر چه ميخواهند بگويند!!! دستتان ممنون كبلايي علي اكبر!!!
پ. خالتور
انتخابات نهم در پيش روست
انتخابات مهم در پيش روست
فرق دارد انتخابات اين دفه
نيست اوضاع اين دفه آنقدر سه!
نامزدهايي رديف از چپ به راست
توي چشمانداز آرا شماست
انتخاباتي هواي تازه دار
انتخاباتي در و دروازه دار
انتخاباتي پر از سازندگي
آنقدر تا روز و شب از اون بگي!
رايتان نزد خدا مشكور باد
از شمايان چپزدنها دور باد!
راست بايد بود در قول و عمل
ورنه ميافتيد ناگه در هچل
اسب را آرام هي كردن خوش است
جاده را از راست طي كردن خوش است
هر طرف ميآيد آوازي به گوش
شهرها پر ميشود از جنب و جوش
اي وطن ميسازمت با علم و فن
هست اين در راس تبليغات من
من موافق با وفاق مليام
من خودم يك اتفاق مليام
دولت عشقم ولي مستعجلم
چيزهاي خوب ميخواهد دلم
زير پاتان فرشهاي دستباف
ريخت خواهم بعد از اين بياختلاف!
گرچه من قالي نميبافم ولي
مينشينمگاه روي صندلي
وضع تبليغات خيلي جالب است
غالبا در يك حدود و قالب است
نامزدها را بسنج از هر طرف
بعد در يك حوزه وايسا توي صف!
هر چه اوضاع دلارت هم بده
راي خود را مفت از چنگت مده
صد تراول آن هم از نوع صدي
گر به تو دادند از دستش ندي
گرچه مانند وطن ذي قيمت است
در حقيقت راي تو بيقيمت است!
هيچ شهري بيدر و دروازه نيست
قيمت راي تو را اندازه نيست
اي فداي راي تو صندوق من
راي تو زيباترين معشوق من
منبع: مجموعه طنز «نزديك تهِ خيار»/ نشر سوره مهر