توي تهران بيطراوت و داغ
هر زمان ميرسي به پشت چراغ
لشكر پاره پورهاي ناگاه
ميرسد مثل پيك مرگ از راه
يك نفر هي حباب ميسازد
ديگري دل كباب ميسازد
يك گداي مهيب و زشت و كثيف
كه نديده سه سال كيسه و ليف
بيخودي گچ گرفته پايش را
يا آتل بسته چند جايش را
يك نفر دستمال و رايت به دست
كه كمي با كلاس و محجوب است
جاي سيدي فروش و لنگ فروش
زن معتاد چرك بچه به دوش
گل فروشِ به عنف هم ايضاً
هست از نوع مرد و بچه و زن
توي اين بلبشوي ناله و گند
يك نفر دود ميكند اسپند
توي اين شهر بيكتاب و حساب
كاش يك مرد ميفروخت كتاب