دسته
دانلود
ديگر وبلاگهاي نويسنده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 91347
تعداد نوشته ها : 100
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
GraphistThem265

طنز - اميد مهدي‌نژاد

 

اشاره
سينماي دفاع مقدس، مهم‌ترين ژانر سينماي بعد از انقلاب ايران است. ژانري با نقاط قوت بسيار و البته نقاط ضعف نه‌چندان اندك. چندان‌كه بسياري از اهل فرهنگ بر اين باورند كه سينماي دفاع مقدس به‌رغم همه تلاش‌هاي سينماگرانش، در كليت ماجرا نتوانسته‌ است آيينه خوبي براي آن حماسه عظيم باشد. آنچه در ادامه مي‌آيد در حقيقت به قصد آسيب‌شناسي اين ژانر نوشته شده است و نويسنده آن سعي دارد در حد توان خود با استفاده از بيان طنز به وجوه عدم‌توفيق اين جريان سينمايي اشاره كند.
***

خبرها حاكي از آن است كه جمعي از مسئولان سينمايي، در صدد تهيه «پورتال جامع سينماي جنگ» برآمده‌اند. تا پَكِ جامعي از فيلم‌هاي جنگي را به مخاطب عرضه كند. طراحان اين پورتال در نظر دارند با بهره‌گيري از فيلم‌هايي كه تاكنون با موضوع جنگ ساخته شده‌اند، يا ساخته خواهند شد، يا بايد ساخته مي‌شده‌اند ولي نشده‌اند؛ فيلم‌هاي فاخر، جامع، مانع، بي‌بديل و تازه را طراحي و توليد كنند، تا جايگزين فيلم‌هاي قبلي گردد كه به‌طور پراكنده توسط فيلم‌سازان مختلف و بر اساس سليقه شخصي آنان ساخته شده است. در ادامه، يكي يكي به استقبال اين فيلم‌هاي جديد مي‌رويم:
***

عنوان پيشنهادي: گلوله‌هاي بي‌هدف، تفنگ‌هاي بي‌طرف
كارگردان: جابر ملامتي
جلوه‌هاي ويژه: در حد بلند شدن خاك از زمين در اثر اصابت گلوله و چند انفجار خمپاره
مدير فيلمبرداري: عزيز لانگ‌نژاد
موسيقي: انتخابي از آثار باخ، استاد احمد عبادي، ستار و عصار
بازيگران: حسين محجوب، حميد فرخ‌نژاد، حامد بهداد و با حضور افتخاري كاظم افرندنيا

خلاصه داستان:
سروان، سرباز و استوار، سه نفر از نيروهاي ارتشي هستند كه به ترتيب با انگيزه‌ اطاعت از مافوق، گذراندن دوره خدمت اجباري و همين‌طوري، در جبهه‌هاي جنگ حضور پيدا كرده‌اند. آنها تنها بازماندگان از يك گروهان سي نفره هستند كه پس از حمله‌اي ناكام، در كمين دشمن گرفتار شده است. اين سه نفر اينك در يك سنگر متروكه گرفتار آمده‌اند. آنها نه راه پس دارند و نه راه پيش. [راه پس (عقب‌نشيني) زير ديد مستقيم دشمن است و هرازگاه نيز صداي تيري سكوت مرگبار حاكم را مي‌شكند و راه پيش هم كه صاف مي‌خورددر دل عراقي‌ها.]
سرباز كه پايش مورد اصابت تير قرار گرفته است، فردي است بي‌هدف و قائل به زندگي مادي و دو روز حيات دنيا، كه اعتقادي به امور معنوي ندارد. استوار نيز فردي است كه در زندگي هدف خاصي را دنبال نمي‌كند و همين‌طور براي دور هم بودن زندگي مي‌كند. سروان نيز شخصي است جدي و خشك كه به فلسفه حيات، كه همانا اطاعت از مقام بالاتر است، اعتقاد كامل دارد. در همين حين سرباز بر اثر غلبه درد ناگهان شروع به زير سؤال بردن فلسفه حيات مي‌كند و مي‌پرسد: «اصلاً چرا ما بايد بجنگيم كه الان در اين فلاكت بيفتيم؟» استوار هم كه چيزي حالي‌اش نيست، از سرباز حمايت مي‌كند، اما سروان با شليك يك گلوله دستور ساكت‌باش مي‌دهد و در نطقي بيست دقيقه‌اي اعلام مي‌كند كه براي اجراي دستورات مافوق و دفاع از مام ميهن، بايد بجنگيم و به كسي ربطي ندارد. پس از اين نطق هركدام به گوشه‌اي مي‌روند و مشغول كار خود مي‌شود. استوار مشغول تراشيدن يك تكه چوب مي‌شود، سروان به تميز كردن اسلحه كمري‌اش مي‌پردازد و سرباز نيز از شدت درد بيهوش مي‌شود. استوار كه تشنه شده، به جستجوي آب مي‌رود. كمي آن‌سوتر چاله‌اي مي‌بيند كه در آن آب كثيف قهوه‌اي رنگي جمع شده است. قمقمه‌اش را پر مي‌كند و به سنگر برمي‌گردد. در سنگر مي‌بيند كه سرباز بيهوش است و سروان دارد پاي او را مي‌برد. سعي مي‌كند مانع او شود، اما سروان به روي او اسلحه مي‌كشد و او را عقب مي‌راند. سروان پاي سرباز را گوش تا گوش مي‌برد و كناري مي‌اندازد و سپس محل سابق پا را با پارچه‌اي مي‌بندد. ساعتي بعد سرباز از خواب بيدار مي‌شود و مي‌بيند پايش نيست. بلافاصله شروع به فحاشي به سروان، زمانه، فلسفه حيات و ماهيت نظام سياسي حاكم مي‌نمايد. ناگهان چشمش به پاي سابقش مي‌افتد و با ديدن پاي سياه‌شده‌اش، متوجه مي‌شود كه، اي دل غافل، اگر پايش قطع نمي‌شد بايد كلاً قطع مي‌شد و از دنيا مي‌رفت. سرباز متوجه اشتباه رويكردش به دنيا مي‌شود و مي‌فهمد دنيا همان نيست كه او مي‌ديده و بايد از زاويه‌ديدهاي مختلف به دنيا نگاه كرد و هركس تكه‌اي از حقيقت را در اختيار دارد و از اين مزخرفات. در نتيجه، با همان يك پاي باقي‌مانده‌اش برمي‌خيزد و سروان را در آغوش مي‌گيرد و مي‌بوسد. سروان كه تابه حال هميشه در فكر دستور مقام بالاتر بوده و كسي او را نبوسيده بوده و اصولاً با اين‌طور تجليات انساني بيگانه بوده است، طي يك فعل و انفعل انساني، از خود بيخود مي‌شود و تفنگش را از زمين برمي‌دارد و از سنگر بيرون مي‌دود. استوار و سرباز، دوربين را برمي‌دارند و با نگاه سروان را دنبال مي‌كنند. سروان، فرياد زنان وارد سنگر عراقي‌ها كه در سيصد متري سنگر آنها قرار دارد مي‌شود. چند تير هوايي شليك مي‌كند، اما مي‌بيند كسي آنجا نيست. ناگهان، يك عراقي در حالي كه پارچه سفيدي در دست دارد از گوشه‌اي بيرون مي‌پرد و شعارهاي عربي مي‌دهد. سروان متوجه مي‌شود سنگر عراقي از اول خالي بوده و آنها از همان چند روز پيش مي‌توانسته‌اند به عقب برگردند. سروان آن‌قدر به اين موضوع فكر مي‌كند كه در نهايت متوجه مي‌شود جنگ چقدر بد است و روابط انساني چقدر بهتر است و كاش در دنيا جنگ نبود تا همه با هم دوست بوديم. سروان دست عراقي را كه او هم اسير شرايط شده و خانه و زندگي را رها كرده و به جنگ آمده است، مي‌گيرد و  با هم از سنگر بيرون مي‌آيند.
در نماي آخر چهار نفر را مي‌بينيم كه رو به سوي آفتاب كه در حال طلوع است در حركتند: سروان كه جلو جلو راه مي‌رود و به افق‌هاي دوردست مي‌نگرد. سرباز كه روي برانكارد خوابيده، برانكاردي كه با استفاده از چند اسلحه درست شده. و استوار و عراقي كه دو سوي برانكارد را گرفته‌اند و راه مي‌برند.

منبع : خبر آنلاين


1390/10/26 12
X