دسته
دانلود
ديگر وبلاگهاي نويسنده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 91556
تعداد نوشته ها : 100
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
GraphistThem265

يا حكايت وفور ترشي ليته، بدون حاشيه، در همين حيطه!

چندي پيش يك مقام مسئول از «ترشيدگي مزمن يك ميليون دختر در طي سه سال آتي» خبر داد. كارشناسان محافل خصوصي دليل اين معضل همه گير را «كمبود پديده شوهر» ارزيابي كرده و معتقدند:

اي دختركان شوخ تعجيل كنيد / در قالب نهضتي كمي قيل كنيد

از بهر نشاط سبزه هاي نوروز / يك تكه زمين باغ را بيل كنيد!!!

در اين ميان بعضي ها خيال كردند واقعا خبري شده، اما يك كارشناس مسائل اقتصادي توصيه كرده:

اي گل پسري كه باد غبغب داري / بيش از دو سه سانت نيش بر لب داري

امشب چو "سهند" سرديت كرده و ليك / رو قرص بخور كه لاجرم تب داري

از سوي ديگر همين كارشناس نكته سنج معتقد است:« نبايد در تبديل شدن به «پديده شوهر» عجله نمود!»:

اين نكته شنيده، گوشها تيز كنيد / معشوقه رها كنيد وعكس او ريز كنيد

تا سال وفـــــــــــور و اطلاع بعدي / از دلبـــــــــــــركان شوخ پرهيز كنيد!

البته اين موضوع براي بعضي محافل داراي طرز تفكرات خاص، خيلي هم بد نشد :

تبريك به مجمع زنان فيمينيست / الحق به جمالشان همانندي نيست!

تا سال دگر اضافه گردند به ليست / چندين ده هزار ترشي ليته بيست!

مقام مسئول مذكور در ادامه به نكته مبهمي به نام «موج ازدواج» نيز اشاره نموده بود كه كارشناسان امور با توجه به كمبود عددي پسران داراي امكان ازدواج ،‌ معتقدند چنين موجي در يك حالت خاص اتفاق خواهد افتاد:

گويند كه موج ازدواج برپا شده است / انگار مكن كه عقده اي وا شده است

در موج چنين كه حيلت دولت ماست / ده گل به سجلي خري جا شده است!

1390/7/30 15

هم خسته ز بيرونم و هم خسته‌ام از تو

 

هر قدر كه از زير بدم بدترم از رو

 

 

 

از نسخة ي بي‌مصرف هر دكتر بي‌خير

 

شد خانة ي مسكوني من سيلوي دارو

 

 

 

يك بار پس از مصرف بي‌دقت يك قرص

 

تا صبح زدم روي تشك پشتك و وارو

 

 

 

ديگر به حكيمان وطن نيست اميدي

 

از بس متخصص زده بيرون ز ابرقو

 

 

 

چون خاصيتي نيست در اين قوم محال است

 

اميد بهي داشتن از شلغم و كاهو

 

 

 

از اردك و مرغابي و گنجشك و حواصيل

 

شد بيشتر آمار فلاطون و  ارسطو

 

 

 

يك عمر به تحقيق و پژوهش گذراندند

 

شد حاصلش اين نكته ي باريكتر از مو :

 

 

 

صد سال اگر بر لب جويي بنشيني

 

هرگز گذر عمر نبيني لب آن جو !

 

 

 

از قصة ي سوراخ و دم موش گذشتيم

 

حاشا كه رعايت شود اندازة ي جارو!

 

 

 

دور است سرِ آب در اين باديه افسوس

 

ما را به بلم نيست به جز دستة ي پارو

 

 

 

با اينكه دو بيت از غزلم غير ضروري ست

 

يك قافيه مانده ست مگر مي روم از رو !!

1390/7/30 12

به به، چه نمازي! | سعيد طلايي

سعيد طلايي

فكرم همه‌جا هست، ولي پيش خدا نيست

سجاده زردوز كه محراب دعا نيست

گفتند سر سجده كجا رفته حواست؟

انديشه سيال من ـ اي دوست ـ كجا نيست؟!

از شدت اخلاص من عالم شده حيران

تعريف نباشد، ابداً قصد ريا نيست!

از كميتِ كار كه هر روز سه وعده

از كيفيتش نيز همين بس كه قضا نيست

يك‌ذره فقط كُندتر از سرعت نور است

هر ركعتِ من حائز عنوان جهاني‌ست!

اين سجده سهو است؟ و يا ركعت آخر؟

چندي‌ست كه اين حافظه در خدمت ما نيست

اي دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به ياد خم ابروي شما نيست

بي‌دغدغه يك سجده راحت نتوان كرد

تا فكر من از قسط عقب‌مانده جدا نيست

هر سكه كه دادند دوتا سكه گرفتند

گفتند كه اين بهره بانكي‌ست، ربا نيست!

از بس‌كه پي نيم‌وجب نان حلاليم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نيست

به به، چه نمازي‌ست! همين است كه گويند

راه شعرا دور ز راه عرفا نيست!

 

 

1390/7/30 12

دائم از غصه مي‌زنم بر سر

زندگي مشكل است بي‌دلبر

دوستانم شدند بابا، و

بنده هستم هنوز بي‌همسر

پيرمردي مجردم، كه همه

مي‌دهندم نشان به يكديگر

پسرِ پير داند ارزش زن

پير دختر هم ارزش شوهر

زرگر از قدر زر خبر دارد

گوهري داند ارزش گوهر

واي بر من، خروس با مرغ است

شده‌ام از خروس هم كمتر

نه جگر دارم و نه دنداني

بس‌كه دندان گذاشتم به جگر

گرچه در بين جمع خاموشم

دارم آتش بر زير خاكستر

گفت يك بچه دبستاني:

«ميم مثل چه؟» گفتمش: «محضر»

با تو از راز خويش مي‌گويم

گرچه آن را نمي‌كني باور:

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم

 

 

همه عمر در تعب بودن

از غم و غصه جان‌به‌لب بودن

با هزاران كمال و فضل و ادب

بين افراد بي‌ادب بودن

از مرض‌هاي سخت در بستر

روز و شب در تنور تب بودن

با يكي از اجنه تنهايي

كنج يك غار نصف‌شب بودن

در جهنم هزار و ششصد سال

با ابوجهل و بولهب بودن

هست اينها و بدتر از اينها

بهتر از مثل من عزب بودن

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم

 

 

خواب ديدم شبي كه زن دارم

كت و شلوار نو به تن دارم

جشن برپا شده‌ست و از هر سو

ميهمانان مرد و زن دارم

جاي يك زوجه، شانزده زوجه

جاي ماشين عروس ون دارم

صبح وقتي كه چشم وا كردم

باز ديدم كه صد محن دارم

نه كتي در برم، نه شلواري

نه اگر جان دهم كفن دارم

نشود مبتلا كسي، يارب

به چنين حالتي كه من دارم

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم

 

 

دوش رفتم به درب خانه وي

زنگ‌شان را فشار دادم هي

عوض گل رسيد بوته خار

جاي او در گشود مادر وي

گفتم: «اي نازنين، قبولم كن

به غلامي، كه عمر من شد طي»

گفت: «هستي نجيب؟» گفتم: «هان»

گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «اي‌ي‌ي...»

گفت: «كار تو چيست؟» گفتم: «هيچ»

گفت: «سرمايه تو؟» گفتم: «هي‌ي‌ي...»

گفت: «پس بيش از اين نكن اصرار»

گفت: «پس بعد از اين نشو پاپي»

گفتم: «اي بر سرت بلا بارد

صبر بر اين بلا كنم تا كي؟

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم...»

 

 

گر موفق شوم به ديدن او

گويمش: «اي نگار زيبارو

آن‌قدر عاشق تو ام كه مپرس

آن‌قدر مخلص تو ام كه مگو

هركسي جز تو را بگيرم، هست

زن بد در سراي مرد نكو

نشود حسن‌هاي ما كامل

تا ندارم زن و نداري شو

دختر خانه بوده‌اي، كافي‌ست

خانم خانه باش و كدبانو

تا به كي پيش مادرت باشي؟

همنشيني بد است با بدخو

كس نديده كلاغ با طاووس

كس نديده گراز با آهو...»

پاك ديوانه‌ام، چه مي‌گويم؟

اين‌چنين كي زنم شود يارو

مبتلايم به درد ناجوري

كه نگردد علاج با دارو

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم

 

 

چون به تن مي‌كنند جامه تنگ؟

شده چادر براي زن‌ها ننگ

در خيابان لباس‌ها دارند

با بدن‌ها نبرد تنگاتنگ

تا بگويي كه «اين چه تركيبي‌ست؟»

مي‌شوي بي‌كلاس و بي‌فرهنگ

در چنين دوره‌اي كه هر دهِ ما

گفته زكي به شهرهاي فرنگ

تا زماني كه پير صد ساله

صورتش خوشگل است و رنگارنگ

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم

 

 

«حشمت» آيد به چشم من «نسرين»

«قدرت» آيد به چشم من «پروين»

بشنو اكنون حكايتي جالب

گر نداري به حرف بنده يقين

مي‌گذشتم زكوچه‌اي، ديدم

برگي از يك مجله روي زمين

روي آن عكسي از دو دختر بود

چهره هر دو مثل حورالعين

نيم ساعت به ديده حسرت

خيره بودم بر آن ورق همچين

زني آمد كه: «چيست اين؟» گفتم:

«چه بگويم، خودت بيا و ببين

روي زيباي حوريان بهشت

كرده است اين مجله را تزيين»

گفت: «يارو، خدا شفات دهد

باشي از اين به بعد بهتر از اين

اين‌كه عكس فرشته مي‌بيني

هست عكس لنين و استالين...»

گفتم: «امروز چون تو مي‌بينم

همه را، اي نگارِ ماه‌جبين»

گفت: «بس كن، نگار سيخي چند؟

شده‌اي پاك خل، منم: افشين...»

 

همه را شكل يار مي‌بينم

پيرزن را نگار مي‌بينم

 

 

1390/7/30 10

رفته پدر از خانه و دشمن مانده

 

مرثيه تلخ بعد مردن مانده

 

روح پدرم ول كن اين خانه نبود

 

اقساط بلند بانك مسكن مانده

 

 

 

 

 

 

 

با دادنم انگاركه جان مي دادم

 

هرقسط كه من به بانكمان مي دادم

 

اخلاق من انگار به بابايم رفت

 

چون مثل خودش خودي نشان مي دادم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 اومرده  اگرچه جزو اموات نبود

 

آقاست اگرچه جزو سادات نبود

 

اين قصه ما ادامه دارد هرچند

 

عمر پدر اندازه اقساط نبود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درعين سلامت بدهي بازكم است

 

در اوج شهامت بدهي بازكم است

 

از بسكه زمان قسط مان طولاني ست

 

تا روز قيامت بدهي باز كم است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داديم كه برنامه ما  اين بوده

 

توصيه علامه ما اين بوده

 

دفترچه قسط بانكي صد برگي

 

تنها شجره نامه ما ا ين بوده

 

 

 

 

 

 

 

گل بود كه گلبرگ از آن كم مي شد

 

عمري شده بود و مرگ از آن كم مي شد

 

با قسط ، درخت زندگي مان خشكيد

 

ماهي دوسه تا برگ از آن كم مي شد

 

 

 

 

 

 

 

هم راه پدر در دل آتش مانديم

 

او رفت ولي من و سياوش مانديم

 

بابا همه زندگيش قسطي بود

 

مازيرفشاركفن ودفنش مانديم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

افتاد هميشه از كمر تا پرداخت

 

شد خسته و زار و دربدر تا پرداخت

 

مهريه دو دفترچه قسط است همين

 

بخشيد همان را به پدر تا پرداخت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قرآن مجيد بي صدا پخش كنيد

 

حلواي مرا بين دعا پخش كنيد

 

دارايي من فقط سه تا دفترچه است

 

بين خودتان ارث مرا پخش كنيد

 

1390/7/29 17

طنز - هنگام خواندن اين داستان مي‌توانيد پخش صوت‌تان را باز كنيد و به صداي گيتار گوش دهيد. البته تا حدي كه مجاز باشد و آلودگي صوتي ايجاد نكند.تحت تعقيب

تق ... تق..... تتق....تق

 

مرده‌اي كه درگور خفته است، بيدار مي‌شود:

- اينجا هم راحتمان نمي‌گذارند. دلمان خوش بود كه به آرامش ابدي رسيده‌ايم. ناسلامتي اينجا آرامگاه است. آن دنيا كه بوديم، دوروبر خانه‌مان يا صداي تير‌آهن بود، يا صداي ريختن آجر از كاميون، يا صداي مته برقي و اره‌برقي، يا صداي ميوه‌فروش دوره‌گرد، يا صداي جيغ و داد همسايه‌ها، يا صداي اگزوز ماشين و موتور. گفتيم مي‌آييم اين دنيا و از اين همه سروصدا راحت مي‌شويم، اما مثل اينكه...

 

تتق تق.... تتق تق.... تتق‌تق...

 

صدايي مي‌آيد:

- گابريل، منم، خورخه، همسايه بغل دستي‌تو.

 

- چه مي‌خواهي؟

 

- مي‌خواهم مرا هم در خانه ابدي خود جا بدهي.

 

- خودم هم اينجا به زور جا شده‌ام.

 

- يك خرده خودت را جمع و جور كن، من هم جا مي‌شوم.

 

- چرا مي‌خواهي بيايي اينجا؟

 

- بعداً برايت تعريف مي‌كنم.

 

حالا خورخه توي قبر گابريل است. سينه خورخه خوني است. گابريل با تعجب مي‌پرسد:

- چرا سينه‌ات خوني است؟

 

- گلوله به قلبم خورده. من به قتل رسيده‌ام.

 

- خب، كشته شده‌اي و كار تمام شده، ديگر از چه مي‌ترسي؟

 

- از قاتل.

 

- مگر قاتل را نگرفته‌اند؟

 

- چرا، ولي وثيقه گذاشته و آزاد شده.

 

- با تو كه كاري ندارند، بالاخره محاكمه مي‌شود و به‌سزاي اعمالش مي‌رسد؟

 

- قضيه به اين سادگي‌ها نيست. قاتل رفته از دست من شكايت كرده. حالا دادگاه مرا تحت تعقيب قرار داده. براي همين به قبر تو پناه آورده‌ام. چه كيفي دارد بيايند نبش‌قبر كنند و ببينند من نيستم.

 

- تعريف كن ببينم اصلاً چه شده؟ سيگار مي‌كشي؟

 

- نه، برايم ضرر دارد.

 

- بي‌خيالش. من خودم با سرطان ريه مرده‌ام، خب، داشتي مي‌گفتي.

 

- يك روز با دوستان داشتيم از خيابان مي‌گذشتيم، يك هو يك ماشين آخرين‌سيستم آمد توي شكم ما. اگر جا خالي نداده بوديم، روي آسفالت عكس برگردان شده بوديم. من به راننده گفتم: «چرخ عقبت مي‌چرخد.» او ترمز كرد و گفت: «مي‌بيني كه ديگر نمي‌چرخد.» يكي از دوستانم هم به راننده گفت «بالاي چشمت ابروست».

 

او هم از ماشين پياده شد، جلو چشم دوستانش بالانس زد و به ما گفت: «مي‌بيني كه بالا چشم من ابرو نيست، سبيل است.» ما گفتيم: «آقارو... سروته شده. با اين حساب آنچه بالا قرار گرفته، دهن جناب عالي است.» يكي از دوستان من گفت «باهاش دهن به دهن نشو، دهنش بو مي‌ده.»

 

رانند خيلي عصباني شد. روي پاهايش قرار گرفت، از كمربندش هفت‌تيري در آورد و شليك كرد توي قلب من. من بلافاصله جان به جان‌آفرين تسليم كردم. قاتل با دوستانش فرار كرد. اما بعداً او را گرفتند و به دادگاه بردند. در دادگاه از ما شاكي شد و گفت: «من يكي از اراذل و اوباش را كشته‌ام. تازه بايد به من جايزه هم بدهيد. اگر من او را نكشته بودم، او مرا كشته بود. تازه تقصير خودش بود من به او گلوله شليك نكرده‌ام، او خودش را به گلوله من شليك كرده گلوله مرا خوني كرده، بايد پول گلوله مرا هم بدهد، مي‌توانست جاخالي بدهد. خودش غفلت كرده. به مرده كه رو بدهي ... مي‌آيند راست راست جلوي تير آدم مي‌ايستند، طلبكار هم مي‌شوند.»

 

دادگاه دستور تعقيب ما را صادر مي‌كند. براي همين پناه آورده‌ايم به شما. خدا آخر و عاقبتمان را به خير كند.

 

گابريل سرفه‌اي مي‌كند و مي‌گويد:

- اينجا خانه خودت است، تا هر وقت كه خواستي مي‌تواني اينجا بماني. فقط مي‌بخشي كه وسيله پذيرايي نداريم. البته دو تا قوطي كمپوت داريم.

 

خورخه با تعجب مي‌پرسد:

- كمپوت براي چي؟ حالا اگر خرما بود، باز يك چيزي.

 

- والله يكي از همشهري‌ها مي‌خواسته به زيارت قبر بيايد، دسته‌گل پيدا نكرده، برايمان كمپوت آورده...

 

داستان ميني‌مال

يك روز شخصي مي‌رود به خوارو‌بار‌ فروش محل و مي‌گويد: «لطفاً نيم كيلو عدس بدهيد.» فروشنده نيم كيلو عدس مي‌كشد، توي پاكت مي‌ريزد و به او مي‌دهد.

 

مشتري مي‌گويد: «لطفاً نيم‌كيلو هم نخود.» فروشنده نيم‌ كيلو هم نخود مي‌كشد، توي پاكت مي‌ريزد و به او مي‌دهد.

 

مشتري مي‌گويد: «نيم كيلو هم لوبيا بدهيد.» فروشنده نيم كيلو هم لوبيا مي‌دهد.

 

مشتري مي‌گويد: «نيم كيلو هم برنج.» فروشنده نيم كيلو برنج مي‌دهد.

 

مشتري آخر سر مي‌گويد: «ده كيلو هم كشمش مي‌خواستم.»

 

فروشنده سري تكان مي‌دهد و مي‌گويد: «متأسفانه كشمش نداريم!»

 

معلومات

تصميم گرفته‌ايم قدري سطح معلومات خودمان را بالا ببريم تا دچار مشكلات عديده نشويم. چند وقت پيش يكي از نشريات ورزشي با عنوان درشتي نوشته بود: «مينيسك باقري پاره شد». ما هرچه فكر كرديم كجاي ايشان پاره شده عقل‌مان به جاي نرسيده. با پرس و جويي كه كرديم فهميديم اين ورزشكار دچار نوعي عارضه زانو شده‌ است.

 

نقطه ضعف

يك نفر مي‌گفت ضعف آشيل در پاشنه‌اش بوده، نقطه ضعف اسفنديار در چشمش و نقطه ضعف زيگفريد در پشتش.

 

گفتيم نقطه ضعف ما هم در جيب‌مان است!

 

شرح حال

يكي از روزنامه‌ها در شرح حال شاعري نوشته بود: «... در سال 1327 به استخدام وزارت آموزش‌وپرورش در آمد و پس از 31 سال خدمت در مشاغل مختلف در سال 1358 شمسي بازنشسته شد. اكنون تقريباً تمام اوقات خود را به مطالعه، سرودن اشعار، نوشتن مقالات، باغداري و فرش‌فروشي مي‌گذراند.»

 

ياد شرح حال شاعر ديگري افتاديم كه در يكي از تذكره‌ها چاپ شده بود: «نامبرده در جواني عاشق شد، اما به دليل شرم حضور، وصال دست نداد و اكنون با داماد خود در قلهك زندگاني مي‌كند.»

 

برگرفته از كتاب «عمليات عمراني»/عمران صلاحي/نشر معين

 

1390/7/29 17

طنز - چند رباعي ديگر از عباس صادقي زريني با شكل خاص نگاه اين شاعر به موضوعات بخوانيد و لذت ببريد و اگر قسمت شد و حالش را داشتيد، اندكي هم فكر كنيد.***

اين جوجه جزيره‌ها همه مال تواند

زيرا همگي زير پر و بال تواند

اي شير قوي كه گربه گشتي كم‌كم

سگ‌هاي درون نقشه دنبال تواند

 

***

اي داد كه راه داد او را بستيم

دروازه اعتقاد او را بستيم

ديوار به حال و روز ما مي‌خنديد

با گل دهن گشاد او را بستيم

 

***

يك عمر به درد خودمان خنديديم

گفتند نخند و همچنان خنديديم

اشكيم كه پشت خنده پنهان شده‌ايم

تا كوري چشم دشمنان خنديديم

 

***

نه آيه‌اي و نه سوره‌اي دارد عشق

سوزانده مرا چه كوره‌اي دارد عشق

پيراهن پاره، جگر صد پاره

چه قصه پاره پوره‌اي دارد عشق

 

***

انديشه‌ام اين بود زرنگم انگار

با قسمتم اين بار بجنگم انگار

در قلب تو سرمايه‌گذاري كردم

من صاحب يك معدن سنگم انگار

 

***

تقدير به دست او رقم خواهد خورد

جان تو و عمه‌ات قسم خواهد خورد

فردا كه جواب آزمايش آمد

حال تو هم از عشق به هم خواهد خورد

 

***

هي ضربه از اين ضربه از آن خورد درخت

خنديد اگر زخم زبان خورد درخت

با اينكه تبر خورد ولي درد نداشت

چون تازه به درد ديگران خورد درخت

 

***

نان همگي به لطف او آجر بود

با اين همه از تمام ما دلخور بود

گفتيم كه فرياد بزن ما هستيم!

فرياد نزد چون كه دهانش پر بود

 منبع:خبرآنلاين

1390/7/29 17

هواپيما پس از پرواز افتاد

هواپيما همان آغاز افتاد

هواپيما هواپيما سه نقطه

هواپيماي ايران باز افتاد

1390/7/26 20

حالا كه شده نوبت وام من ، از اين رو

اينقدر مشو جان رضا ضامن آهو

 

زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ

سر گرم طواف تو به هر شكل و به هر بو

 

پرسيد كسي ،  ميرسد آيا به جلو  دست؟

گفتم كه: من اينجا ،  چه خبر دارم از آن تو !

 

چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودي ست

حتي اگر اقدام كنم با خم ابرو !

 

در صحن هم آقا ! به خدا بود نصيبم         

گه دسته ي جارو و زماني خود جارو

 

پهلوي ضريح توام اما به چه وضعي!

خدّام تو نگذاشت برايم پك و پهلو

 

با فلسفه و منطق و طب كار ندارم

بيمار تو را نيست نيازي به ارسطو

 

صد بار براني اگرم از درت ، آقا !

اين زائر آواره مگر ميرود از رو ؟!

ناصر فيض

1390/7/26 12

طنز - ناصر فيض دقيقاً شكل ناصر فيض است. شعرهاي ناصر فيض هم دقيقاً شكل شعرهاي ناصر فيض است. نكته جالب اين جاست كه شعرهاي ناصر فيض نيز شكل خود ناصر فيض است.***

ديگر بس است عدل پس از اين ستم كنيد

لطفي كنيد و از سر ما سايه كم كنيد

هرچند پيش از اين به شمايان نداشتيم

چشمي كه بعدها به ضعيفان كَرَم كنيد

آن قامتي كه سرو سهي داشت پيش از اين

آن قدر راست نيست بخواهيد خم كنيد

ما را دو متر خانه از اين شهر شد نصيب

باور نمي‌كنيد اگر هم قدم كنيد!

ماند اختلاف‌مان به قيامت كه با شما

يك مرد هم نمانده كه او را حَكَم كنيد

هرگز قلم به مدح شمايان نمي‌زنم

حتي اگر دو دست مرا هم قلم كنيد

ما را به حال خود بگذاريد و بگذريد

يعني حريم شعر مرا محترم كنيد

مرديم در زيادي عدل و وفور داد

ديگر بس است عدل، كمي هم ستم كنيد!

برگرفته از كتاب «اُملت دسته‌دار»/مجموعه شعر طنز ناصر فيض/انتشارات سوره مهر

 

28/242

1390/7/26 11

طنز - پيش از اين عباس صادقي زريني را استعدادي رشك ‌برانگيز خواندم و از علاقه‌اش به سرايش رباعي گفتم. انصافاً خوب رباعي مي‌سرايد. مي‌توانيد خودتان بخوانيد.آنقدر صفا كرد صفا يادش رفت

قربان مونا رفت مِنا يادش رفت

 

بازار بزرگ مكه را ديد و دويد

حاجي بغل خدا، خدا يادش رفت

 

***

با نيت حل مشكل مالي رفت

با قصد فروش پسته و قالي رفت

 

در موسم حج دور خودش مي‌گرديد

حاجي به طواف خانه خالي رفت

 

***

با ياد خدا به كعبه بايد برويم

با اهل صفا به كعبه بايد برويم

 

وقتي كه مسلماني ما اينگونه‌ست

با قبله‌نما به كعبه بايد برويم

 

***

تصميم گرفته‌ام كه صادق باشم

با هر كس و ناكسي موافق باشم

 

هر روز مسلمانم و هر شب كافر

چون ياد گرفته‌ام منافق باشم

 

***

آنقدر به رم رفت كه قم يادش رفت

سرگرم پياله شد كه خم يادش رفت

 

از بس كه اشداء علي‌ الكفار است

ديگر رحماء بينهم يادش رفت

 

***

هنگام دعا دست نيازش پر شد

با ذكر خدا دهان بازش پر شد

 صد شاخه گل محمدي را له كرد

تا شيشه عطر جانمازش پر شد

 

***

مأمور مقرب خدا عزرائيل

كابوس تمام زنده‌ها عزرائيل

 

ديروز پيامكي برايم داده است

مشتاق زيارت شما عزرائيل

 

***

يك روز سر و كار همه با مرگ است

يك چشم به هم زدن فقط تا مرگ است

 

اعلاميه‌ام را زده‌ام قبل از فوت

بامزه‌ترين شوخي دنيا مرگ است

 

***

با سر به سؤال‌هاي ديني خوردم

از ته به جواب استاليني خوردم

 

فرق من و آدم نبي در اين است

هر روز خدا سيب زميني خوردم

 

***

هم ناز و ادا و هم بلا دارد عشق

زيرا كه شروع و انتها دارد عشق

 

مثل همه مصارف روزانه

تاريخ خريد و انقضا دارد عشق

 

28/242

1390/7/26 11

شكر ايزد فن‌آوري داريم

صنعت ذره‌پروري داريم

 

از كرامات تيم ملي‌مان

افتخارات كشوري داريم

 

با نود حال مي‌كنيم فقط

بس كه ايراد داوري داريم

 

وزنه‌برداري است ورزش ما

چون فقط نان بربري داريم

 

مي‌توانيم صادرات كنيم

بس كه جوك‌هاي آذري داريم

 

گشت ارشاد اگر افاقه نكرد

صد و ده و كلانتري داريم

 

خواهران از چه زود مي‌رنجيد

ما كه قصد برادري داريم

 

ما براي اثبات اصل حجاب

خط توليد روسري داريم

سعيد بيابانكي

 

اين طرف روزنامه‌هاي زياد

آن طرف دادگستري داريم!

 

جاي شعر درست و درمان هم

تا بخواهي دري وري داريم

 

حرف‌هامان طلاست سي‌سال است

قصد احداث زرگري داريم

 

ما در ايام سال هفده بار

آزمون سراسري داريم

 

اجنبي هيچكاك اگر دارد

ما جواد شمقدري داريم

 

تا بدانند با بهانه طنز

از همه قصد دلبري داريم

 

هم كمال تشكر از دولت

هم وزير ترابري داريم

1390/7/25 21

استقبال از اشعار مشهور در ادبيات فارسي سابقه‌اي ديرينه دارد. اين بار سيدعبدالرضا موسوي به استقبال غزل نخست ديوان حافظ رفته و البته به شيوه خودش آورده است كه «حافظ گفته» و «بنده مي‌فرمايم»!حافظ گفته:

الا يا ايها الساقي‌ ادر كاسا و ناول‌ها‌‌

كه‌ عشق‌ آسان‌ نمود اول‌ ولي‌ افتاد مشكل‌‌ها‌‌

بنده‌ مي‌فرمايم:

ز بيكاري‌ بشر اين‌سان‌ پديد آورد مشكل‌‌ها‌‌

جرائم‌ هر طرف‌ سر مي‌زند كمتر ز شاغل‌ها

قبايل‌ گرچه‌ خود جمع‌ است‌ اما گاه‌ مي‌گويند

گروهي‌ از بزرگان‌ ادب‌ آن‌ را قبايل‌‌ها

كجا آن‌ نازنينان‌ اينچنين‌ بودند ناموزون‌‌

چه‌ مقدار است‌ با اصل‌ ارتباط‌ اين‌ شمايل‌ها؟

به‌ جاي‌ سوبسيد اين‌ خلق‌ كي‌ گفتند يارانه؟

كدامين‌ با شعوري‌ مي‌گذارد اين‌ معادل‌ها؟

بگو تا در عجايب‌‌نامه‌ بنويسند در تهران‌

گروهي‌ كارتن‌ خوابند و بس‌ خالي‌ است‌ منزل‌ها

يكي‌ از دوستان‌ مي‌گفت‌ چندي‌ پيش‌ با راقم‌

عجب‌ وضعيتي‌ دارند درياها و ساحل‌ها

به‌ فكر اشتغال‌ اين‌ جوانان‌ باش‌ اي‌ حافظ‌‌

همه‌ علاف‌ و بيكارند از ول‌ها و ناول‌‌ها‌‌

منبع: خبر انلاين

28/242

1390/7/25 11

دانشجو:

صاحب آرزوهاي بر باد رفته، بي خانمان، آس و پاس، كسي كه تا صبح بيدار است و تا شب خواب. كسي كه سر كلاس فقط چرت مي‌زند، ساعتش را نگاه مي‌كند و هرازگاهي با خميازه ميگويد: استاد خسته نباشيد. كسي كه هر ترم فقط 4 واحد پاس مي‌كند، آن هم ولولوژي.

جديدالورود:

تازه نفس. گيج. كسي كه به طور متناوب نسبت به آينده اميدوار و نااميد مي‌شود. كسي كه از استاد راهنماي خود سراغ سالن غذاخوري را مي‌گيرد. صفر كيلومتر. كسي كه چندان با حل‌المسائل‌ها آشنايي ندارد. كسي كه سر همه كلاس‌ها حاضر مي‌شود. به دنبال خانه دوست. 

فارغ‌التحصيل:

فسيل، پير دير، استخدام رسمي شركت ايران‌ول، كسي كه نسبت به تمامي امراض واكسينه شده. عاقبت به خير! بر باد رفته. از اينجا رونده، از اونجا مونده. در حسرت اشتغال و ازدواج. كوله‌بار تجربه بر دوش. آينه عبرت پشت‌كنكوري‌ها.

شب امتحان:

شبي كه خرج زيراكس دانشجويان بالا مي‌رود. شب اول قبر. شب توبه. شب مي‌خواهم زنده بمانم. شبي كه كاش هرگز صبح نشود. شبي كه خواب در آن حرام است. شبي كه به اندازه يك ترم مي‌ارزد. شبي كه همه آرزو مي‌كنند در درازي به موي يار ماند و به گيسوي شب يلدا.

پاس:

 لغتي كه آرزوي شماست تا پايان‌ترم در مورد تمامي دروس اخذ‌شده‌تان به كار ببريد. رفتاري كه در هنگام ثبت نام و فارغ‌التحصيل شدن از مسئولين سر مي‌زند. رفتاري كه در فوتبال خوب محسوب مي‌شود و در ادارات عرف. لغتي كه شما را از مشروطي دور مي‌كند. كلمه‌اي كه از نظر زيبايي‌شناختي با بله عروس قابل مقايسه است.

ده:

عددي منصوب به ناپلئون. گاهي وقتها آرزوي خيلي‌هاست. تقريباً مساوي بيست. عددي كه خيلي خيلي بزرگتر از 99/9 مي باشد و اصلاً قابل مقايسه نيست. زيباترين عدد براي بسياري از دانشجويان. عشق دانشجويان شب امتحاني. عدد اشكها و لبخندها.

گربه‌هاي دانشگاه:

اولين فداييان غذاي سلف‌سرويس، موش آزمايشگاهي آشپز، كسي كه بيشتر از خيلي از دانشجويان پسر سيبيل دارد، قشر تحصيل‌كرده دانشگاه، كسي كه براي ورود به دانشگاه كنكور نداده است. دارنده phd در ميان حيوانات.

تقلب:

غلبه بر ترس، تكيه بر باد، فرشته‌اي كه سر جلسه امتحان، دانشجو را به بهشت نمره پاسي مي‌رساند. چيزي كه برايش تمام دستت را فدا مي‌كني، آنچه نياز لباس به جيب و درز را بيش از پيش گوشزد مي‌كند. جربزه‌سنج، پرنده كوچك خوشبختي، وجدان‌سنج مراقبان، معامله پاياپاي نمره و آبرو.

1390/7/24 18
ديروز امروز فردا

سه مايحتاج اساسي جوان سال 59:
سيگار
پشت مو
كاپشن چرم

سه مايحتاج اساسي جوان سال 69:
سيگار
پيكان
سهميه

سه مايحتاج اساسي جوان سال 79:
سيگار
واكمن
ژيلت

سه مايحتاج اساسي جوان سال 89:
سيگار
تخم مرغ
ايرانسل

1390/7/23 16

شاهين بهرامي (شارمين)

شاهين بهرامي سي و چند سال پيش در يكي از محلات شمالي تهران متولد شد. وي از كودكي تحت نظارت دوستانش به اجراي قطعات موسيقي پاپ پرداخته و از سوي اعضاي خانواده مورد استقبال شديد قرار مي‌گرفت. وي توانست با اجراي تصانيف قديمي اولين اثر خود را به بازار بفرستد. شاهين هم اينك مدير يك استوديو موسيقي در تهران است.

تاليفات صوتي:

دوستت دارم يه عالمه/ جينگيلي مستون/ سرير عشق/ مباني كيبورد (كتاب و سي‌دي)

اهداف و برنامه‌ها:

[در حال تدوين]

شعار انتخاباتي:

درين خاك، درين خاك، در اين مزرعه پاك/ بكاريم، بكاريم، بكاريم

1390/7/23 14

آگهي بي‌سابقه

قابل توجه اقشار مستضعف

زندگي در ولنجك را تجربه كنيد

خانه ويلايي با 3000 متر زيربنا، چشم‌انداز رو به كوهستان، استخر، سونا، جكوزي، نما و كف تمام‌چوب، سرويس ويژه ايتاليايي و ...، كارگر نظافتچي استخدام مي‌كند.

1390/7/23 13

اين متن رو براي ويژه نامه روز دانشجوي دانشكده نوشتم:

ژاپن: بشدت مطالعه مي كند و براي تفريح ربات مي سازد!
مصر: درس مي خواند و هر از گاهي بر عليه حسني مبارك، در و پنجره دانشگاهش را مي شكند!
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلي مي شود و همزمان برادر دوقولويش كه سالها گم شده بود را پيدا مي كند. سپس ماجراهاي عاشقانه و اكشني پيش مي آيد و سرانجام آندو با هم عروسي مي كنند و همه چيز به خوبي و خوشي تمام مي شود!
عراق: مدام به تير ها و خمپاره هاي تروريست ها جاخالي مي دهد ودر صورت زنده ماندن درس مي خواند!
چين: درس مي خواند و در اوقات فراغت مشابه يك مارك معروف خارجي را مي سازد و با يك دهم قيمت جنس اصلي مي فروشد!
اسرائيل: بيشتر واحدهايي كه او پاس كرده، عملي است او دوره كامل آموزشهاي رزمي و كماندويي را گذرانده! مادرزادي اقتصاد دان به دنيا مي آيد!
گينه بي صاحاب: او منتظر است تا اولين دانشگاه كشورش افتتاح شود تا به همراه  بر و بچ هم قبيله اي درس بخواند!
كوبا: او چه دلش بخواهد يا نخواهد يك كمونيست است و بايد باسواد باشد و همينطور بايد براي طول عمر فيدل كاسترو و جزجگر گرفتن جميع روساي جمهوري امريكا دعا كند!
پاكستان: او بشدت درس مي خواند تا در صورت كسب نمره ممتاز، به عضويت القاعده يا گروه طالبان در بيايد!
اوگاندا: درس مي خواند و در اوقات بيكاري بين كلاس؛ چند نفر از قبيله توتسي را مي كشد!
انگليس: نسل دانشجوي انگليسي در حال انقراض است و احتمالا تا پايان دوره كواترناري منقرض مي شود ولي آخرين بازماندگان اين موجودات هم درس مي خوانند!
ايران: عاشق تخم مرغ است! سركلاس عمومي چرت مي زند و سر كلاس اختصاصي جزوه مي نويسد! سياسي نيست ولي سياسي ها را دوست دارد. معمولا ليگ تمام كشورهاي بالا را دنبال مي كند!  عاشق عبارت « خسته نباشيد» است، البته نيم ساعت مانده به آخر كلاس! هر روز دوپرس از غذاي دانشگاه را مي خورد و هر روز به غذاي دانشگاه بد و بيراه مي گويد! او سه سوته عاشق مي شود! اگر با اولي ازدواج كرد كه كرد، و الا سيكل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تكرار مي شود! جزء قشر فرهيخته جامعه محسوب مي شود ولي هنوز دليل اين موضوع مشخص نشده؛ كه چرا صاحبخانه ها جان به عزرائيل مي دهند ولي خانه به دانشجوي پسر نمي دهند! او چت مي كند! خيابان متر مي كند ودر يك كلام عشق و حال مي كند! نسل دانشجوي ايراني درسخوان در خطر انقراض است!

1390/7/22 13

سحر بلبل حكايت با صبا كرد

كه عشق روي گل با ما چه‌ها كرد   

از آن رنگ رخم خون در دل انداخت

وزان گلشن به خارم مبتلا كرد

غلام همت آن نازنينم

كه كار خير بي روي و ريا كرد

اي صاحب فال! بدان و آگاه باش كه ديشب آقاي بلبل شروع به تعريف كردن داستان و حكايت با خانم صبا (مشاور خانواده) كرد و در ضمن حكايت گفت كه عشق صورت خانم گل با او چه كرده و چه به روز او آورده است. آقاي بلبل به خانم صبا گفت كه خانم گل از طريق رنگ صورتش دل او را خون كرده و با وجود آن‌كه داراي باغي وسيع است، اما او را به خار (از بيماري‌هاي واگير)‌ مبتلا كرده است. اي صاحب فال! بدان و آگاه باش كه بعضي از آدم‌ها هستند كه كار خير انجام مي‌دهند و ان‌شاءالله اجرشان با رب‌العالمين است. اما از اين دسته بعضي‌ها هستند كه كار خير را از روي روي و ريا انجام مي‌دهند و بعضي‌هاي ديگر هستند كه كار خير را بدون روي و ريا انجام مي‌دهند. من غلام اين دسته دوم هستم.

1390/7/21 10

فردي كه با فريب و اغفال افراد ديگر، از آنها در جهت اهداف شوم خود استفاده مي‌كرد، دستگير شد. اين فرد با فريب و اغفال افراد ديگر، از آنها در جهت اهداف شوم خود استفاده مي‌كرد. يكي از منابع آگاه به نام مستوفي كه خواست نامش فاش نشود، در گفتگو با خبرنگار ما گفت: اين فرد به شيوه‌هاي گوناگون افراد ديگر را اغفال و از آنها در جهت اهداف شوم خود استفاده مي‌كرد. گفتني است چندي پيش نيز فردي با فريب و اغفال افراد ديگر، از آنها در جهت اهداف شوم خود استفاده كرده بود.

1390/7/20 10

ليلا صاحب جمال

ليلا متولد شهريور ماه 1358 در تهران است. او علاوه بر تخصص در مسائل مطروحه، سالها در زمينه امور بانوان به فعاليت پرداخته است. ليلا هم‌اكنون مسئول «واحد خواهران» است.

اهداف و برنامه‌ها:

ايجاد تساوي بين زن و مرد

ايجاد فرصت‌هاي مناسب براي ازدواج تمامي دختران

احقاق حقوق حقه زنان به وسيله دادن آگاهي به آنان

ارزان سازي گوشي موبايل

شعار انتخاباتي:

زن و مرد با هم برادرنــــــــد

1390/7/20 10
X